نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: قيام مختار

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    Smile قيام مختار

    مختار، فرزند ابو عبید ثقفی بود، کسی که شهرتش مدیون شجاعتش در اولین حملات اعراب مسلمان علیه ایرانیان به عنوان فرمانده مسلمین بود. او در واقعه جسر فرماندهی مسلمانان را به عهده داشت و به شهادت رسید.

    اولین سابقه مختار در تاریخ اسلام نقلی است که درباره برخورد غیر شیعی او با امام حسن(ع)به او نسبت داده شده است. هنگامی که امام در ساباط مدائن راحت‏برداشت و در خانه حاکم مدائن، عموی مختار، سکنی گزید، مختار پیشنهاد کرد تا او را تحویل معاویه داده و حسن نیت‏خود را نزد معاویه اثبات کند. اما عمویش از این سخن برآشفت و مختار نیز ساکت گشت. (1) گفته‏اند که به همین دلیل مختار نزد شیعیان، از عثمانیه به شمار می‏آمد (2) تا اینکه بعدها خود به شیعیان پیوست. چنین نقلی را نسبت‏به مختار، باید ساختگی دانست، زیرا انگیزه‏های فراوانی در میان راویان اموی وجود دارد تا مختار را دورو، منافق، دروغگو، و شخصیت او را بی‏ثبات جلوه دهند. اضافه بر این، آنچه مسلم است اینکه مختار قبل از واقعه کربلا، یکی از شیعیان معروف در کوفه بوده و لذا هنگامی که مسلم بن عقیل به کوفه فرستاده شد، در منزل او اقامت کرد. (3) زمانی که مسلم با حمله به قصر ابن زیاد خود را درگیر کرد و پس از چندی دستگیر شد و به شهادت رسید، مختار نتوانست در قیام او شرکت کند، زیرا از قبل موعدی برای شروع قیام وجود نداشت. مختار از کوفه خارج شده بود و (4) هنگامی که به کوفه رسید، ابن زیاد بر شهر تسلط یافته و حکومت نظامی اعلام کرده و بسیاری به اجبار در مسجد محبوس شده بودند.

    مختار که از اوضاع بی‏خبر بود، به دست عمال عمرو بن حریث دستگیر شد. پس کوشید تا با سابقه رفاقتی که با عمرو بن حریث داشت، او را وادار به شفاعت از خود کرده و به ابن زیاد بگوید که او خود تسلیم شده است. پس از آن مختار به زندان افتاد و در تمام مدتی که جریان کربلا رخ داد، در زندان بود تا اینکه بعدها، با وساطت عبد الله بن عمر از زندان آزاد یافت. ابن زیاد بدو دستور داد تا ظرف سه روز کوفه را ترک کند. (5) طبیعی بود که این به علت وحشتی بود که ابن زیاد از تحریکات مختار علیه امویان داشت. گفته شده است که مختار یک چشم خود را به دلیل شلاقهای که به دستور ابن زیاد زده شد، از دست داد. (6) پس از آن مختار به مکه رفت و پس از یک سال در طائف - شهری که قبیله او بنی‏ثقیف در آن بود - سکونت کرد. در آن زمان، عبد الله بن زبیر حاکم مکه بود. پس از بازگشت مختار به مکه، ابن زبیر او را دعوت به همکاری کرد. او نیز با گرفتن تعهد در اینکه در کارها او را شریک خویش کند، با او بیعت کرد. در همان زمان مکه مورد محاصره سپاه شام قرار گرفت. مختار نیز در کنار دیگر مسلمانان بشدت از حرم دفاع کرد تا اینکه سپاه شام بازگشتند. در این دفاع حتی گروهی از خوارج نیز شرکت داشتند. (7) این به دلیل مقابله با بی‏حرمتی سپاه شام بود که به کعبه و حرم تجاوز کرده بود.

    بعد از پایان یافتن محاصره، و آنگاه که کوفه نیز به دست زبیری‏ها افتاد، مختار به کوفه بازگشت. ابن زبیر که نسبت‏به او مشکوک و مظنون بود، او را مورد توجه قرار نداد و به کاری نگرفت. اغلب مؤرخان چنین به مختار نسبت داده‏اند که او پس از واقعه کربلا مکرر از انتقام گرفتن از قاتلین حسین بن علی(ع)و قیام احتمالی خود سخن می‏گفته است. (8) آمدن او به کوفه، مصادف با آمادگی توابین برای خروج از شهر بود. طبعا شخصیت‏سلیمان و سابقه او بسیار زیادتر از مختار بود و لذا مختار نمی‏توانست در برابر او، شیعیان را به سوی خویش جذب کند. در عین حال اعتقادی نیز به اقدام سلیمان نداشت و لذا بصراحت اظهار می‏کرد: «لا علم له بالحروب و السیاسة‏»، (9) سلیمان آشنایی با جنگ و سیاست ندارد.

    تبلیغات مختار سبب کندی کار توابین شد. در عین حال بیشتر شیعیان با سلیمان بودند و تنها در آن شرایط، گروهی اندک به مختار پیوستند. مختار چاره‏ای جز صبر کردن نداشت. او می‏بایست تامل کند تا کار توابین روشن شود. (10) پس از خروج سلیمان از شهر، قاتلین حسین بن علی(ع)که از ناحیه مختار هراس فراوانی داشتند، حاکم زبیری کوفه را وادار کردند تا مختار را زندانی کند. این کار علی رغم فشارهایی بود که شیعیان بر حاکم کوفه وارد کرده بودند و با استناد به سابقه‏ای که خود او از مختار داشت، از او می‏خواستند تا وی را آزاد کند. بعدها عبد الله بن عمر نزد ابن زبیر شفاعت مختار را کرد و با تضمینی که شیعیان دادند، مختار آزاد شد. (11) هنگامی که خبر شکست و بازگشت توابین به کوفه رسید، مختار در زندان بود. او ضمن نوشتن نامه تسلیتی برای رفاعة بن شداد، رحمت و درود بر سلیمان فرستاد و با تمجید از او، از بازماندگان توابین خواست تا آماده قیام باشند. او آنها را به کتاب خدا، سنت رسول، انتقام خون اهل بیت(ع)، دفاع از ضعفا و جهاد با محلین(کسانی که حرمت اسلام را شکسته، حرام آن را حلال دانسته‏اند)دعوت کرد. (12) در سال 66، حاکم کوفه توسط عبد الله بن زبیر بر کنار و عبد الله بن مطیع به عنوان والی این دیار منصوب گردید. ابن مطیع در همان آغاز کار خود گفت که در امور مالی بر حسب سیره و سنت‏خلیفه دوم و سوم عمل خواهد کرد. اما سائب بن مالک اشعری بنا به تحریک مختار به او اعتراض کرد و گفت: «جز با سیره علی نمی‏بایست رفتار شود». (13)

    مختار پنهانی مشغول کار خویش بود. او شیعیان را در محفلهای خاصی فراهم می‏آورد و به عنوان نماینده محمد بن حنفیه آنان را به سوی خویش دعوت می‏کرد. این مساله در عین آنکه توجه شیعیان را به سوی او معطوف می‏ساخت، سبب تردید نیز در میان آنها می‏شد، تردید آنها در صداقت مختار نسبت‏به نمایندگی از سوی محمد بن حنفیه بود. !آنان برای کسب اطمینان لازم، تصمیم گرفتند تا به مدینه رفته و از محمد بن حنفیه در این باره پرس و جو کنند. عبد الرحمن بن شریح و گروهی دیگر روانه مدینه شدند و در آنجا به طور خصوصی با ابن حنفیه ملاقات کرده و موضع او را نسبت‏به مختار سؤال کردند. محمد بن حنفیه از مختار به صورت سربسته و مبهم حمایت کرد. او گفت: «اما ما ذکرتم من دعاء من دعاکم الی الطلب بدمائنا فوالله لوددت ان الله انتصر لنا من عدونا بمن شاء من خلقه‏». (14) در مورد آنچه گفتید که کسی شما را دعوت کرده تا انتقام خون اهل بیت را بگیرید، به خدا من دوست دارم تا خداوند به دست هر کس که خود از بندگانش خواهد، انتقام ما را بگیرد.

    محمد بن حنفیه چیزی بیش از این نگفت. آنها نیز از جای برخاسته و به کوفه آمدند. دیگر شیعیان به سراغ آنها آمدند تا از رضایت‏یا عدم رضایت ابن حنفیه پرسش کنند. ابن شریح گفت که ما در این باره از محمد بن حنفیة استفسار کردیم و او«فامرنا بمظاهرته‏» (15) «و اذن لنا فی نصرتک‏»، (16) به ما دستور داد تا او را پشتیبانی کنیم. چنین تاییدی موجب شد تا دیگر شیعیانی که تا آن موقع به مختار ملحق نشده بودند، بدو بپیوندند.

    مختار در پی افراد نیرومند و پرنفوذی بود که بتواند پایگاه اجتماعی خود را با داشتن حمایت‏برخی از سران قبایل محکم کند. از جمله این افراد، ابراهیم بن اشتر، فرزند مالک اشتر بود که هم از لحاظ شهرت تشیع پدر مقامی داشت و هم از یث‏شجاعت و نفوذ خود در نخغیهای کوفه. مختار پس از مذاکراتی توانست ابراهیم را به خود جلب کرده به وسیله او موضع خود را در کوفه تقویت کند، گرچه بعدها ابراهیم از او جدا شد.

    قرار شد تا در شب پنجشنبه، چهاردهم ربیع الاول سال 66 شورش آغاز شده و شهر از دست آل زبیر آزاد شود. عبد الله بن مطیع، که اخبار مربوط به شورش مختار را شنیده بود، از چند شب قبل از آن دستور داده بود تا شهر را بیشتر کنترل کرده و شبها رفت و آمد را کنترل کنند. به هر حال چنین خبری نمی‏توانست در پرده بماند و لذا در همان آغاز به او گفته بودند که گروهی از ترابیه(اسمی که به شیعیان به مناسبت کنیه ابو تراب به علی نسبت می‏دادند)با مختار بیعت کرده‏اند. (17) دو شب قبل از موعد، گروهی همراه ابراهیم با سپاهی از حاکم کوفه برخورد کرده و درگیر شدند. ابراهیم موفق شد سر ایاس بن مضارب، رئیس پلیس عبد الله بن مطیع، را جدا کرده و آنها را متفرق کند. اما روشن بود که آنها می‏باید زودتر از موعد مقرر کار را شروع می‏کردند. شعارهای‏«یا منصور امت‏»(شعاری که مسلمین در جنگهای صدر اسلام می‏دادند)و نیز«یا لثارات حسین‏» (18) - که جهت گیری اصلی جنبش مختار بود - بلند شد و شیعیان بدو ملحق شدند. به گفته ابن اعثم: «و جعل یخرج الناس من کل ناحیة علی صعب و ذلول‏»، (19) از هر گوشه و کناری مسلمانان با وجود مشکلات و مشقات فراوان بدو پیوستند.

    دسته‏های ابراهیم در شهر گردش می‏کردند تا مردم شیعه بتوانند به آنها ملحق شوند. مختار بنا به سیره امام علی(ع)، که جنگ را قبل از شروع طرف مقابل جایز نمی‏دید، به ابراهیم گفته که آغازگر جنگ نباشد. (20) در جریان تسخیر شهر توسط نیروهای مختار، درگیریهای متعددی رخ داد (21) و علی رغم نیروهای زیادی که در اختیار عبد الله بن مطیع بود(حدود بیست هزار نفر (22) مختار توانست در کنار یک پنجم این مقدار، شهر را از دست ابن مطیع بیرون آورد و بر آن حاکم شود.

    در طول درگیری، رهبران سپاه مختار همواره شیعیان را تحریک می‏کردند تا بر شدت جنگ خود بیفزایند. یزید بن انس یا مالک بن سائب اشعری می‏گفت:

    شیعیان!قبل از این شما را می‏کشتند، دستها و پاهایتان را قطع می‏کردند، چشمان شما را کور و شما را بر شاخه‏های نخل می‏آویختند. همه اینها به سبب محبت‏شما نسبت‏به اهل بیت پیامبر(ص)بود. این در حالی بود که شما در خانه‏هاتان نشسته و دشمن خود را متابعت می‏کردید. اکنون(که تا اینجا آمده‏اید)چه فکر می‏کنید؟این افراد اگر بر شما غلبه کنند، شما را یک چشم به هم زدن زنده نخواهند گذاشت و از بین خواهند برد. (23) سرانجام با کشته شدن راشد بن ایاس بن مضارب و پراکنده شدن افرادی که تحت فرماندهی شبث‏بن ربعی می‏جنگیدند، قصر کوفه به محاصره یاران مختار درآمد. عبد الله بن مطیع پس از سه روز به طور مخفیانه از قصر خارج شد و بقیه نیز با گرفتن امان خود را تسلیم کردند.

    اشراف، که مهمترین قشر صاحب نفوذ در کوفه بودند، پیش از آمدن زبیریها با بنی‏امیه ساخته و بعد از آمدن اینها، از ترس شیعیان و غلبه آنها، به آل زبیر ملحق شدند. (24) همچنین بسیاری، از اشراف پیروی می‏کردند. برخلاف توابین که همه نیروهایشان از عربها بود، اغلب نیروهای مختار از موالی ایرانی و غیر ایرانی بودند. اضافه بر آن، جمعیت عربی نیز که شیعه بودند، بدو ملحق شدند. موالی کسانی بودند که از یک طرف خاطره خوشی از برخوردهای انسانی و اسلامی امیر المؤمنین(ع) داشتند و از طرف دیگر فشار بنی‏امیه و اشراف وابسته بدانها را در مدت بعد از سال چهل تحمل کرده بودند. لذا به دنبال فرصتی بودند تا بتوانند موقعیت دشوار خود را در جامعه عوض کرده و از ذلت و خواری، که پیش از آن دچارش بودند، رهایی یابند. ظهور مختار هم به نفع موالی بود تا از طریق او کسب نفوذی کنند و هم به نفع مختار بود تا با کمک گرفتن از آنها دشمن خود را سرکوب کند.

    صبح روزی که قرار بود درگیری صورت گیرد، شبث‏بن ربعی در نماز سوره‏های کوتاه را خواند و وقتی بدو اعتراض شد، گفت: می‏بینید که چگونه دیلمان در پیش روی شما ایستاده‏اند، آن وقت می‏گویید که چرا سوره بقره و آل عمران را نخواندم. (25) هنگامی نیز که همه در حال فرار بودند، شبث فریاد می‏زد: «اانتم من عبیدکم تهربون؟» (26) آیا از بردگان خویش فرار می‏کنید؟نفرت اشراف از موالی به اندازه‏ای بود که هر کس را از ایشان اسیر می‏گرفتند، می‏کشتند، اما اسیران عرب را رها می‏کردند. (27) دینوری می‏نویسد که اغلب سپاه مختار در درگیری با شامیان از موالی ایرانی بودند. (28) فرمانده سپاه شام در مقابل سپاهیان مختار می‏گفت: «ای اهل شام!با بردگان، کسانی که اسلام را رها کرده و از آن جدا شده و تقوایی ندارند و به عربی نیز سخن نمی‏گویند، می‏جنگید». (29) محمد بن اشعث، یکی از اشراف، که به بصره گریخته بود، به مصعب گفت که در پشت‏سر من همه ترک و دیلمی هستند. (30) یک سال بعد که اشراف و زبیری‏ها بر شهر پیروز شدند، مصعب گفت که این موالی را بکشید. کفر آنها ظاهر گشته، کبر آنها زیاد شده و شکرشان(خضوع آنها در برابر اعراب)کم شده است. (31) پیش از آن نقل شده که، مغیره گفته بود: اگر عجم را دعوت به آل‏محمد و طلب خون آنها کنند، همگی اجتماع می‏کنند. (32) سرانجام مختار پیروز شد. برخی از اشراف به بصره گریختند و برخی نیز در خانه‏هایشان باقی ماندند و به انتظار قضای الهی نشستند، که البته پس از مدتی ظاهر گردید.

    مختار با مردم کوفه به عنوان امیر آنها بیعت کرد و با توجه به عقیده شیعی خود به آنها گفت: بعد از بیعت‏با علی بن ابی طالب(ع)و آل علی(ع)، درست‏تر(اهدی)از این بیعت، با کسی بیعت نکرده‏اند. (33) او سپس آنچه را باید بر اساس آن بیعت صورت گیرد، مطرح کرد: کتاب خدا، سنت پیامبر(ص)، انتقام خون اهل بیت(ع)، جهاد با تجاوزگران به حریم الهی، دفاع از محرومین و جنگ با کسی که با آنان بجنگد و صلح با کسی که با آنها به صلح رفتار کند. (34) او که اینک کوفه را در اختیار داشت، کوشید تا در آغاز امنیت عمومی ایجاد کرده و پس از آن کسانی را که در جریان کربلا نقشی داشته‏اند، از بین ببرد. مختار نخست‏به اشراف اظهار محبت کرد و برای جذب و جلب آنها کوشید (35) تا جایی که بعضی از موالی به او بدگمان شدند. اما مختار با اشاره به آنها فهماند که جهت‏گیری اصلی او همان است که موالی انتظار دارند و این برخورد موقتی است و جای ناراحتی وجود ندارد. (36) کوفه مرکزیتی برای شهرهای شرق کشور اسلامی و همچنین شمال عراق داشت. مناطقی چون موصل، حلوان(نزدیک سر پل ذهاب)، مدائن، و همچنین بلاد ارمنیه، آذربایجان، اران، حوران، ماهیان، ری و اصفهان زیر سلطه عراق قرار گرفت.

    آرام شدن کوفه برای مختار مدت زیادی به طول نینجامید. زیرا خبر آمدن سپاه شام به فرماندهی عبید الله بن زیاد به کوفه رسید. سپاه شام که توابین را شکست داده بود، پس از درنگی در برخورد با قبیله قیس بن عیلان راهی موصل شد. (37) مختار سپاهی سه هزار نفری را به سوی یک گروه شش هزار نفری، به فرماندهی عبید الله بن زیاد، اعزام کرد. در درگیری بین آنها، ربیعة بن مخارق، فرمانده نیروهای ابن زیاد، کشته و سیصد نفر به اسارت سپاه مختار درآمدند. با این حال روشن بود که این تعداد نمی‏توانستند در برابر سپاه شام مقاومت کنند. لذا مختار یک گروه هفت هزار نفری را به فرماندهی ابراهیم بن اشتر به عنوان نیروی امدادی به سوی آنها فرستاد.

