صفحه 3 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 84

موضوع: بوستان سعدی

  1. #21
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت




    دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
    جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش گر در آیینه ببینی برود دل ز برت
    جای خنده​ست سخن گفتن شیرین پیشت کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت
    راه آه سحر از شوق نمی​یارم داد تا نباید که بشوراند خواب سحرت
    هیچ پیرایه زیادت نکند حسن تو را هیچ مشاطه نیاراید از این خوبترت
    بارها گفته​ام این روی به هر کس منمای تا تامل نکند دیده هر بی بصرت
    بازگویم نه که این صورت و معنی که تو راست نتواند که ببیند مگر اهل نظرت
    راه صد دشمنم از بهر تو می​باید داد تا یکی دوست ببینم که بگوید خبرت
    آن چنان سخت نیاید سر من گر برود نازنینا که پریشانی مویی ز سرت
    غم آن نیست که بر خاک نشیند سعدی زحمت خویش نمی​خواهد بر رهگذرت

  2. #22
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    بنده وار آمدم به زنهارت




    بنده وار آمدم به زنهارت که ندارم سلاح پیکارت
    متفق می​شوم که دل ندهم معتقد می​شوم دگربارت
    مشتری را بهای روی تو نیست من بدین مفلسی خریدارت
    غیرتم هست و اقتدارم نیست که بپوشم ز چشم اغیارت
    گر چه بی طاقتم چو مور ضعیف می​کشم نفس و می​کشم بارت
    نه چنان در کمند پیچیدی که مخلص شود گرفتارت
    من هم اول که دیدمت گفتم حذر از چشم مست خون خوارت
    دیده شاید که بی تو برنکند تا نبیند فراق دیدارت
    تو ملولی و دوستان مشتاق تو گریزان و ما طلبکارت
    چشم سعدی به خواب بیند خواب که ببستی به چشم سحارت
    تو بدین هر دو چشم خواب آلود چه غم از چشم​های بیدارت




  3. #23
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    مپندار از لب شیرین عبارت




    مپندار از لب شیرین عبارت که کامی حاصل آید بی مرارت
    فراق افتد میان دوستداران زیان و سود باشد در تجارت
    یکی را چون ببینی کشته دوست به دیگر دوستانش ده بشارت
    ندانم هیچ کس در عهد حسنت که بادل باشد الا بی بصارت
    مرا آن گوشه چشم دلاویز به کشتن می​کند گویی اشارت
    گر آن حلوا به دست صوفی افتد خداترسی نباشد روز غارت
    عجب دارم درون عاشقان را که پیراهن نمی​سوزد حرارت
    جمال دوست چندان سایه انداخت که سعدی ناپدیدست از حقارت

  4. #24
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    چه دل​ها بردی ای ساقی به ساق فتنه انگیزت




    چه دل​ها بردی ای ساقی به ساق فتنه انگیزت دریغا بوسه چندی بر زنخدان دلاویزت
    خدنگ غمزه از هر سو نهان انداختن تا کی سپر انداخت عقل از دست ناوک​های خون ریزت
    برآمیزی و بگریزی و بنمایی و بربایی فغان از قهر لطف اندود و زهر شکرآمیزت
    لب شیرینت ار شیرین بدیدی در سخن گفتن بر او شکرانه بودی گر بدادی ملک پرویزت
    جهان از فتنه و آشوب یک چندی برآسودی اگر نه روی شهرآشوب و چشم فتنه انگیزت
    دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاری چو بیند دست در آغوش مستان سحرخیزت
    دمادم درکش ای سعدی شراب صرف و دم درکش که با مستان مجلس درنگیرد زهد و پرهیزت

  5. #25
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    بی تو حرامست به خلوت نشست




    بی تو حرامست به خلوت نشست حیف بود در به چنین روی بست
    دامن دولت چو به دست اوفتاد گر بهلی بازنیاید به دست
    این چه نظر بود که خونم بریخت وین چه نمک بود که ریشم بخست
    هر که بیفتاد به تیرت نخاست وان که درآمد به کمندت نجست
    ما به تو یک باره مقید شدیم مرغ به دام آمد و ماهی به شست
    صبر قفا خورد و به راهی گریخت عقل بلا دید و به کنجی نشست
    بار مذلت بتوانم کشید عهد محبت نتوانم شکست
    وین رمقی نیز که هست از وجود پیش وجودت نتوان گفت هست
    هرگز اگر راه به معنی برد سجده صورت نکند بت پرست
    مستی خمرش نکند آرزو هر که چو سعدی شود از عشق مست

  6. #26
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    چنان به موی تو آشفته​ام به بوی تو مست




    چنان به موی تو آشفته​ام به بوی تو مست که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
    دگر به روی کسم دیده بر نمی​باشد خلیل من همه بت​های آزری بشکست
    مجال خواب نمی​باشدم ز دست خیال در سرای نشاید بر آشنایان بست
    در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست من از کمند تو تا زنده​ام نخواهم جست
    غلام دولت آنم که پای بند یکیست به جانبی متعلق شد از هزار برست
    مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست
    نماز شام قیامت به هوش بازآید کسی که خورده بود می ز بامداد الست
    نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست
    اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی چه فتنه​ها که بخیزد میان اهل نشست
    برادران و بزرگان نصیحتم مکنید که اختیار من از دست رفت و تیر از شست
    حذر کنید ز باران دیده سعدی که قطره سیل شود چون به یک دگر پیوست
    خوشست نام تو بردن ولی دریغ بود در این سخن که بخواهند برد دست به دست

  7. #27
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    دیر آمدی​ای نگار سرمست




    دیر آمدی​ای نگار سرمست زودت ندهیم دامن از دست
    بر آتش عشقت آب تدبیر چندان که زدیم بازننشست
    از روی تو سر نمی​توان تافت وز روی تو در نمی​توان بست
    از پیش تو راه رفتنم نیست چون ماهی اوفتاده در شست
    سودای لب شکردهانان بس توبه صالحان که بشکست
    ای سرو بلند بوستانی در پیش درخت قامتت پست
    بیچاره کسی که از تو ببرید آسوده تنی که با تو پیوست
    چشمت به کرشمه خون من ریخت وز قتل خطا چه غم خورد مست
    سعدی ز کمند خوبرویان تا جان داری نمی​توان جست
    ور سر ننهی در آستانش دیگر چه کنی دری دگر هست

  8. #28
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    نشاید گفتن آن کس را دلی هست




    نشاید گفتن آن کس را دلی هست که ننهد بر چنین صورت دل از دست
    به منظوری که با او می​توان گفت نه خصمی کز کمندش می​توان رست
    به دل گفتم ز چشمانش بپرهیز که هشیاران نیاویزند با مست
    سرانگشتان مخضوبش نبینی که دست صبر برپیچید و بشکست
    نه آزاد از سرش بر می​توان خاست نه با او می​توان آسوده بنشست
    اگر دودی رود بی آتشی نیست و گر خونی بیاید کشته​ای هست
    خیالش در نظر چون آیدم خواب نشاید در به روی دوستان بست
    نشاید خرمن بیچارگان سوخت نمی​باید دل درمندگان خست
    به آخر دوستی نتوان بریدن به اول خود نمی​بایست پیوست
    دلی از دست بیرون رفته سعدی نیاید باز تیر رفته از شست

  9. #29
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست




    اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست
    اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست
    میان عیب و هنر پیش دوستان کریم تفاوتی نکند چون نظر به عین رضاست
    عنایتی که تو را بود اگر مبدل شد خلل پذیر نباشد ارادتی که مراست
    مرا به هر چه کنی دل نخواهی آزردن که هر چه دوست پسندد به جای دوست رواست
    اگر عداوت و جنگست در میان عرب میان لیلی و مجنون محبتست و صفاست
    هزار دشمنی افتد به قول بدگویان میان عاشق و معشوق دوستی برجاست
    غلام قامت آن لعبت قباپوشم که در محبت رویش هزار جامه قباست
    نمی​توانم بی او نشست یک ساعت چرا که از سر جان بر نمی​توانم خاست
    جمال در نظر و شوق همچنان باقی گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست
    مرا به عشق تو اندیشه از ملامت نیست و گر کنند ملامت نه بر من تنهاست
    هر آدمی که چنین شخص دلستان بیند ضرورتست که گوید به سرو ماند راست
    به روی خوبان گفتی نظر خطا باشد خطا نباشد دیگر مگو چنین که خطاست
    خوشست با غم هجران دوست سعدی را که گر چه رنج به جان می​رسد امید دواست
    بلا و زحمت امروز بر دل درویش از آن خوشست که امید رحمت فرداست

  10. #30
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    بوی گل و بانگ مرغ برخاست




    بوی گل و بانگ مرغ برخاست هنگام نشاط و روز صحراست
    فراش خزان ورق بیفشاند نقاش صبا چمن بیاراست
    ما را سر باغ و بوستان نیست هر جا که تویی تفرج آن جاست
    گویند نظر به روی خوبان نهیست نه این نظر که ما راست
    در روی تو سر صنع بی چون چون آب در آبگینه پیداست
    چشم چپ خویشتن برآرم تا چشم نبیندت بجز راست
    هر آدمیی که مهر مهرت در وی نگرفت سنگ خاراست
    روزی تر و خشک من بسوزد آتش که به زیر دیگ سوداست
    نالیدن بی​حساب سعدی گویند خلاف رای داناست
    از ورطه ما خبر ندارد آسوده که بر کنار دریاست

صفحه 3 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •