همسایه باید از هر جهت همسایه ى خود را رعایت کند ، همچون برادرى مهربان با همسایه معامله نماید ، به درد همسایه برسد ، مشکلاتش را حل کند ، در امور زندگى به او کمک دهد ، در حوادث روزگار به یارى او برخیزد ، ولى همسایه ى ابوبصیر این گونه نبود ، در دولت ستمکار بنى عباس شغل پردرآمدى داشت ، با تکیه بر آن دولت ثروت زیادى به چنگ آورده بود . ابوبصیر مى گوید : همسایه ام چند کنیز آوازه خوان و گروهى مطرب داشت ، به طور دایم مجلس لهو و لعب و مشروبخوارى او و دوستانش برپا بود . من که تربیت شده ى فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام) بودم از این وضع نگرانى سختى داشتم ، روحیه ام آزرده بود ، در رنج فراوانى بسر مى بردم ، بارها با زبانى نرم با همسایه سخن گفتم ، گوش نداد ، به اصرار زیادى برخاستم توجه نکرد ، ولى از امر به معروف و نهى از منکر غفلت نکردم تا روزى به من گفت : من مردى مبتلا به هوا و شیطانم ، تو اگر وضع مرا براى امام بزرگوارت حضرت صادق (علیه السلام) تعریف کنى شاید با توجه حضرت صادق (علیه السلام) و دم عیسوى آن امام بزرگوار ، از این آلودگى فساد و از این شرّ و بدبختى نجات پیدا کنم .
ابوبصیر مى گوید : سخنش را پذیرفتم ، حرفش را قبول کردم ، پس از مدتى در مدینه خدمت حضرت صادق (علیه السلام) رسیدم و اوضاع همسایه ام را براى حضرت توضیح دادم و نگرانى سخت خود را به امام باکرامتم اظهار نمودم .
امام فرمودند : چون به کوفه برگردى به ملاقاتت مى آید ، از قول من به او بگو اگر کارهاى زشت خود را ترک کنى ، از لهو و لعب دست بردارى و با تمام گناهانت قطع رابطه نمایى ، بهشت را براى تو ضامن مى شوم . چون به کوفه برگشتم دوستان به دیدنم آمدند ، او هم آمد ، وقتى خواست برود به او گفتم : نرو زیرا با تو سخنى دارم ، چون اطاق خلوت شد و جز من و او کسى نماند ، پیام حضرت صادق را به او رساندم و اضافه کردم امام صادق (علیه السلام) به تو سلام رسانده !
همسایه ام با تعجّب گفت : تو را به خدا سوگند مى دهم ، امام صادق به من سلام رسانده و به شرط توبه از گناه ، بهشت را براى من ضامن شده ؟! قسم خوردم که متن این پیام همراه با سلام از جانب حضرت صادق براى توست .
گفت : ابوبصیر ، مرا بس است . پس از چند روز پیام داد مى خواهم تو را ببینم ، به در خانه اش رفتم در زدم ، آمد پشت در ، در حالى که لباسى به تن نداشت ، گفت : ابوبصیر ، آنچه در اختیارم بود به محلّ معیّنش رساندم ، از تمام اموال حرام سبک شدم ، از تمام گناهانم قطع رابطه کردم .
براى او لباس آماده نمودم و گاهى به دیدنش مى رفتم و اگر مشکلى داشت رسیدگى مى نمودم . یک روز برایم پیام فرستاد که در بستر بیمارى گرفتارم ، به عیادتش رفتم ، عیادت از او و رعایت حالش ادامه یافت ، تا روزى به حال احتضار افتاد ، در آن حال براى چند لحظه بیهوش شد ، چون به هوش آمد ، در حالى که لبخند به لب داشت به من گفت : ابوبصیر ، امام صادق (علیه السلام) به وعده اش وفا کرد ، سپس از دنیا رفت !
در آن سال به حج رفتم ، پس از حج براى زیارت قبر پیامبر و ملاقات با امام صادق (علیه السلام) به مدینه مشرّف شدم ، چون به دیدن امام رفتم یک پایم در اطاق و پاى دیگرم بیرون بود که حضرت صادق (علیه السلام) به من فرمودند : ابوبصیر ، من نسبت به
همسایه ات به وعده اى که داده بودم وفا کردم(1) !