کنار پنجره برو حریر غمش را کنار بزن مراخواهی دید بابغض کویری که غرق درعصاره ی انتظار پشت دیوار دردهایم نشسته ام.
کاربر سایت
کنار پنجره برو حریر غمش را کنار بزن مراخواهی دید بابغض کویری که غرق درعصاره ی انتظار پشت دیوار دردهایم نشسته ام.
کاربر سایت
خدا تنها معشوقی است که عاشقانی داردکه هیچ یک ازبودن دیگری ناراضی نیست وهیچگاه یکی از آنها معشوقش راتنها برای خود نمی خواهد.
کاربر سایت
خداحافظ !همین حالا .همین حالا که من تنهام.خداحافظ به شرطی که بفهمی ترشده چشمام.خداحافظ کمی غمگین .به یاداون همه تردید.به یاد آسمونی که منو ازچشم تو میدید.اگه میگم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده اس،نه اینکه میشه باور کرد.دوباره آخر جاده اس.خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها.بدونی بی تووباتوهمینه رسم این دنیا .خداحافظ همین حالا .خداحافظ.تقدیم به تمامی دوستان مخصوصا (پیتی جون)
کاربر سایت
رحمت حكيمانه
از بزرگی پرسیدند: اگر خدای تعالی رحیم است، پس چگونه بندگان را عقوبت فرماید؟ گفت: رحمت او بر حکمتش چیره نشود
کاربر سایت
انس با خدا
می گویند آن گاه که یوسف در زندان بود، مردی به او گفت: تو را دوست دارم. یوسف گفت: ای جوان مرد! دوستی تو به چه کار من آید؟ از این دوستی مرا به بلا افکنی و خود نیز بلا بینی! پدرم یعقوب، مرا دوست داشت و بر سر این دوستی، او بینایی اش را از دست داد و من به چاه افتادم. زلیخا ادعای دوستی من کرد و به سرزنش مصریان دچار شد و من مدت ها زندانی شدم. اینک! تو تنها خدا را دوست داشته باش، تا نه بلا بینی و نه دردسر بیافرینی
کاربر سایت
اعتراف به ناداني
گویند: از عالمی مسئله ای پرسیدند، گفت: نمی دانم. سؤال کننده گفت: شرم نمی کنی که به جهل و نادانی خود اعتراف می کنی. گفت: چرا شرم کنم از گفتن کلمه ای که فرشتگان به آن سخن گفتند و هنگامی که خداوند درباره «اسماء» از آنها پرسید، گفتند: سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا الاّ ما عَلَّمْتَنا؛ خدایا ما چیزی نمی دانیم، جز آنچه تو به ما آموختی
کاربر سایت
چپاول اموال
روزی عبدالملک (پنجمین خلیفه اموی) از امام زین العابدین درخواست موعظه کرد. حضرت فرمود: آیا واعظی بالاتر از قرآن وجود دارد؟ خداوند می فرماید: وَیْلٌ لِلْمُطَفَّفین؛ وای بر کم فروشان. (مطففّین: 1) وقتی سخن خدای متعال درباره کم فروشان چنین است، پس چگونه است حالِ کسی که همه اموال مردم را چپاول کند؟
کاربر سایت
بر امور گذرا دل مبند
پادشاهی، حکیمان را فرا خواند و گفت: مرا چیزی بیاموزید که اگر بسیار غمگین باشم، در آن نگاه کنم و غم دل از بین برود و اگر بسیار شاد باشم، در آن نگاه کنم و فریفته روزگار نگردم. حکیمان مدتی مشورت کردند و سرانجام، نگینی بر انگشتری او ساختند که روی آن نوشته شده بود: این نیز بگذرد
کاربر سایت
دوستي
بزرگی را پرسیدند: چگونه به این مرتبه از سروری رسیدی؟ گفت: با هیچ کس دشمنی نکردم، مگر آنکه میان خود و او، جایی برای آشتی باقی گذاشتم
کاربر سایت
تهذيب نفس
سقراط را پرسیدند: حکمت چه وقت در تو مؤثر افتاد؟ گفت: آن گاه که نفس خویش را کوچک شمردم
پاسخ با نقل قول
