رباعی شمارهٔ ۲۴
چشم تو که سحر بابل است استادش
یا رب که فسونها برواد از یادش
آن گوش که حلقه کرد در گوش جمال
آویــزهٔ در ز نظــم حـافظ بادش
رباعی شمارهٔ ۲۴
چشم تو که سحر بابل است استادش
یا رب که فسونها برواد از یادش
آن گوش که حلقه کرد در گوش جمال
آویــزهٔ در ز نظــم حـافظ بادش
رباعی شمارهٔ ۲۳
مردی ز کنندهٔ در خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجهٔ قنبر پرس
گر طالب فیض حق به صدقی حافظ
سر چشمهٔ آن ز سـاقی کوثـــر پرس
رباعی شمارهٔ ۲۲
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سـودازده را کار بساز
گفتـــا که لبم بگیر و زلفم بگذار
در عیش خوشآویز نه در عمر دراز
رباعی شمارهٔ ۲۱
عشـــق رخ یار بر من زار مگیـر
بر خسته دلان رند خمـــــار مگیـر
صوفی چو تو رسم رهروان میدانی
بر مـــــردم رند نکتــه بسیــــــــار مگیــر
رباعی شمارهٔ ۲۰
سیلاب گرفت گرد ویرانهٔ عمر
و آغاز پـــری نهــاد پیمانهٔ عمر
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد
حمـــــــــــال زمـــــــانه رخــت از خــانهٔ عمـر
خـــــوبان جهـــــان صید تـــــوان کرد به زر
خوش خوش بر از ایشان بتوان خورد به زر
نرگس که کله دار جهان است ببین
کاو نیـــز چگونه ســـر درآورد به زر
رباعی شمارهٔ ۱۸
ایام شباب است شراب اولیتر
با سبـــز خطان بادهٔ ناب اولیتر
عالم همه سر به سر رباطیست خراب
در جــــای خـــراب هـــم خـــراب اولیتر
رباعی شمارهٔ ۱۷
از چرخ به هر گونه همیدار امید
وز گردش روزگار میلرز چو بید
گفتی که پس از سیاه رنگی نبود
پس موی سیاه من چرا گشت سفید
چو بشنوی سخنِ اهلِ دل، مگو که خطاست! سخن شناس نِئی؛ جانِ من، خطا اینجاست سرم به دنیی و عُقبیٰ فرو نمیآید تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست در اندرونِ منِ خستهدل ندانم کیست که من خموشم و او در فَغان و در غوغاست دلم ز پرده برون شد، کجایی ای مطرب؟ بنال، هان! که از این پرده کار ما به نواست مرا به کار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من خمار صدشبه دارم، شرابخانه کجاست؟ چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم گَرَم به باده بشویید حق به دست شماست از آن به دیر مُغانم عزیز میدارند که آتشی که نمیرد همیشه در دلِ ماست چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب؟ که رفت عمر و هنوزم دِماغ پر زِ هواست ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند فضای سینهی حافظ هنوز پر ز صَداست
رباعی شمارهٔ ۱۶
این گل ز بر همنفسی میآید
شادی به دلم از او بسی میآید
پیوسته از آن روی کنم همدمیاش
کــز رنگ ویام بـــوی کسی میآید