    روی کار آمدن مختار نمی‏توانست‏به هیچ عنوان مورد رضایت اشراف باشد. چرا که اولا مختار انگیزه خود را در این اقدام گرفتن انتقام از قاتلین حسین بن علی(ع)عنوان کرده بود و اشراف خود در شمار قاتلان اصلی امام بودند. ثانیا مختار با توجه به محدودیت نیروهای شیعه مذهب در کوفه، رو به سوی موالی آورده و آنها را جذب به جنبش خویش کرده و این کار دقیقا به معنی کوبیدن اشراف بود. هنگامی که آنها قصد انتقاد از مختار را داشتند، برای آنها چیزی مهمتر از این نبود که مختار سهمی از«فی‏ء»را برای موالی قرار داده بود. (38) این انتقادها که در منزل شبث‏بن ربعی عنوان شده بود، بدین امر منتهی شد که شبث‏با مختار ملاقات کرده و این مسائل را برای وی عنوان کند. او نزد مختار آمد و به وی گفت: «. . . و اعظم الاشیاء علیک انک عمدت الی عبیدنا و هم فیئنا الذین افاء الله بهم فاخذتهم الیک ثم لم ترض باخذهم حتی جعلتهم شرکاء فی فیئنا و لا یحل لک فی هذا دینک و لا یحمل بک فی شرفک‏»، (39) مهمترین اشکال تو تکیه بر بردگان ماست. کسانی که فی‏ء ما هستند و خداوند به ما عنایت کرده و تو آنها را از ما گرفته‏ای. تازه به گرفتن آنها اکتفا نکرده‏ای بلکه آنها را شریک در بیت المال کرده‏ای. چیزی که نه با دین و نه با شرف تو سازگاری ندارد. در حقیقت‏خواسته اشراف این بود که اگر مختار تعهد کند موالی را به آنها بازگرداند آنها دست از اعتراض بردارند.

    مختار در برابر این خواسته چیزی را مطرح کرد که مطمئن بود اشراف نخواهند پذیرفت و آن اینکه اگر او چنین کرد، آیا آنها در کنار او با آل زبیر و بنی امیه خواهند جنگید یا خیر؟ (40) شبث‏بن ربعی برای آوردن پاسخ رفت، اما دیگر نیامد و این به معنای آن بود که اشراف تصمیم به شورش گرفته بودند.

    انتقاد دیگر آنها به تشیع مختار و حامیان او بود و آن اینکه اینان از«اسلافنا الصالحین‏»اظهار بیزاری می‏کنند. (41) محتملا مرادشان آن بود که شیعیان بسیاری از صحابه پیامبر(ص)را(به دلیل انحرافاتی که به وجود آورده بودند)مورد مذمت قرار می‏دهد.

    اشراف برای مشورت نزد عبد الرحمان بن مخنف رفتند. اما او آنها را از جنگ با مختار برحذر داشت و گفت که شجاعان قوم با او هستند و اضافه بر آن، موالی، که هم شجاعت عربی و هم عداوت عجمی دارند، در کنارش می‏باشند. او از اشراف خواست تا صبر کنند تا نیروهایی از بصره(آل زبیر)یا شام برسد. (42) اشراف این پیشنهاد را نپذیرفتند. زیرا در آن شرایط اغلب نیروهای طرفدار مختار بویژه ابراهیم بن اشتر به طرف موصل روانه شده بودند. آنها احساس کردند که در این فاصله به راحتی می‏توانند مختار را شکست دهند.

    لشکری که به فرماندهی ابراهیم از کوفه خارج شده بود، هنوز به مدائن نرسیده بود که شورش آغاز شد. مختار که اوضاع را نامساعد دید، کسی را به دنبال ابراهیم فرستاد تا به کوفه بازگردد و خود نیز مشغول مماشات و مذاکرات بیهوده با شورشیان شد تا آنها را مشغول کند. (43) اما یک روز پیش از رسیدن ابراهیم درگیری آغاز شد. سرعت ابراهیم در بازگشت و مقاومت مختار، جنگ را به نفع مختار و زیان اشراف خاتمه داد. در این جنگ 135 نفر از سپاه مختار و 640 نفر از افرادی که اشراف آماده کرده بودند، کشته شدند.

    شورش اشراف موجب شد تا مختار، که تا آن هنگام در مورد انتقام خون اهل بیت(ع) کاری نکرده بود و شاید امید به جلب اشراف داشت، دست‏به کار شود. اولین اقدام او در این جهت کشتن 284 نفر از پانصد اسیری بود که در جنگ با اشراف کوفه به اسارت خود در آورده بود. اینها کسانی بودند که به شهادت دیگران در کربلا حضور داشتند.

    پس از آن مختار اعلام کرد: «انه من اغلق بابه فهو آمن الا رجلا شرک فی دم آل محمد(ص)»، (44) هرکس که در خانه خویش را به روی خود ببندد، امنیت‏خواهد داشت، مگر کسی که در ریختن خون فرزندان پیامبر(ص)مشارکت داشته است.

    اشراف که مطمئن بودند این بار مختار با قاطعیت آنها را دستگیر کرده و از بین خواهد برد، به سمت‏بصره فرار کردند و گروهی نیز در همان کوفه مخفی شدند. مختار اعلام کرد: «ما من دیننا ترک قوم قتلوا الحسین یمشون احیاء فی الارض‏». رها کردن قاتلین حسین(ع)تا اینکه آسوده در روی زمین زندگی کنند، از دین ما نیست. این به معنای اعلام کشتن آنها بود. یاران مختار، کسانی را که در واقعه کربلا شرکت داشتند، یکی بعد از دیگری یادآوری می‏کرده و آنها را نزد او می‏آوردند. او دستهای گروهی و پاهای گروهی دیگر از آنان را قطع می‏کرد تا اینکه تعداد زیادی از آنها را به قتل رساند. (45) تعداد تخمینی کسانی که به جرم شرکت در حادثه کربلا کشته شدند، حدود سه هزار نفر ذکر شده است. (46) از جمله افرادی که هدف انتقام قرار گرفت، شمر بن ذی الجوشن بود که در نیمه راه فرار به بصره به دست فرستادگان مختار به قتل رسید. شخص دیگری که فرماندهی سپاه کربلا را داشت عمر بن سعد بن ابی وقاص بود که علی الحساب مقصر نخست‏به شمار می‏آمد. مختار در آغاز کار(زمانی که در جذب اشراف می‏کوشید)به او امان نامه‏ای داده و در آن قید کرده بود که او در امان است، مگر آنکه در جریانی علیه مختار شرکت کند. (الا اذا احدث حادث). هنگامی که در این گیر و دار او را نیز دستگیر کردند، امان نامه را نشان داد. اما بدو گفته شد که قید مذکور می‏تواند شامل هر حادثه‏ای بشود، (47) حتی پریدن یک کبوتر!یا ورود و خروج از خانه.

    مختار نه تنها عمر بن سعد، بلکه فرزند او را نیز کشت و سرهای آنان را به مدینه فرستاد. یکی را به انتقام خون حسین(ع)و دیگری را به خاطر علی اکبر، فرزند بزرگ امام حسین(ع) (48). گفته‏اند تنها در آن روز بود که امام سجاد(ع)را خندان دیدند. (49) زیرا پیش از آن امام سجاد(ع)در اکثر اوقات گریان و ناراحت‏بود. طبری و ابن اعثم شرح مفصلی نسبت‏به کشتن افراد مختلف نقل کرده‏اند.

    این حوادث مرزبندی خاصی را ایجاد کرد: شیعیان بکلی از گروههای دیگر جدا شدند. اگر مختار تا قبل از آن کوشش در جذب همه جناحها داشت، اینک تنها پشتوانه‏اش شیعیان بودند. در مقابل آنها، افزون بر کسانی که طرفدار بنی‏امیه بودند، طرفداران آل زبیر نیز حضور داشتند. تعداد این افراد کم نبود. بسیاری به بصره رفتند و بسیاری نیز در انتظار فرصت ماندند. با این حال مختار می‏کوشید تا بر جذبه خود بیفزاید. مورخان درباره رفتار او آورده‏اند: «. . . و کان مختار اول من ظهر احسن شی‏ء سیرة و تالفا للناس‏»، (50) او اولین کسی بود که بهترین رفتار را داشت و در تالیف قلوب مردم می‏کوشید. ابن اعثم نیز نوشته است: «و احبه الناس حبا شدیدا»، (51) مردم او را بسیار دوست می‏داشتند. بلاذری نیز روایت کرده است: «و احسن المختار مجاورة اهل الکوفة و السیرة فیهم‏» (52). طبعا این شامل شیعیان است، نه کسانی که مورد غضب مختار واقع شدند. از این روست که گفته شده: «کان عبد الله بن جعدة اکرم خلق الله علی المختار لقرابته من علی(ع)» (53) ، به خاطر خویشاوندی او با علی(ع)بسیار نزد مختار محبوب واقع گردیده است. مختار، که مشکل داخلی خود را با سرکوبی اشراف و وابستگان به امویها و زبیریها حل کرده بود، به فکر توسعه مناطق تحت‏حکومت‏خود افتاد.

    بصره، مامن فراریان کوفه و پایگاه زبیریان در عراق، از نقاط مورد توجه مختار بود که طبعا کانون خطر نیز برای او محسوب می‏شد. اقدام مختار می‏توانست در جهت جذب شیعیان آن دیار باشد که البته شمار آنها بسیار اندک بود. رهبری این شیعیان را مثنی بن مخربة بر عهده داشت که به یاری توابین نیز شتافته، اما نتوانست‏به موقع در جنگ شرکت کند. او با مختار بیعت کرد و مختار او را به بصره فرستاد تا مردم را علیه ابن زبیر بشوراند.

    مثنی به بصره رفت و در آنجا گروهی از قوم خود و دیگران را نیز گردآوری کرد. در جنگی که درگرفت، تعداد چهل هزار نفر از یاران مثنی کشته شدند و پس از آن نیز با پا در میانی احنف بن قیس، مثنی با گروه اندکی از یارانش به کوفه رفت و به مختار پیوست. (54)

    نقطه دیگری که مورد توجه مختار بود، حجاز، یعنی مقر اصلی ابن زبیر بود. در آن موقع خطر حمله سپاه شام به حجاز از طرف وادی القری وجود داشت. مختار کوشید تا با حیله‏ای، به بهانه کمک به ابن زبیر برای دفع خطر شامیان، سپاهی را به حجاز بفرستد و مدینه را تحت تسلط خود درآورد. ابن زبیر، کمک مختار را پذیرفت. مختار یک سپاه سه هزار نفری را، که تنها هفتصد نفر از آنها عرب بودند، (55) روانه حجاز کرد. ابن زبیر نیز که اطمینانی نسبت‏به مختار نداشت، سپاهی را به سوی مدینه فرستاد و به آنها سفارش کرد که اگر سپاه مختار پذیرفتند تا زیر نظر آنها باشند، با آنها کنار آیند، در غیر این صورت آنها را از بین ببرند. در مقابل، مختار نیز که نمی‏خواست هدف واقعیش آشکار شود، به فرمانده سپاه گفته بود آنها به سمت‏حجاز بروند، سر فرصت پیکی را که حاوی دستورات اوست، به سوی سپاه خواهد فرستاد.

    نتیجه این شد که پیش از رسیدن دستورات مختار، سپاه ابن زبیر با سپاه مختار برخورد کرد و به علت اینکه آنها حاضر به پذیرش فرماندهی زبیریها نشدند، مورد حمله قرار گرفته و بسیاری از آنها کشته و بسیاری نیز گریختند. هدف واقعی مختار، در نامه‏ای که بعد از آن به محمد بن حنفیه فرستاد، روشن شد: او در نامه نوشته بود: «فانی بعثت الیک جندا لیذلوا لک الاعداء و لیحوزوا لک البلاد»، من این سپاه را فرستادم تا دشمنان تو را ذلیل کرده و بلاد را در تصرف تو در آوردند. از این نامه روشن می‏شود که هدف او از بین بردن دشمنان اهل بیت(ع)و رها کردن سرزمین حجاز برای حاکمیت‏شیعی بود. ابن حنفیه در پاسخ این نامه، که از او اجازه خواسته بود تا سپاه بی‏شماری را به سوی مدینه گسیل کند، با تمجید از او و نیتش نوشت: اگر من قصد جنگ داشتم، مردم زیادی بودند که به من ملحق شدند، اما من خود کناره گرفته‏ام. (56) مدتی بعد که محمد بن حنفیه و جمعی از بنی‏هاشم به مکه رفتند، ابن زبیر با تهدید از آنها خواست تا بیعت کنند. چون از این کار سرباز زدند، ایشان را زندانی کرد و حتی تهدید کرد که آنها را آتش خواهد زد. این کار بسیار جرات می‏خواست، اما ابن زبیر مشاهده کرد که اگر آنها بیعت نکنند، نمی‏تواند حاکمیت‏خود را بر مناطق دیگر و با آرامش خاطر تثبیت کند. افزون بر آن، بیعت، آنها کار مختار را نیز در کوفه که مدعی نمایندگی محمد بن حنفیه بود سست می‏کرد. زمانی که به عروة بن زبیر - که ادعای فقاهت داشت - در این باره اعتراض کردند، گفت: هدف برادرم اتحاد کلمه و جلوگیری از اختلاف میان مسلمانان است، درست‏به همان صورت که عمر بن خطاب در جریان اخذ بیعت از بنی‏هاشم برای ابوبکر در خانه آنها هیزم جمع کرد. (57) ابن حنفیه که اوضاع را بدین صورت دید، نامه‏ای برای مختار فرستاد تا به کمک آنها بشتابد. (58) مختار نیز تعدادی در حدود یکصد و پنجاه نفر به صورت گروه گروه به مکه فرستاد تا کسی متوجه آنها نشده و بدون درگیری، بنی‏هاشم را نجات دهند. این گروه با شعار«یا لثارات حسین‏» (59) به طرف زمزم، محل زندان بنی‏هاشم، رفته و آنها را آزاد کردند. ابن زبیر و گروه ارسالی مختار هر دو از اقدام به درگیری، که طبعا موجب خونریزی در حرم بود، امتناع کردند. از آنجا که این گروه از یاران مختار، با چوب(نه با شمشیر)وارد مکه شدند، به نام‏«خشبیه‏»شهرت یافتند. (60) مهمترین اقدام مختار را می‏توان مقابله با سپاه شام دانست. این مقابله در سال 67 هجری میان سپاه اعزامی مختار، به فرماندهی ابراهیم بن اشتر، و سپاه شام، به فرماندهی عبید الله بن زیاد، صورت گرفت. در این جریان برخی از مهمترین رهبران شام، که مدتها در جنگهای مختلف علیه عراق شرکت کرده بودند، کشته شدند. عبید الله بن زیاد، حصین بن نمیر سکونی، شرحبیل بن ذی الکلاع، از کشته شدگان بودند. باقیمانده سپاه نیز لنگان و گریزان در سرزمین موصل آواره گشتند.

    فراریان کوفه از مسببین اصلی حمله مصعب بن زبیر به کوفه بودند. آنها با تحریک مصعب بن زبیر، او را وادار کردند تا مختار را سرکوب کرده و کوفه را نیز زیر سلطه زبیریها درآورد. در این رابطه افرادی چون محمد بن اشعث‏بن قیس که از قاتلان امام حسین(ع)بود، در شمار افرادی بودند که به عنوان یکی از فرماندهان نیروهای زبیری به کوفه حمله برد. آنها علاوه بر آن افرادی را فرستادند تا با تبلیغ، مردم را از حمایت مختار باز دارند. (61) اضافه بر آن، ابراهیم اشتر، که خود در موصل حاکمیت‏یافته بود، حاضر به بازگشت‏به کوفه برای حمایت از مختار نشد. مختار نیز کوشید تا مردم کوفه را بسیج کند. او گفت که چگونه اشراف فراری موجب تحریک سایر گناهکاران شده‏اند تا حق را از بین برده و باطل را حاکم کنند. (62) هنگامی که نیروهای دو طرف در برابر هم قرار گرفتند، زبیریها خواستار آن بودند که نیروهای مختار با پذیرفتن بیعت‏با عبد الله بن زبیر به عنوان‏«امیر المؤمنین‏»دست از جنگ بردارند. یاران مختار نیز از آنها خواستند تا با مختار بیعت کرده و خلافت را به‏«آل رسول‏»واگذار کنند. (63) در این جریان فرمانده اصلی نیروهای زبیری، مهلب بن ابی صفره، و فرمانده نیروهای مختار، احمر بن شمیط بود. محمد بن اشعث نیز فرماندهی نیروهای فراری کوفه به بصره را بر عهده داشت. جریان درگیری به نفع زبیریها خاتمه یافت و مختار با گروهی از یارانش به شهادت رسیدند.

    در بحثهای گذشته شواهد فراوانی آوردیم که بیانگر اعتقاد مختار و یارانش به تشیع و علاقه فراوان آنها نسبت‏به اهل بیت(ع)بود به طوری که از نظر تاریخی نمی‏توان در این باره تردید کرد. همچنین شواهدی بر حمایت محمد بن حنفیه از او دست است که بخوبی می‏تواند مؤید قیام مختار، هر چند به صورت نسبی، باشد. موضع خود مختار نیز در انتقام گرفتن از امویها و اشراف بخوبی می‏تواند نشان دهد که برای رسیدن به هدف حاضر شد موقعیت‏خود را به خطر انداخته و به دستگیری و قتل قاتلین امام حسین(ع)بپردازد.

    اما از آنجا که او ضربات زیادی بر پیکر امویها وارد کرد و زبیریها را نیز مورد حمله قرار داد، آنها کوشیدند تا انواع و اقسام اتهامات را به او نسبت دهند. اتهاماتی چون ادعای‏«نبوت‏»برای خودش!ادعای‏«مهدویت‏»برای ابن حنفیه!و تاسیس فرقه کیسانیه و شایعتر از همه نسبت دادن لقب‏«کذاب‏»به مختار است که در تمام متون بدان اشاره شده است. (64) اغلب این نسبتها، همان گونه که یکی از محققین نیز اشاره کرده، بعد از مرگ مختار به او نسبت داده شده است. (65) به باور، ما به فرض که مختار اشتباهاتی داشته باشد، باید دانست، مهمترین عامل برای متهم کردن او ضرباتی است که او بر پیکر امویان و زبیریان وارد کرده است. هنگامی که خبر کشته شدن مختار به مکه رسید، ابن زبیر خبر را چنین به ابن عباس داد: «الم یبلغک قتل الکذاب‏»، آیا خبر کشته شدن کذاب به تو نرسیده است. ابن عباس گفت: کذاب کیست؟ابن زبیر گفت: مختار است. گویا تو کراهت داری که او را کذاب خطاب کنی، ابن عباس گفت: «ذلک رجل قتل قتلتنا و طلب بدمائنا و شفی صدورنا و لیس جزاءه منا الشتم و الشماتة‏». (66) او کسی است که قاتلان ما را کشته، انتقام خون ما را گرفته، دلهای ما را تسکین داده و پاداش چنین کسی از سوی ما این نیست که او را دشنام دهیم. بار دیگر وقتی که پیش او ذکری از مختار به میان آمد، ابن عباس گفت: «صلی علیه کرام الکاتبون‏». (67) گفته شده است ابن عباس و ابن حنفیه و حتی ابن عمر هدایای مختار را می‏پذیرفتند. (68) زمانی که سر عبید الله را به مدینه نزد علی بن الحسین(ع)آوردند، گفته‏اند: «لم یبق من بنی‏هاشم احد الا قام بخطبة فی الثناء علی المختار و الدعاء له و جمیل القول فیه، (69) کشی نیز از امام باقر(ع) روایت کرده است: «لا تسبوا المختار فانه قتل قتلتنا و طلب ثارنا، و زوج ارامنا و قسم فینا المال علی العسرة‏» (70) ، او را دشنام ندهید. او قاتلین کشته‏های ما گشته، انتقام ما را گرفته، یتیمان ما را شوهر داده و در وقت عسرت به ما کمک مالی کرده است.

    ابن زبیر، که به گفته خودش از چهل سال قبل از آن دشمنی اهل بیت پیامبر(ص)را بر دل گرفته بود، (71) نمی‏توانست نسبت‏به مختار، که برای حاکم کردن اهل بیت(ع)کوشش می‏کرد، بی‏تفاوت بماند. تکلیف بنی‏امیه نیز روشن است که چگونه رهبران شام را در جنگ با سپاه مختار دست دادند.

    در تعبد او کافی است روایتی را که طبری و دیگران نقل کرده‏اند، ذکر کنیم: هنگامی که مختار به شهادت رسید، دو همسر او، یکی دختر نعمان بن بشیر انصاری و دیگری دختر سمرة بن جندب، مورد بازجویی زبیریها قرار گرفتند. دختر سمره درباره مختار گفت که هر چه شما درباره او عقیده دارید من نیز عقیده‏ام همان است!اما دختر نعمان درباره مختار گفت: «انه کان عبدا من عباد الله الصالحین‏»، او بنده‏ای از بندگان صالح خداوند بود. مصعب او را زندانی کرد و به ابن زبیر نوشت: این زن بر این باور است که مختار پیغمبر است!!عبد الله بن زبیر نیز به او دستور داد تا وی را به قتل برساند. (72) رسواترین اتهامات نسبت‏به مختار این است که او مدعی نبوت بوده است. چنین اتهامی یکسره بی‏اساس است. پایه‏های این اتهام یکی از جملاتی است که مورخین از قول مختار نقل کرده‏اند که بیشتر نثر مسجع است. (طبری و دیگران بسیاری از آنها را نقل کرده‏اند). (73) از دیگر اتهامات آن که گفته‏اند مختار خود را غیبگو معرفی می‏کرده و یا حرکاتی انجام می‏داده که انبیا انجام می‏داده‏اند. (74) به نظر ما این مطالب ظلمی در حق اوست، گرچه اینها به معنی آن نیست که مختار انحرافی نداشته است.

    تازگی قیام مختار از حیث اجتماعی، حضور موالی است که باید گفت، جز در یک مورد نسبت‏به خوارج که بسیار محدود بوده، پدیده‏ای کاملا تازه بوده است. پیش از قیام مختار، موالی نقش چندانی در جامعه عربی عراق بر عهده نداشتند، گرچه از لحاظ علمی بتدریج و در اواخر قرن اول هجری برتری خاصی یافتند. قیام مختار موجب شد تا موالی به صورت نیرویی قابل استفاده و قابل توجه در عراق ظهور کنند. با وجودی که آنها به سبب شرکت در قیام مختار بشدت سرکوب شدند، اما همین بهره‏گیری میزان نقش آنها را در جامعه افزایش داد. پیشنهاد بسیاری برای مصعب بن زبیر این بود: «اقتل هؤلاء الموالی فانهم قد بدء کفرهم و عظم کبرهم و قل شکرهم‏»، (75) این موالی را به قتل برسان. آنها کفرشان ظاهر شده، کبر آنها زیاد شده و شکرشان هم کم شده است. گفته‏اند که مصعب شش هزار نفر از آنها را به قتل رساند! حوادث بعدی، تا از بین رفتن بنی‏امیه، نشان داد که از زمان مختار به بعد پیشرفت موالی ایران آغاز شد و با روی کار آمدن موالی توسط بنی عباس، نقش آنها در جامعه اسلامی به نقطه اوج خود رسید. عبد الملک، که احساس خطر فراوان از ناحیه موالی می‏کرد، احتمالا کوشید تا با توجه بیشتری به آنها، زمینه شورش آنها را از بین ببرد و به همین جهت‏سهم آنها را از بیت المال بیش از مقداری قرار داد که معاویه معین کرده بود.

