رباعی شمارهٔ ۱۵
با می به کنار جوی میباید بود
وز غصه کناره جوی میباید بود
این مدت عمر ما چو گل ده روز است
خنــــــدان لب و تازه روی میباید بود
رباعی شمارهٔ ۱۵
با می به کنار جوی میباید بود
وز غصه کناره جوی میباید بود
این مدت عمر ما چو گل ده روز است
خنــــــدان لب و تازه روی میباید بود
رباعی شمارهٔ ۱۴
چــــون غنچــهٔ گل قرابه پرداز شود
نرگس به هوای می قدح ساز شود
فارغ دل آن کسی که مانند حباب
هـم در سر میخـانه سرانداز شود
رباعی شمارهٔ ۱۳
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاکروی که بود تردامن شد
گویند شب آبستن و این است عجب
کاو مرد ندید از چه آبستن شد
رباعی شمارهٔ ۱۲
نی دولت دنیا به ستــم میارزد
نی لذت مستیاش الم میارزد
نه هفت هزار ساله شادی جهان
این محنت هفت روزه غم میارزد
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غـــم دل بتــوان گفت
رباعی شمارهٔ ۹
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستـر عافیت بــرون خواهــــم خفت
باور نکنی خیــــــال خـــود را بفرست
تا در نگرد که بیتو چون خواهم خفت
رباعی شمارهٔ ۸
ماهم که رخش روشنی خور بگرفت
گــرد خـط او چشمـهٔ کوثــــر بگرفت
دلها همه در چاه زنخدان انداخت
وآنگه سر چـاه را به عنبر بگرفت
رباعی شمارهٔ ۷
هر روز دلــم به زیر باری دگر است
در دیدهٔ من ز هجر خاری دگر است
من جهد همی کنم قضا میگوید
بیرون ز کفایت تو کاری دگراست
رباعی شمارهٔ ۵
من با کمر تـــو در میــان کردم دست
پنداشتمش که در میان چیزی هست
پیداست از آن میــان چو بربست کمر
تا من ز کمر چه طرف خواهم بربست
رباعی شمارهٔ ۴
ماهی که قدش به سرو میماند راست
آیینــه به دست و روی خــود میآراست
دستـــارچهای پیشکشش کردم گفت
وصلم طلبی زهی خیالی که توراست