صفحه 555 از 555 نخستنخست ... 55405455505535536537538539540541542543544545546547548549550551552553554555
نمایش نتایج: از شماره 5,541 تا 5,547 , از مجموع 5547

موضوع: ♥●•٠·˙بــــهترین اشعارونثـــــــرهای عاشقانه♥●•٠·˙

  1. #5541
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    هر که تاب جرعه ای جام جنون بر دل نداشت
    وای بر حال دلش کز زندگی حاصل نداشت
    همچو فرهاد از جنون زد تیشه ای بر فرق خویش
    این شهید عشق غیر از
    خویشتن قاتل نداشت
    دل فروشد همچو گردابی به کار خویشتن
    وز کسی چشم گشایش بهر این مشکل نداشت
    شمع را این روشنی از سوز عشقی حاصل است
    گرمی عشق از نبودش جلوه در محفل نداشت
    در شگفتم از دلم کاین قطره طوفان به دوش
    در ره عشق و جنون آسایش منزل نداشت
    خضر راهم شد جنون تا دل به مقصد راه برد
    کی به جایی می رسید ار مرشدی کامل نداشت ؟،
    در محیط پاکبازان فکر آسایش فناست
    موج ما جز نیستی آرامش ساحل نداشت

  2. #5542
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    با از جنون عشق به کوی تو آمدم
    بیگانگی مکن که به بوی تو آمدم
    در بر رخم مبند که همچون نگاه شوق
    با کاروان اشک به سوی تو آمدم
    از شهر
    بند عقل به سر منزل جنون
    این سان به شوق دیدن روی تو آمدم
    از رفته عذرخواه و ز آینده بیمناک
    آشفته تر ز حلقه ی موی تو آمدم
    مانند اشک دور ز دیدار مردمان
    با سر دویده تا سر کوی تو آمدم

  3. #5543
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    وه چه بیگناه گذشتی نه کلامی نه
    سلامی
    نه نگاهی به نویدی نه امیدی به پیامی
    رفتی آن گونه که نشناختم از فرط لطافت
    کاین تویی یا که خیال است از
    این هر دو کدامی ؟
    روزگاری شد و گفتم که شد آن مستی دیرین
    باز دیدم که همان باده جامی و مدامی
    همهشوری و نشاطی همه عشقی و امیدی
    همه سحری و فسونی همه نازی و خرامی
    آفتاب منی افسوس که گرمی ده غیری
    بامداد منی ای وای که روشنگر شامی
    خفته بودم که خیال تو به
    دیدار من آمد
    کاش آن دولت بیدار مرا بود دوامی

  4. #5544
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    دوش از همه شب ها شب جان کاه تری بود
    فریاد از ین شب چه شب بی سحری بود
    دور از تو من سوخته تب داشتم ای گل
    وز شور تو در سینه شرار دگری بود
    هر سو
    به تمنای تو تا صبح نگاهم
    چون مرغک طوفان زده ی در به دری بود
    چون باد سحرگاه گذشتی و ندیدی
    در راه تو از بوی گل آشفته تری بود
    افسوس که پیش تو ندارد هنرم قدر
    ای کاش به جای هنرم سیم و زری بود

  5. #5545
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    من می روم ز کوی تو و دل نمی رود
    این زورق شکسته ز ساحل نمی رود
    گویند دل ز عشق تو برگیرم ای دریغ
    کاری که خود ز دست من و دل نمی رود
    گر بی
    تو سوی کعبه رود کاروان ما
    پیداست آن که جز ره باطل نمی رود
    در جست وجوی روی تو هرگز نگاه من
    بی کاروان اشک ز منزل نمی رود
    خاموش نیستم که چه طوطی و آینه
    آن روی روشنم ز مقابل نمی رود

  6. #5546
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    تو را چو با دگران یار و همنفس
    بینم
    بهار خویش به تاراج خار و خس بینم
    ز باغبانی خود شرمساریم این بس
    که چون تو دسته گلی را به دست کس بینم
    روا
    مدار خدایا که من در این گلزار
    هوای عشق تماشاگه هوس بینم
    شکوفه روی منا برگ آن بهارم نیست
    که شاخسار گل از روزن قفس بینم
    بیا که چون سحرم بی تو یک نفس باقی است
    مگر چو آینه رویت در این نفس بینم

  7. #5547
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/12/25
    محل سکونت
    ضلع شمالی
    سن
    30
    نوشته ها
    39

    پیش فرض

    تومور 2
    زندگی یک چمدان است که می آوریش
    بار و بندیل سبک می کنی و می بریش
    خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم
    دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم
    گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم
    به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم
    گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم
    قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم
    چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
    این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است
    قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش
    هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش
    قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم
    طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوم
    مثل سیگار،خطرناک ترین دودم باش
    شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش
    مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
    هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن
    مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز
    مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز
    من خرابم بنشین،زحمت آوار نکش
    نفست باز گرفت،این همه سیگار نکش
    آن به هر لحظه ی تب دار تو پیوند، منم
    آنقدر داغ به جانم ،که دماوند منم
    توله گرگی ،که در اندیشه ی شریانِ منی
    کاسه خونی،جگری سوخته مهمان منی
    چَشم بادام،دهان پسته،زبان شیر و شکر
    جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدر
    تا مرا می نگرد قافیه را می بازم
    ... بازی منتهی العافیه را می بازم
    سیبِ سیب است تَن انگیزه ی هر آه منم
    رطب عرشِ نخیل او قدِ کوتاه منم
    ماده آهوی چمن،هوبره ی سینه بلور
    قاب قوسِین دهن، شاپریه قلعه ی دور
    مظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندم
    و به جز ماه دل از عالم و آدم کندم
    ماهِ بیرون زده از کنگره ی پیرهنم
    نکند خیز برم پنجه به خالی بزنم
    خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قم
    بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم
    مویِ بَرهم زده ات،جنگل انبوه از دود
    و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بود
    قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند
    شاعران با لب تو قافیه پرداز شدند
    هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد
    یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُرد
    من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
    و از آن روز که در بندِ توام آزادم
    چشممان خورد به هم،صاعقه زد پلکم سوخت
    نیزه ای جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت
    سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید
    سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید
    دوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت
    شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت
    به خودم آمدم انگار تویی در من بود
    این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود
    پیش چشم همه از خویش یَلی ساخته ام
    پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام
    ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست
    ماه من روی گرفت و سر مریخ نشست
    آس ِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند
    کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند
    چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم
    آنقدر سرد شدم،از دهنت افتادم
    و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
    و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد
    تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم
    از خر زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم
    تو نباشی من از اعماق غرورم دورم
    زیر بی رحم ترین زاویه ی ساطورم
    تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم
    شاید آخر سر ِ پاییز توافق کردیم
    هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت
    من تو را دو... دهنه روی دهانم زد و رفت
    همه شهر مهیاست مبادا که تو را
    آتش معرکه بالاست مبادا که تو را
    این جماعت همه گرگند مبادا که تو را
    پی یک شام بزرگند مبادا که تو را
    دانه و دام زیاد است مبادا که تو را
    مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را
    پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را
    نا نجیبان همه هستند مبادا که تو را
    تا مبادا که تورا باز مبادا که تو را
    پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را
    دل به دریا زده ای پهنه سراب است نه
    برف و کولاک زده راه خراب است نرو
    بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم
    با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم
    بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند
    این شب وسوسه انگیز مرا می شکند
    بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست
    گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالیست
    بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست
    و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست
    پسری خیر ندیدهَ م که دگر شک دارم
    بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم
    می پرم ،دلهره کافیست خدایا تو ببخش
    ... خودکشی دست خودم نیست، خدایا تو ببخش



    لینک دانلود دکلمه توسط علیرضا آذر(غصه داراش گوش کنن): http://s3.picofile.com/file/75020822...mor_2.mp3.html

صفحه 555 از 555 نخستنخست ... 55405455505535536537538539540541542543544545546547548549550551552553554555

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •