صفحه 12 از 18 نخستنخست 123456789101112131415161718 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 111 تا 120 , از مجموع 178

موضوع: ****تاپیک جامع اشعار حافظ****

  1. #111
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    اشعار کامل دیوان حافظ آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرين داد
    صبر و آرام تواند به من مسکين داد
    وان که گيسوي تو را رسم تطاول آموخت
    هم تواند کرمش داد من غمگين داد
    من همان روز ز فرهاد طمع ببريدم
    که عنان دل شيدا به لب شيرين داد
    گنج زر گر نبود کنج قناعت باقيست
    آن که آن داد به شاهان به گدايان اين داد
    خوش عروسيست جهان از ره صورت ليکن
    هر که پيوست بدو عمر خودش کاوين داد
    بعد از اين دست من و دامن سرو و لب جوي
    خاصه اکنون که صبا مژده فروردين داد
    در کف غصه دوران دل حافظ خون شد
    از فراق رخت اي خواجه قوام الدين داد

  2. #112
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    اشعار کامل دیوان حافظ بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشاني داد
    که تاب من به جهان طره فلاني داد
    دلم خزانه اسرار بود و دست قضا
    درش ببست و کليدش به دلستاني داد
    شکسته وار به درگاهت آمدم که طبيب
    به موميايي لطف توام نشاني داد
    تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
    که دست دادش و ياري ناتواني داد
    برو معالجه خود کن اي نصيحتگو
    شراب و شاهد شيرين که را زياني داد
    گذشت بر من مسکين و با رقيبان گفت
    دريغ حافظ مسکين من چه جاني داد

  3. #113
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    اشعار کامل دیوان حافظ هماي اوج سعادت به دام ما افتد
    اگر تو را گذري بر مقام ما افتد
    حباب وار براندازم از نشاط کلاه
    اگر ز روي تو عکسي به جام ما افتد
    شبي که ماه مراد از افق شود طالع
    بود که پرتو نوري به بام ما افتد
    به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
    کي اتفاق مجال سلام ما افتد
    چو جان فداي لبش شد خيال مي بستم
    که قطره اي ز زلالش به کام ما افتد
    خيال زلف تو گفتا که جان وسيله مساز
    کز اين شکار فراوان به دام ما افتد
    به نااميدي از اين در مرو بزن فالي
    بود که قرعه دولت به نام ما افتد
    ز خاک کوي تو هر گه که دم زند حافظ
    نسيم گلشن جان در مشام ما افتد

  4. #114
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    اشعار کامل دیوان حافظ درخت دوستي بنشان که کام دل به بار آرد
    نهال دشمني برکن که رنج بي شمار آرد
    چو مهمان خراباتي به عزت باش با رندان
    که درد سر کشي جانا گرت مستي خمار آرد
    شب صحبت غنيمت دان که بعد از روزگار ما
    بسي گردش کند گردون بسي ليل و نهار آرد
    عماري دار ليلي را که مهد ماه در حکم است
    خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
    بهار عمر خواه اي دل وگرنه اين چمن هر سال
    چو نسرين صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
    خدا را چون دل ريشم قراري بست با زلفت
    بفرما لعل نوشين را که زودش باقرار آرد
    در اين باغ از خدا خواهد دگر پيرانه سر حافظ
    نشيند بر لب جويي و سروي در کنار آرد

  5. #115
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    اشعار کامل دیوان حافظ کسي که حسن و خط دوست در نظر دارد
    محقق است که او حاصل بصر دارد
    چو خامه در ره فرمان او سر طاعت
    نهاده ايم مگر او به تيغ بردارد
    کسي به وصل تو چون شمع يافت پروانه
    که زير تيغ تو هر دم سري دگر دارد
    به پاي بوس تو دست کسي رسيد که او
    چو آستانه بدين در هميشه سر دارد
    ز زهد خشک ملولم کجاست باده ناب
    که بوي باده مدامم دماغ تر دارد
    ز باده هيچت اگر نيست اين نه بس که تو را
    دمي ز وسوسه عقل بي خبر دارد
    کسي که از ره تقوا قدم برون ننهاد
    به عزم ميکده اکنون ره سفر دارد
    دل شکسته حافظ به خاک خواهد برد
    چو لاله داغ هوايي که بر جگر دارد

  6. #116
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    گل در بر و می در کف و معشوق به کام است سلطان جهانم به چنین روز غلام است
    گو شمع میارید در این جمع که امشب در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
    در مذهب ما باده حلال است ولیکن بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
    گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
    در مجلس ما عطر میامیز که ما را هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
    از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است
    تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است همواره مرا کوی خرابات مقام است
    از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
    میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است
    با محتسبم عیب مگویید که او نیز پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
    حافظ منشین بی می و معشوق زمانی کایام گل و یاسمن و عید صیام است

  7. #117
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است صراحی می ناب و سفینه غزل است
    جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است پیاله گیر که عمر عزیز بی​بدل است
    نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس ملالت علما هم ز علم بی عمل است
    به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب جهان و کار جهان بی​ثبات و بی​محل است
    بگیر طره مه چهره​ای و قصه مخوان که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است
    دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت ولی اجل به ره عمر رهزن امل است
    به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش چنین که حافظ ما مست باده ازل است

  8. #118
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
    گرت ز دست برآید مراد خاطر ما به دست باش که خیری به جای خویشتن است
    به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع شبان تیره مرادم فنای خویشتن است
    چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل مکن که آن گل خندان برای خویشتن است
    به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج که نافه​هاش ز بند قبای خویشتن است
    مرو به خانه ارباب بی​مروت دهر که گنج عافیتت در سرای خویشتن است
    بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است

  9. #119
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    منم که گوشه میخانه خانقاه من است دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
    گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک نوای من به سحر آه عذرخواه من است
    ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله گدای خاک در دوست پادشاه من است
    غرض ز مسجد و میخانه​ام وصال شماست جز این خیال ندارم خدا گواه من است
    مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است
    از آن زمان که بر این آستان نهادم روی فراز مسند خورشید تکیه گاه من است
    گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ تو در طریق ادب باش و گو گناه من است

  10. #120
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است ببین که در طلبت حال مردمان چون است
    به یاد لعل تو و چشم مست میگونت ز جام غم می لعلی که می​خورم خون است
    ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تو اگر طلوع کند طالعم همایون است
    حکایت لب شیرین کلام فرهاد است شکنج طره لیلی مقام مجنون است
    دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است
    ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی که رنج خاطرم از جور دور گردون است
    از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز کنار دامن من همچو رود جیحون است
    چگونه شاد شود اندرون غمگینم به اختیار که از اختیار بیرون است
    ز بیخودی طلب یار می​کند حافظ چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است

صفحه 12 از 18 نخستنخست 123456789101112131415161718 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •