رباعی شمارهٔ ۳۳
ای شرمـــزده غنچهٔ مستـور از تو
حیران و خجل نرگس مخمور از تو
گل با تــو برابری کجـا یارد کرد
کاو نور ز مه دارد و مه نور از تو
رباعی شمارهٔ ۳۳
ای شرمـــزده غنچهٔ مستـور از تو
حیران و خجل نرگس مخمور از تو
گل با تــو برابری کجـا یارد کرد
کاو نور ز مه دارد و مه نور از تو
شمارهٔ ۳۲
چون باده ز غم چه بایدت جوشیدن
با لشگر غــــم چه بایدت کوشیـدن
سبز است لبت ساغر از او دور مدار
می بر لب سبزه خوش بود نوشیدن
رباعی شمارهٔ ۳۱
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم
عمری ز پی مراد ضایع دارم
وز دور فلک چیست که نافع دارم
با هر که بگفتم که تو را دوست شدم
شد دشمـن مـن وه که چـه طالـــع دارم
در آرزوی بـوس و کنارت مردم
وز حسرت لعل آبدارت مردم
قصه نکنــم دراز کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مردم
رباعی شمارهٔ ۲۸
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
این از لب یـار خـــــواه و آن از لب جــــــــام
رباعی شمارهٔ ۲۷
در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل
بربست مشـاطهوار پیـــرایهٔ گل
از سایه به خورشید اگرت هست امان
خــورشید رخی طلب کن و سـایـهٔ گل
رباعی شمارهٔ ۲۶
ماهی که نظیــر خــــود نــدارد به جمال
چون جامه ز تن برکشد آن مشکین خال
در سینه دلش ز نازکی بتوان دید
ماننــدهٔ سنگ خـــاره در آب زلال
رباعی شمارهٔ ۲۵
ای دوست دل از جفـای دشمن درکش
با روی نکــو شــراب روشن درکش
با اهل هنر گوی گریبان بگشای
وز نااهلان تمام دامن درکش