    رسول جعفریان

  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    پی‏نوشت‏ها:

    1. ترجمة الامام الحسن(ع)، ابن سعد، ص 154، تاریخ الطبری، ج 4، ص 441

    2. انساب الاشراف، ج 5، ص 214

    3. تاریخ الطبری، ج 4، ص 440، و نک: مبعوث الحسین، ص 98، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 22، انساب الاشراف، ج 5، ص 215

    4. انساب الاشراف، ج 5، ص 215

    5. تاریخ الطبری، ج 4، ص 441 - 442 یعقوبی نوشته است: و کان مختار اقبل فی جماعة یریدون نصر حسین بن علی(ع)فاخذه عبید الله بن زیاد فحسبه نک: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 58

    6. المحبر، ص 303

    7. تاریخ الطبری، ج 4، ص 446

    8. همان، ج 4، ص 443

    9. همان، ج 4، ص 434 - 449

    10. الفتوح، ج 6، ص 1156. الفتوح، ج 5، ص 74، و نک: تاریخ الطبری، ج 4، ص 488

    12. تاریخ الطبری، ج 4، صص 471، 478، انساب الاشراف، ج 5، ص 212

    13. الفتوح، ج 6، ص 88، انساب الاشراف، ج 5، ص 220 - 221

    14. تاریخ الطبری، ج 4، ص 393، الفتوح، ج 5، صص 91، 92، 93

    15. انساب الاشراف، ج 5، ص 221

    16. نک: الفتوح، ج 6، ص 95، درباره به پدرش گفته است‏«و هو سید الناس فی محبة اهل البیت(ع). »

    17. الفتوح، ج 6، ص 99، معمولا بنی امیه و به تبع آنها آل زبیر از نسبت دادن کلمه‏«ترابیه‏»قصد تحقیر شیعه را داشتند.

    18. تاریخ الطبری، ج 4، ص 498، الفتوح، ج 6، ص 103

    19. الفتوح، ج 6، ص 105

    20. تاریخ الطبری، ج 4، ص 498

    21. الفتوح، ج 6، ص 103

    22. الفتوح، ج 6، ص 106، و نک: تاریخ الطبری، ج 4، صص 500، 501

    23. تاریخ الطبری، ج 4، ص 503، الفتوح، ج 6، صص 108، 109

    24. نک: تاریخ الطبری، ج 4، ص 507

    25. تاریخ الطبری، ج 4، ص 501، الفتوح، ج 6، ص 107، «دیلمان‏»بیشتر عنوانی برای کافران بود که ایرانی می‏بودند، البته موالی مسلمان بودند(حداقل بسیاری از آنها). اما این کلمه بیشتر برای کافر دانستن آنها و در نتیجه منزوی کردن آنها در بین عربهای مسلمان به کار می‏رفت.

    26. تاریخ الطبری، ج 74ص 502، الفتوح، ج 6، ص 108

    27. تاریخ الطبری، ج 4، ص 502

    28. اخبار الطوال، ص 293، و نک: ص 306

    29. تاریخ الطبری، ج 4، ص 516

    30. الفتوح، ج 6، ص 138

    31. انساب الاشراف، ج 5، ص 294، تاریخ الطبری، ج 4، ص 577

    32. انساب الاشراف، ج 5، ص 223

    33. تاریخ الطبری، ج 4، ص 508

    34. همان، ج 4، ص 508، ابن اعثم، ج 6، ص 115

    35. تاریخ الطبری، ج 4، ص 508

    36. همان، ج 4، ص 509

    37. بر طبق روایت ابن اعثم، ج 6، ص 139، سپاه شام بعد از درگیری با مختار به شام برگشت و مجددا برای تسخیر عراق، راهی جزیره و از آنجا موصل شد.

    38. تاریخ الطبری، ج 4، ص 518

    39. الفتوح، ج 6، ص 146

    40. همان، ج 6، ص 146

    41. تاریخ الطبری، ج 4، ص 518

    42. الفتوح، ج 6، ص 147، تاریخ الطبری، ج 4، ص 518

    43. همان، ج 6، ص 149

    44. تاریخ الطبری، ج 4، ص 524

    45. الفتوح، ج 6، ص 119

    46. همان، ج 6، ص 139

    47. همان، ج 6، صص 122، 123، از امام باقر(ع)نقل شده است: «اما اامان المختار لعمر بن سعد الا ان یحدث حدثا فانه کان یرید به اذا دخل الخلاء و احدث. . . »، تاریخ الطبری، ج 6، ص 343(ط عز الدین)

    48. الفتوح، ج 6، ص 123

    49. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 259

    50. تاریخ الطبری، ج 4، ص 53

    51. الفتوح، ج 6، ص 120

    52. انساب الاشراف، ج 5، صص 229 - 228، مقدسی می‏گوید: مختار به صورتهای مختلفی در جذب مردم می‏کوشید. نک: البدء و التاریخ، ج 6، ص 22

    53. تاریخ الطبری، ج 4، ص 531

    54. همان، ج 4، صص 536، 537

    55. همان، ج 4، ص 542

    56. همان، ج 4، ص 542

    57. انساب الاشراف، ج 3، ص 282

    58. همان، ج 2، ص 283، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 250

    59. انساب الاشراف، ج 3، ص 285،

    60. تاریخ الطبری، ج 4، ص 544، مروج الذهب، ج 3، ص 99، انساب الاشراف، ج 3، ص 285، ج 5، ص 231، گفته شده آنها چوبهایی را برداشتند که ابن زبیر برای آتش زدن ابن حنفیه و سایر بنی هاشم جمع کرده بود.

    61. تاریخ الطبری، ج 4، ص 559

    62. همان، ج 4، ص 559

    63. همان، ج 4، ص 560

    64. نک: المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 3300.

    65 . Hadgson,How did the early shia Bcome sectarain p

    66. انساب الاشراف، ج 2، ص 287، ج 5، ص 265

    67. همان، ج 5، ص 267

    68. همان، ج 5، ص 270

    69. طبقات الکبری، ج 5، ص 285

    70. اختیار معرفة الرجال، ص 125، درباره احادیث دیگری که در تایید مختار آمده نک: بهجة الامال، ج 7، ص 3 و. . .

    70. انساب الاشراف، ج 3، ص 291

    71. تاریخ الطبری، ج 4، ص 574، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 264، مروج الذهب، ج 3، ص 99

    72. نک: انساب الاشراف، ج 5، صص 233، 235، 236

    73. نمونه آن نقلی است که در مورد«کرسی‏»دارند. آورده‏اند که مختار به دروغ به اصحابش گفت: کرسی علی بن ابی طالب را بیاورید. نک: انساب الاشراف، ج 5، صص 242 - 241

    74. تاریخ الطبری، ج 4، ص 577

    75. العقد الفرید، ج 5، ص 148



    پايگاه استاد حسين انصاريان

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •