صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 22

موضوع: روزشمار سفر * کاروان عشق *

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692
    سپاس ها
    688
    سپاس شده 516 در 357 پست

    Smile روزشمار سفر * کاروان عشق *

    روزشمار سفر * کاروان عشق *



    «« مسیر حرکت کاروان عشق »»


    روزشمار سفر * کاروان عشق *


    26ذى الحجه سال‌ شصتم هجرى قمرى


    توقف در شراف‏


    امام حسين (ع) روز بيست‌وششم ذي‌الحجه سال 1360 هجرى ‏قمرى وارد منزل شراف شدند.‏ كسي كه از مكه به طرف كوفه

    مي‌آيد بعد از عقبه به منزل ديگري ‏مي‌رسد بنام واقعه . ولي چون در شراف امكانات و خصوصاً آب بيشتر بوده لذا امام حسين ‏‏(ع)

    درواقعه كه آن را واقعه الحزون نيز گويند توقف نكردند و در شراف منزل گزيدند.‏



    ابومخنف از عبدالله بن مسلم و مردي ديگر از قبيله بني اسد نقل كرده است كه امام ‏حسين (ع) درمنزل شراف فرود آمدند و

    سحرگاهان به جوانان دستور دادند كه آب زياد ‏بردارند و از اين منزل حركت كرده و صبح را تا هنگام غروب آفتاب طي طريق نمودند،

    گويا ‏اما تصميم داشتند در قرعاء كه منزل ديگري است از منازل حجاج منزل كنند و بعد از آنجا ‏تا مغيثه كه آخرين منزل حجاز است و

    از مغيشه تا قادسيه كه ابتداي عراق است كوچ ‏كنند.‏



    عبيدالله بن زياد چون از حركت امام حسين (ع) بسوي كوفه آگاه شد، حصين بن تميم را ‏كه رئيس شراط او بود به قادسيه فرستاد و

    او لشكرش را در فاصله قادسيه تا خفان و ‏قطقطانيه تا لعلع و نيز از واقعه تا راه شام و راه بصره مستقر كرد تا راهها را دقيقاً زيرنظر

    ‏بگيرند بطوري كه اگر كسي از آن محدوده خارج و يا پا در آن محدوده بگذارد، اطلاع يابند.‏



    امام حسین (ع) بسوي عراق مي‌آمد تا اينكه گروهي از اعراب را در راه ملاقات كرد و از آنها سوال ‏فرمود گفتند: ما چيزي جز اين

    نمي‌دانيم كه ما نمي‌توانيم وارد و خارج شويم
    امام (ع) در ‏همان مسير ادامه راه دادند. گفته‌اند كه حصين بن تميم با چهارهزارنفر

    مرد نظامي به ‏منطقه اعزام شده بود كه از جمله آنها حرّ بن يزيد رياحي بود كه نزديك به هزار نفر ‏همراهش بودند و در روايت ديگري

    آمده است كه حرّ بن يزيد رياحي به همراه هزار سواره ‏از كوفه جداگانه به منطقه اعزام شده بود.‏



    ابومخنف از آن دو نفر مرد اسدي نقل كرده است در ميانه راه هنگام ظهر ناگهان مردي ‏فرياد زد الله اكبر! امام حسين (ع) نيز تكبير

    گفت و فرمود: براي چه تكبير گفتي؟ آن مرد ‏گفت: درخت خرما در اين مكان مشاهده مي‌كنم! آن دو مرد اسدي گفتند: در اين مكان

    ‏درخت خرمايي وجود ندارد. امام (ع) به آنها فرمود: شما چه مي‌پندارید؟ گفتند: اينها ‏طلايه‌داران لشكر دشمن و گردنهاي اسبان

    آنهاست. امام (ع) فرمود: من نيز آنها را ‏مي‌بينم.‏



    پس امام (ع) فرمود: آيا در اين منطقه پناهگاهي وجود دارد كه ما بدانجا رويم و اين ‏پناهگاه در پشت سر ما قرار گيرد و دشمن در

    روبروي ما تا آنجا فقط از يك جانب روبرو ‏شويم؟
    گفتند: آري در ناحيه چپ منزلي است به ام ذوحسم. پس امام (ع) به قسمت ‏چپ

    جاده به طرف ذوحسم روي آورد. سپاه دشمن نيز به طرف اين منزل وي مي‌تاخت. ‏ولي امام (ع) و همراهان زودتر به اين منزل رسيدند.

  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692
    سپاس ها
    688
    سپاس شده 516 در 357 پست

    پیش فرض

    روزشمار سفر * کاروان عشق *


    ۲۷ ذى الحجه سال‌ شصتم هجرى قمرى


    توقف در ذوحسم‏



    روز بيست‌وهفتم ذي‌الحجه سال 60 هجرى قمرى امام حسين ‏‏(ع) وارد ذوحسم شدند و دستور دادند كه خيمه‌ها را در اين مكان

    برپا كردند.‏ حر بن يزيد با هزار سوار هنگام ظهر از راه فرا رسيد و برابر امام (ع) با ‏لشكريانش قرار گرفت. امام رو به اصحاب خود كرد

    و فرمود: اين گروه را سيراب كنيد و ‏اسبان آنان را نيز آب دهيد. ياران امام (ع) فرمان بردند و لشكريان دشمن حتي اسبان آنان ‏را

    نيز سيراب كردند.‏



    عتبه بن ابي العيزار گويد امام حسين (ع) در ذوحسم ايستاد و پس از حمدو ثناي الهي و ‏درود بر پيامبر (ص) فرمود: آنچه را كه روي

    داد و پيش آمده است مي‌بينيد و دنيا دگرگون ‏شد آنچه نيكو بود از آن روي گردانده و از آن نمانده است مگر ته‌مانده‌اي همانند آن آب

    كه ‏در ته ظرفي بماند و آن را دور ريزند و زندگي پست و ناچيز است مثل چراگاه ناگوار، مگر ‏نمي‌بينيد كه به حق عمل نمي‌شود و از

    باطل پرهيز نمي‌كنند. مومن بايد حق‌طلب و مايل ‏به لقاي پروردگار باشد، مرگ را من جز شهادت نمي‌يابم و زندگاني با ستمگران را

    غير از ‏ننگ و خفت نمي‌دانم
    .



    حر بن يزيد رياحي پيوسته همراه امام حسين (ع) ركاب مي‌زد و هنگامي كه مجال ‏مي‌يافت به امام عرض مي‌كرد از براي خدا

    حرمت جان خويش را پاس دار كه من بر اين ‏باورم كه اگر گرم ستيز شوي، کشته گردي. امام (ع) فرمود: مرا از مرگ مي‌ترساني؟

    آيا ‏اگر مرا بكشيد، ديگر مرگ گريبان شما را نمي‌گيرد؟ من همان را مي‌گويم كه آن مرد از ‏قبيله اوس با پسر عم خود گفت هنگامي

    كه مي‌خواست رسول خدا (ص) را ياري كند.‏



    سامضي و مابالموت عار علي الفتي

    اذا مانوي حقاً و جاهد مسلما

    و واسي الرجال الصالحين بنفسه

    و فارق مثبوراً و خالف مجرماً

    فان عشت لم اندم وان مت لم الم

    كفي بك ذلا آن تعيش و تزعما



    من مي‌روم و مرگ براي جوانمرد ننگ نيست اگر براي خدا باشد و مخلصانه بكوشد وبا ‏مردان نيكوكار به جان مواسات نمايد، چون

    بميرد مردم برمرگ او اندوه خورند و نابكاران از ‏سر عناد برخيزند. پس اگر زنده ماندم پشيمان نيستم و اگر بميرم ملامت نشوم،

    ذلت تو ‏را بس كه زنده باشي، خوار گردي و ناكام بماني
    .‏



    چون حر اين اشعار را از امام شنيد كناره گرفت و با همراهان خود با فاصله كمي از امام، ‏مسير ديگري را انتخاب كرد. امام حسين

    (ع) در ادامه مسير خود به عراق در روز 27 ‏ذي‌الحجه به البيضه وارد شدند و بعد از حمدوثناي الهي خطاب به حر بن يزيد رياحي

    ‏مي‌فرمايد: اي مردم! رسول خدا (ص) فرمود: هر كس سلطان ستم‌پيشه‌اي را كه ‏محرمات الهي را حلال و پيمان خداوند را

    شكسته و با سنت من مخالفت كرده و ستم بر ‏بندگان خدا روا داشته باشد، تاييد كند و به انكار او برنخيزد، جايگاهش آتش و عذاب

    الهي ‏باشد
    بني اميه به فرمان شيطان از اطاعت خدا سرپيچي نموده و فساد كردند، حدود ‏خدا را اجرا نكرده و بيت‌المال را منحصر

    به خود ساختند. حرام خدا را حلال و حلال خدا را ‏حرام كردند و من سزاوارترين مردم هستم به نهي كردن و بازداشتن آنها از اينگونه

    اعمال ‏زشت و نكوهيده
    .‏



    در ادامه مسير حضرت به الرهيمه رسيدند در آنجا مردي از اهالي كوفه كه او را ابوهرم ‏مي‌ناميدند به خدمت حضرت رسيد و گفت:

    اي پسر رسول خدا (ص)! چه عاملي باعث ‏شد كه از حرم جدت بيرون آمدي؟ امام (ع) فرمود اي اباهرم! بني‌اميه بي‌حرمتم

    داشتند ‏صبوري كردم، اموالم را گرفتند، تحمل كردم و حال به دنبال ريختن خون من هستند لذا از ‏حرم امن خداوند خارج شدم...
    به

    خدا سوگند مرا خواهند كشت و چون چنين كنند خداوند ‏لباس ذلت را بر اندامشان مي‌پوشاند و شمشير برنده‌اي را براي آنها مهيا

    مي‌كند و ‏كسي را بر آنها مسلط كند كه آنان را به خاك مذلت بنشاند
    .‏

  3. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692
    سپاس ها
    688
    سپاس شده 516 در 357 پست

    پیش فرض

    روزشمار سفر * کاروان عشق *


    ۲۸ ذى الحجه سال شصتم هجرى قمرى


    عذیب الهجانات


    ‏روز بيست‌وهشتم ذي‌الحجه سال 60 هجرى قمرى ، امام حسين (ع) به ‏منزل عذيب الهجانات رسيدند.‏

    در اين منزل چهارسوار از راه رسيدند و راهنماي آنها طرماح بن عدي بود، هنگامي كه بر امام حسين (ع) ‏وارد شدند .‏ . . .

    طرماح به امام حسین (ع) عرض كرد:
    با شما ياران اندكي را مي‌بينم و همين لشكريان حر در ‏مبارزه بر شما غالب آيند و من

    يك روز پيش از آمدن از كوفه، مردم انبوهي را در بيرون ‏شهر ديدم ، پرسيدم كه اينان كيانند؟
    گفتند: لشكري است كه سرگرم

    سان هستند كه ‏آماده جنگ با حسين گردند و من تاكنون چنين لشكر عظيمي را نديده بودم .‏ . . .

  4. #4
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692
    سپاس ها
    688
    سپاس شده 516 در 357 پست

    پیش فرض

    روزشمار سفر * کاروان عشق *


    29 ذی الحجة سال شصتم هجری قمری


    توقف در القطقطانيه


    روز بيست‌ونهم ذي‌الحجه سال 60 هجرى قمرى امام حسين (ع) همراه ‏كاروانش به القطقطانيه رسيدند.‏ امام حسين (ع) از

    غريب الهجانات حركت كرد و حر بن يزيد رياحي ‏هم با او بود تا روز سه‌شنبه بيست‌ونهم ذي‌الحجه كه به قطقطانيه رسيدند.‏

    در امالي شيخ صدوق آمده است كه امام حسين (ع) در اين مكان با عبيدالله بن حر ‏جيفي ملاقات كرد ولي به قول مشهور اين

    ملاقات در قصر بني مقاتل صورت گرفته است.

  5. #5
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692
    سپاس ها
    688
    سپاس شده 516 در 357 پست

    پیش فرض

    روزشمار سفر * کاروان عشق *



    اول محرم سال ‌۶۱ هجرى قمرى


    منزل قصر بنى مقاتل


    امام حسین عليه‏السلام روز چهارشنبه اول ماه محرم الحرام سال شصت و يك هجرى بر اين منزل وارد شدند .

    عمرو بن مشرقى گفت: با پسر عمويم بر امام حسين عليه‏السلام وارد شدم و آن حضرت در «قصر بنى مقاتل» بود و بر او سلام كرديم،

    امام پرسيد: آيا به يارى من مى‏آيى ؟!

    من گفتم: مردى هستم كه عائله زيادى دارم و مال بسيارى از مردم نزد من است و نمى دانم كار به كجا مى‏انجامد و خوش ندارم امانت

    مردم از بين برود ؛ و پسر عمويم نيز همانند من پاسخ داد.


    امام عليه‏السلام فرمود: پس از اينجا برويد كه هر كس فرياد ما را بشنود و يا ما را ببيند و لبيك نگويد و به فرياد برنخيزد، بر خداوند است

    كه او را به بينى در آتش اندازد
    .



    عقبة بن سمعان مى‏گويد: در اواخر شب، امام حسين عليه‏السلام دستور داد از «قصر بنى مقاتل» آب برداشته و كوچ كنيم، چون حركت

    كرديم و ساعتى ركاب زديم امام عليه‏السلام همانگونه كه سوار بود مختصرى به خواب رفت، سپس بيدار شد در حالى كه مى‏فرمود:


    «انا لله و انا اليه راجعون و الحمد لله رب العالمين» و دو يا سه مرتبه اين جمله را تكرار كرد.


    على بن الحسين عليه‏السلام روى به پدر نمود و گفت: اى پدر! جانم به فداي تو باد ، خدا را حمد كرديم و آيه استرجاع خواندى ،

    علت چيست؟
    امام (ع)فرمود: پسرم! در اثناى راه مختصرى بخواب رفتم شخصى را ديدم كه سوار بر اسب بود و گفت: اين قوم

    سير مى‏كنند و اجل هم بسوى آنان در حركت است، دانستم كه خبر مرگ ماست كه به ما داده شده است.


    امام عليه‏السلام فرمود: سوگند بآن كسى كه بازگشت بندگان بسوى اوست ما بر حقيم. على بن الحسين عليه‏السلام گفت:

    پس ما را باكى از مرگ نيست كه بميريم و بر حق باشيم.

    امام عليه‏السلام فرمود: خداوند تو را جزاى خير دهد آنگونه كه پدرى را به فرزندش جزاى خير دهد.


    چون سپيده صبح دميد، امام پياده شد و نماز صبح گزارد و با شتاب سوار شد و با ياران خود حركت كردند ؛ حر مى‏خواست آن حضرت

    را به سمت كوفه حركت دهد ولى امام به شدت امتناع مى‏كرد تا چاشتگاه كه به «نينوى» رسيدند، ناگاه سوارى از دور پديدار شد كه

    مسلح بود و از كوفه مى‏آمد، همه ايستادند و او را تماشا مى‏كردند، همين كه رسيد به حر و همراهانش سلام كرد بى آنكه به امام

    حسين و اصحابش سلام كند، و بعد مكتوبى را به دست حر داد كه از عبيدالله بن زياد بود به اين مضمون: چون نامه من به تو رسيد و

    فرستاده من نزد تو آيد، حسين را نگاه دار و كار را بر او تنگ گير، و او را فرود مياور مگر در بيابان بى سنگر و بدون آب! و من به قاصد

    گفته‏ام از تو جدا نگردد تا خبر انجام دادن فرمان مرا بياورد، و السلام.



    حر خدمت امام آمد و نامه را براى آن حضرت قرائت كرد، امام به او فرمود: بگذار در «نينوى» و يا «غاضريات» و يا «شفيه» فرود آييم.

    حر گفت: ممكن نيست زيرا عبيدالله اين آورنده نامه را بر من جاسوس گمارده است!

    زهير گفت: بخدا سوگند چنان مى‏بينم كه پس از اين كار سخت‏تر گردد، اى پسر رسول خدا! قتال با اين گروه در اين ساعت براى ما

    آسانتر است از جنگ با آنها كه بعد از اين مى‏آيند، بجان خودم قسم كه بعد از ايشان كسانى آيند كه ما طاقت مبارزه، با آنها را نداريم.

    امام عليه‏السلام فرمود:
    من ابتدا به جنگ با اين جماعت نمى كنم . پس آن حضرت به حر التفات كرد و فرمود:

    كمى جلوتر برويم! پس مقدارى از مسافت را امام عليه‏السلام با حر و همراهانش پيمودند تا به زمين «كربلا» رسيدند.

  6. #6
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692
    سپاس ها
    688
    سپاس شده 516 در 357 پست

    پیش فرض

    روزشمار سفر * کاروان عشق *


    دوم محرم‌الحرام سال ‌۶۱ هجرى قمرى


    ورود به كربلا


    كاروان امام پس از حركت و طي مسيري كوتاه به منطقه‌اي رملي ‏كه با نخلستان و تپه ماهوري احاطه شده بود رسيد. وقتي به آن

    جا رسيدند، حضرت ‏فرمود: نام اين زمين چيست؟ عرض شد: كربلا. حضرت فرمود: پروردگارا! از اندوه و بلا به ‏تو پناه مي‌برم. سپس

    حضرت فرمود: توقف كنيد و رحل اقامت بيفكنيد. به خدا اين جا ‏محل خوابيدن شتران ما و جاي ريخته شدن خون ما و قتلگاه و مدفن

    ماست و به خدا در ‏اين جا حريم حرمت ما شكسته مي‌شود و جدم همين را به من خبر داده است
    ...‏



    سپس اصحاب امام پياده شدند و حر و لشكرش هم در ناحيه ديگري مقابل امام پياده ‏شدند. حضرت در گوشه‌اي نشست و به

    اصلاح شمشير خود پرداخت در حالي كه اين ‏شعار را مي‌خواند اي روزگار! چه بسيار صبح و شام كه صاحب و طالب حق كشته

    گشته ‏و روزگار بدل نمي‌پذيرد و امور به خداي بزرگ بازمي‌گردد و هر موجود زنده‌اي اين راه را كه ‏من رفتم خواهد رفت
    .



    زنان حرم ناله سردادند ... ام ‏كلثوم صدا مي‌زد ای واي يا محمد، اي واي يا علي، اي وام مادرم، اي واي يا فاطمه، اي ‏واي يا

    حسن، اي واي يا حسين، اي واي از بيچارگي بعد از تو يا اباعبدالله!‏


    هنگامي كه قافله كربلا به منزل رسيد و لشكر حر جلوي امام حسين (ع) و اصحابش را ‏گرفت و خبر مي‌رسيد كه از كوفه لشكر

    آماده آمدن به كربلاست، جريان واضح گشت و ‏معلوم شد كه حسين (ع) و ياران همراهش كشته مي‌شوند. ابي‌عبدالله يارانش را

    جمع ‏كرد و خطبه‌اي خواند و پس از حمدوثناي الهي فرمود: اما بعد اي اصحاب من، مي‌بينيد كه ‏چه پيش آمده است. يعني صحبت

    از كشته شدن است.



    خيلي مختصر مي‌فرمايد: از عمر ما به همين ‏اندازه باقي مانده است. از آن جمله فرمايشات امام حسين (ع) است كه مي‌فرمايد:

    آيا ‏نمي‌بينيد كه كار به جايي رسيده كه حق پايمال شده و به آن عمل نمي‌شود و باطل رواج ‏يافته است و به معروف عمل نمي‌شود

    و از منكر نهي نمي گردد جا دارد كه مومن آرزوي ‏مرگ كند اما من مرگ را جز سعادت نمي‌بينم و زندگي با اين ظالمها جز ذلت نيست
    .‏



    مقصود آن حضرت را اصحاب فهميدند و اعلام جان نثاري كردند. خورشيد خود را به معركه ‏رسانده و گرماي طاقت‌فرسايش امان همه

    را ربوده بود و تشنگي بر هر دو سپاه غلبه ‏كرده بود امام (ع) دستور داد كه به همه سپاه حر و اسبهاي آنان آب بدهند و آنان را

    ‏سيراب كنند و امام (ع) و ياران هم آب نوشيدند.‏



    همچنين در اين روز امام حسين (ع) اولين خطبه خود براي سپاه حر را خواندند. آفتاب به ‏وسط آسمان رسيده بود هنگام نماز ظهر

    بود. امام به حجاج بن مسروق جعفر امر كرد ‏اذان بگويد: سپس امام حسین(ع) با عبا، ردا و نعلين بعد از حمد و سپاس خداوند چنين

    فرمود: ‏اي مردم، من از خداي شما و شما پوزش مي‌طلبم من پيش شما نيامدم مگر وقتي كه ‏نامه هايتان رسيد قبل از اينكه من

    شما را بيابم، نامه‌هاي شما به من رسيد كه ما را ‏امامي نيست، شايد خداوند ما را بر هدايت مجتمع كند اگر بر همان گفتار

    هستيد، من به ‏سوي شما آمدم اگر شما به عهدها و پيمانهاي خود، آنگونه كه من اطمينان يابم، به من ‏قول مي‌دهيد به سرزمين

    شما وارد مي‌شوم
    . آنها ساكت بودند به موذن گفته شد اذان را ‏بگويد امام (ع) به حر گفت: تو با يارانت نماز بگزار، حر گفت: نه شما

    بخوان ما نيز به همراه ‏تو نماز مي‌خوانيم سپس امام با آنها نماز خواند.

  7. #7
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692
    سپاس ها
    688
    سپاس شده 516 در 357 پست

    پیش فرض

    روزشمار سفر * کاروان عشق *


    سوم محرم الحرام سال 61 هجري قمري


    ورود عمر بن سعد به كربلا جهت جنگ با امام حسين(ع)


    عمر بن سعد بن ابي وقاص، كه از معاريف كوفه و از هواداران بني اميه بود، پيش از ماجراي خونين كربلا، حكم ولايت "ري" (شامل

    منطقه ري و بخش اعظمي از مناطق مركزي و شمالي ايران
    ) را از عبيدالله بن زياد، عامل يزيد بن معاويه در كوفه و بصره گرفته بود.

    ولي هنوز به اين أمر اقدام نكرده بود، كه مخالفت امام حسين(ع) با يزيد و حركت وي به سوي كوفه پيش آمد كرد و همگان را به

    طريقي درگير ماجرا نمود.



    عبيدالله بن زياد كه از توانايي هاي عمر بن سعد در مبارزات و جنگ ها با خبر بود و وي را در ميان هواداران بني اميه، مناسب نبرد با

    امام حسين(ع) مي ديد، به وي پيشنهاد فرماندهي سپاه رزمي خويش بر ضد امام حسين(ع) را داد و تنفيذ حكومت ري را مشروط

    به پايان بخشيدن ماجراي قيام امام حسين(ع) نمود.



    عمر بن سعد در آغاز براي پذيرش اين أمر مهم، از خود ترديد و دو دلي نشان داد، ولي در برابر تطميع هاي شيطاني عبيدالله

    تسليم و پيشنهادش را پذيرفت و فرماندهي سپاه يزيد بن معاويه بر ضد امام حسين(ع) را بر عهده گرفت.



    وي، براي اين منظور در رأس يك سپاه چهار هزار نفري از كوفه خارج شد و در سوّم محرم سال 61 قمري، يك روز پس از ورود امام

    حسين(ع) به كربلا، وارد اين سرزمين شد و از آن پس سپاه يك هزار نفري حرّ بن يزيد نيز به او پيوست و در تحت فرماندهي وي قرار گرفت. (1)




    ــــــــــــــــ پی نوشت ــــــــــــــــــــــ

    1- نك: بحار الأنوار (علامه مجلسي)، ج 44، ص 384؛ مقاتل الطالبيين (ابوالفرج اصفهاني)،
    ص 74؛ منتهي الآمال (شيخ عباس قمي)، ج1، ص 333؛ الفتوح (ابن اعثم كوفي)، ص 885

  8. #8
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692
    سپاس ها
    688
    سپاس شده 516 در 357 پست

    پیش فرض

    ( ادامه ... )

    اعزام لشكر به سوى كربلا


    عمربن سعد يك روز بعد از ورود امام به كربلا يعني روز سوم محرم با ‏چهارهزار سپاه از اهالي كوفه وارد كربلا شد.‏ برخي نوشته‌اند كه قوم

    بنو زهره نزد عمربن سعد آمده و گفتند: تو را به ‏خدا سوگند مي دهيم كه از اين كار (مقابله با امام حسين (ع) در گذر و تو داوطلب جنگ ‏با

    حسين مشو، زيرا اين باعث دشمني ميان ما و بني‌هاشم مي‌شود.
    ) عمربن سعد نزد ‏عبيدالله رفت و استعفا كرد ولي عبيدالله استعفاي او

    را نپذيرفت و او تسليم شد.



    برخي از ‏تاريخ نويسان نوشته‌اند عمربن سعد دو پسر داشت يكي به نام حفص كه پدر را تشويق و ‏ترغيب به رفتن مي‌كرد تا با امام (ع) مقاتله

    كند ولي فرزند ديگرش او را به شدت از اقدام ‏به چنين كاري بر حذر مي‌داشت و سرانجام حفص نيز با پدرش راهي كربلا شد.‏

    از وقايعي كه در روز سوم محرم‌الحرام ذكر شده اين است كه امام (ع) قسمتي از زمين ‏كربلا را كه قبرش در آن واقع است

    از اهل نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريداري ‏كرد و با آنها شرط كرد كه مردم را براي زيارت قبرش راهنمايي نموده

    و زوار او را تا سه روز ‏ميهماني كنند.‏



    سان بن فائد مي‌گويد من نزد عبيدالله بودم كه نامه عمر بن سعد را آوردند و در آن نامه ‏چنين آمده بود چون من با سپاهيانم در برابر حسين و

    يارانش پياده شدم قاصدي نزد او ‏فرستاده و از علت آمدنش جويا شوم او در جواب گفت: اهالي اين شهر براي من نامه ‏نوشته و نمايندگان

    خود را نزد من فرستاده و از من دعوت كرده‌اند. عبيدالله چون نامه ‏عمربن سعد را خواند، گفت: اكنون كه در چنگ ما گرفتار شده اميد نجات

    دارد! ولي حالا ‏وقت فرار نيست.‏



    عبيدالله به عمربن سعد نوشت نامه تو رسيد و از مضمون آن اطلاع يافتم از حسين بن ‏علي بخواه تا او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند، اگر

    چنين نكرد ما نظر خود را خواهيم ‏نوشت! چون اين نامه به دست عمربن سعد رسيد گفت: مي‌پندارم كه عبيدالله بن زياد ‏خواهان عافيت و

    صلح نيست عمربن سعد، نامه عبيدالله بن زياد را به اطلاع امام حسين ‏نرساند زيرا مي‌دانست كه آن حضرت با يزيد هرگز بيعت نخواهد كرد.‏

    عبيدالله بن زياد پس از اعزام عمر بن سعد به كربلا، انديشه اعزام سپاهي انبوه را در سر ‏مي‌پروراند و بعضي نوشته‌اند كه مردم كوفه جنگ

    كردن با امام حسين (ع) را ناخوش ‏مي‌داشتند و هر كس را به جنگ آن حضرت روانه مي‌كردند بازمي‌گشت عبيدالله بن زياد ‏شخصي را به نام

    سويدبن عبدالرحمان فرمان داد تا در اين مساله (فرار از جنگ) تحقيق كند ‏و متخلفان را نزد او برد و او يك نفر شامي را كه براي انجام امر

    مهمي از لشگرگاه به ‏كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبيدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامي را از تنش جدا ‏نمايند تا كسي جرات سرپيچي

    از دستورات او را نكند! نوشته‌اند كه آن مرد شامي براي ‏طلب ميراث به كوفه آمده بود.



    عبيدالله شخصاً از كوفه به طرف نخيله حركت كرد و كسي را نزد حصين بن تميم كه به ‏قادسيه رفته بود، فرستاد او به همراه چهارهزار نفر كه

    با او بودند به نخيله آمد، سپس كثر ‏بن شهاب حارثي، محمدبن اشعث، قعقاع بن سويد و اسماء بن خارجه را طلب كرد و ‏گفت: در شهر كوفه

    گردش كنيد و مردم را به طاعت و فرمانبرداي از يزيد و من فرمان ‏دهيد و آنان را از نافرماني و برپا كردن فتنه برحذر داريد و آنان را به لشگرگاه

    فرا خوانيد ‏پس آن چهارنفر طبق دستور عمل كردند و سه نفر از آنها به نخليه نزد عبيدالله بازگشتند ‏و كثير بن شهاب در كوفه ماند و در ميان

    كوچه‌ها و گذرگاهها مي‌گشت و مردم را به ‏پيوستن به لشكر عبيدالله تشويق مي‌كرد و آنان را از ياري امام حسين (ع) برحذر ‏مي‌داشت.‏



    عبيدالله گروهي سواره را بين خود و عمر بن سعد قرارداد كه هنگام نياز از وجود آنها ‏استفاده شود و هنگامي كه او در لشگرگاه نخيله بود

    شخصي به نام عمار بن ابي سلمه ‏تصميم گرفت كه او را ترور كند ولي موفق نشد و به طرف كربلا حركت كرد و به امام ‏ملحق و شهيد شد.‏

  9. #9
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692
    سپاس ها
    688
    سپاس شده 516 در 357 پست

    پیش فرض

    روزشمار سفر * کاروان عشق *


    چهارم محرم‌الحرام سال ‌۶۱ هجرى قمرى



    لشگر يزيد به سوى كربلا



    هنوز آفتاب روز چهارم محرم از منتهي‌اليه افق برنخاسته بود كه كنانه بن ‏عتيق به كاروان امام حسين (ع) ملحق شد. كنانه بن عتيق

    پيرمردي از شهداي كربلاست كه در حمله نخست به ‏شهادت رسيد و از عابدان و قاريان آن شهر بود و در ايامي كه سيدالشهدا (ع) به

    كربلا ‏رسيد، خود را به آن حضرت رساند. كنانه يكي از اصحاب امام علي (ع) بود كه در ركاب آن ‏حضرت يك پاي خود را از دست داده بود.

    همچنين در اين روز عبيدالله ‏بن زياد مردم را در مسجد كوفه گردآورد و خود به منبر رفت و گفت: اي مردم! شما آل ابي ‏سفيان را آزديد و

    آنها را چنان كه مي‌خواستيد، يافتيد او يزيد را مي‌شناسيد كه دارا سيره ‏و طريقه‌اي نيكو است و به زيردستان احسان مي‌كند و عطاياي

    او بجاست. پدرش نيز ‏چنين بود و اينك يزيد دستور داده است كه بهره شما را از عطايا بيشتر كنم و پولي نزد ‏من فرستاده است كه در

    ميان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسين ‏بفرستم! اين سخن را به گوش جان بشنويد و اطاعت كنيد.‏



    سپس از منبر به زير آمد و براي مردم شام نيز عطايايي مقرر كرد و دستور داد تا در تمام ‏شهر ندا كنند كه مردم براي حركت آماده باشند

    و خود و همراهانش به سوي نخيله ‏حركت كرد و حصين بن نمير، حجاربن ابجر، شبث بن ربعي و شمر بن ذي‌الجوشن را به كربلا ‏گسيل

    كرد. عمربن سعد را در جنگ با حسين كمك كنند.



    پس از اعزام عمربن سعد به ‏كربلا، شمربن ذي‌الجوشن اولين فردي بود كه با چهار هزار نفر سپاهي آزموده براي جنگ ‏با امام حسين

    (ع) اعلام آمادگي كرد و بعد يزيد بن ركاب كلبي با دو هزار نفر، حصين بن ‏نصير با چهارهزار نفر، مضايربن وهينه با سه هزار نفر و نصربن

    حرثه
    با دو هزار نفر ‏كه جمعاً بيست‌هزار نفر مي‌شدند به سوي كربلا رفتند.

  10. #10
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692
    سپاس ها
    688
    سپاس شده 516 در 357 پست

    پیش فرض

    روزشمار سفر * کاروان عشق *

    پنجم محرم ‌الحرام سال ‌۶۱ هجرى قمرى




    اعزام شبث بن ربعى به كربلا




    در روز پنجم محرم‌الحرام سال 61 هجرى قمرى عبيدالله بن زياد مردي را به ‏دنبال شبث بن ربعي فرستاد تا وي را به كربلا گسيل كند.

    شبث بن ربعي در آن روز خود را به بيماري زده بود و قصد داشت كه ‏ابن زياد او را از رفتن به كربلا معاف كند ولي عبيدالله بن زياد براي او

    پيغام فرستاد كه ‏مبادا از كساني باشي كه خداوند در قرآن فرموده است چون به مومنين رسند گويند از ‏ايمان آورندگانيم و هنگامي كه

    به نزد ياران خود كه همان شيطانند، روند اظهار دارند ما با ‏شماييم و مومنين را به سخره مي‌گيريم و به او خاطرنشان ساخت كه اگر بر

    فرمان ما ‏گردن مي‌نهي و در اطاعت مايي، در نزد ما بايد حاضر شوي.‏



    شبث بن ربعي شبانگاه نزد عبيدالله آمد تا رنگ گونه او را نتواند بخوبي تشخيص دهد. ابن ‏زياد به او مرحبا گفته و در نزد خود بنشاند و

    گفت: بايد به كربلا روي، پس شبث قبول كرد ‏و عبيدالله او را به همراه هزار سوار بسوي كربلا گسيل داشت.‏

    پس عبيدالله بن زياد به شخصي به نام زحربن قيص با پانصد سوار ماموريت داد كه بر ‏جسر(پل) صداه ايستاده و از حركت كساني كه به

    عزم ياري امام حسين (ع) از كوفه خارج ‏مي‌شوند جلوگيري كند. فردي به نام عامربن ابي سلامه كه عازم بود براي پيوستن به ‏امام (ع)

    از برابر زحر بن قيس و سپاهيانش گذشت، زحربن قيس به او گفت: من از تصميم ‏تو آگاهم كه مي‌خواهي حسين را ياري كني بازگرد!



    ولي عامربن ابي سلامه به زحربن ‏قيس و سپاهش حمله‌ور شد و از ميان سپاهيان گذشت و كسي جرات نكرد تا او را دنبال ‏كند. عامر

    خود را به كربلا رساند و به امام حسين (ع) ملحق شد تا به درجه رفيع شهادت ‏نائل آمد او از اصحاب اميرالمومنين علي بن ابيطالب (ع)

    بود كه چندين جنگ در ركاب آن ‏حضرت شمشير زده است.



صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •