نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8

موضوع: «انحرافات و تخلفات خلیفه اول»

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    Smile «انحرافات و تخلفات خلیفه اول»




    برانگيختن خشم خدا


    پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) مي‌فرمود:

    «فاطمة بضعة منّي، فمن أغضبها أغضبني؛»[1]

    «فاطمه پاره تن من است. هر كس او را بيازارد مرا آزرده است.»

    همچنين فرمود :

    «خدا از خشم فاطمه خشمگين و از خشنودي او خشنود مي‌گردد.»[2]


    ولي در رفتاري كه پس از رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) با حضرت زهرا(عليها السلام) شد،
    حرمت و حقوق ايشان رعايت نگرديد و موجب رنجش و خشم شديد حضرت زهرا (عليها السلام) شد، تا اين كه شخصاً به مسجد رفت و از پس پرده، در جمع مهاجرين و انصار، نطق آتشيني ايراد فرمود و خطاب به ابوبكر و عمر عرضه داشت:


    «شما را به خدا سوگند مي‌دهم، آيا از پيامبر نشنيديد كه فرمود: خشنودي فاطمه من و خشم فاطمه خشم من است؛
    پس هر كس فاطمه، دختر مرا، دوست بدارد همانا مرا دوست داشته و هر كس او را به خشم آورد مرا خشمگين ساخته است؟

    هر دو گفتند: آري شنيديم.


    حضرت فرمود:

    من خدا و فرشتگان او را گواه مي‌گيرم كه شما دو تن مرا خشمگين نموديد و مرا خشنود نساختيد.
    وقتي پيامبر(صلي الله عليه و آله) را ببينم از شما دو نفر شكايت خواهم كرد... به خدا قسم اي ابوبكر، در هر نمازي كه مي‌خوانم تو را نفرين خواهم كرد.»



    پس از اين سخنان، ابوبكر به گريه افتاد(؟!) و به مردم گفت: من به اين بيعت نيازي ندارم، استعفاي مرا قبول كنيد[3]؛
    اما او نه تنها استعفاي خود را ارج ننهاد كه بر مواضع خود سرسختانه ايستادگي كرد و نه تنها حكومت را رها نكرد و فدك و ميراث زهرا(عليهاالسلام) را پس نداد
    كه در آخر عُمر، حكومت را در دامان رفيقش عُمَر نهاد و او را نيز هم پياله ظلم خويش گردانيد!




    يك برهان

    حاكم در المستدرك علي الصحيحين[4] اين حديث را كه «هر كس فاطمه را بيازارد خداي را آزرده است» نقل كرده و آن را صحيح السند دانسته است.

    بخاري نيز نقل كرده كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: «فاطمه پاره تن من است، هر كس او را بيازارد مرا آزرده است».

    از طرفي در همان كتاب (صحيح بخاري) مي‌خوانيم: «فاطمه بر ابوبكر خشم گرفت و بر اين حال بود تا وفات كرد»؛[5]

    بنابراين ابوبكر مورد خشم خدا و پيامبر اوست و هر كس چنين باشد...


    پی نوشتها :
    ========
    [1]- صحيح بخاري، ح 3437؛ مسند احمد، ح 18154 و 18155؛ سنن ترمذي، ح 4936؛ كنزالعمال، ح34222 و... .
    [2] - اسد الغابة، ج 7، ش 7183، ص 219؛ الاصابة، ج 4، ص 378 مكتبة المثني – بغداد؛ كنزالعمال، ح 34238 و... .
    [3] - الامة و السياسة، ج 1، ص 31، اعيان الشيعه، ج 1، ص 318.
    [4] - ج 3، ص 154، دارالمعرفة.
    [5] - تاريخ يعقوبي، ج 2، ايام ابي بكر، ص 127 و...


    منبع :
    ====
    موسسه جهانی سبطین

  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    حديث ساختگي ابوبكر


    يكي از رسواترين دروغهاي تاريخ، حديثي جعلي است كه ابوبكر به پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) نسبت داده است.

    او روايت كرد كه پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) فرموده:


    «انّا معشر الانبياء لا نُورث، ما تََركنا صدقةٌ؛[6]

    ما گروه پيامبران ارث نمي‌گذاريم، آنچه گذاشته‌ايم صدقه (براي عموم) است.»



    اين مطلب در چند جاي صحيح بخاري با الفاظي مشابه آمده است.[7]

    اين رسواترين دروغ با آياتي از قرآن ناسازگار است؛

    قرآن مي‌فرمايد:


    «و وَرِث سليمان داود»[8]

    و سليمان از داود ارث برد.



    و نيز در داستان حضرت يحيي بن زكريا از قول زكريا(عليه‌السلام) مي‌‌فرمايد:


    «فهب لي من لدنك وليّاً* يرثني و يرث من ءال يعقوب واجعله ربّ رضيا»[9]

    تو از نزد خود فرزندي به من ببخش كه از من و يكي از افراد خاندان يعقوب (همسرش) ارث ببرد.



    ابوبكر شهادت و گواهي حضرت علي (عليه‌السلام) را درباره فدك – كه هديه پيامبر (صلي الله عليه و آله) به دخترش بود – به بهانه اين كه او شوهر فاطمه است و به نفع خود گواهي مي‌دهد، نپذيرفت و آيه تطهير را كه درباره عصمت اهل بيت (عليهم السلام) است، ناديده گرفت. همچنين ابوبكر گواهي «اُمّ أيمن» را كه پيامبر (صلي الله عليه و آله) درباره او فرموده بود:

    «أمّ أيمن إمرأة من أهل الجنّة؛
    ام ايمن بانويي از اهل بهشت است»،


    نپذيرفت و اين درحالي بود كه به فرموده پيامبر اعتراف داشت.[10]

    ام ايمن شهادت داد كه پيامبر (صلي الله عليه و آله) پس از نزول آيه «و آت ذا القربي حقََّه» فدك را به فاطمه هديه داده و به او واگذار كرد.[11]


    نشانه‌هاي ديگر بطلان

    از جمله دلايل ديگري كه بر بطلان اين حديث ساختگي دلالت مي‌كند، عبارت است از:


    ـ اگر آنچه ابوبكر ادعا كرده درست است؛ پس چرا از حضرت زهرا (سلام الله عليها) طلب بيّنه كرد در حالي كه از همان ابتدا بايد حضرتش را محروم مي‌ساخت؛
    زيرا طلب بيّنه زماني جا دارد كه مورد دعوا از اموال مسلمين نباشد.



    ـ اگر گفته ابوبكر حقيقت است چرا قباله فدك را ـ پس از شكايت حضرت زهرا (سلام الله عليها) و ارائه شاهد – به او باز گرداند؟!
    (عجيب‌تر اين كه وقتي عمر حضرتش را ديد و از قباله با خبر شد، آن را گرفته، به درونش آب دهان انداخت و آن را پاره پاره كرد!!)[12]


    ـ اگر ابوبكر دروغ نگفته؛ چرا عمر ـ هنگاميكه فتوحات مسلمين وسعت يافت – آن را به ورثه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) باز گرداند.[13]


    ـ اگر ابوبكر راست گفته، چرا به عايشه وصيت كرد كنار قبر پيامبر (صلي الله عليه و آله) دفن شود؟[14]
    و چرا خانه و اتاق‌هاي زنان پيامبر (صلي الله عليه و آله) را از آنها نگرفت؟!



    شگفت آن كه وقتي پيكر مطهرامام حسن مجتبي (عليه‌السلام) را براي وداع به سوي قبر پيامبر (صلي الله عليه و آله) بردند، عايشه به گمان اين كه مي‌خواهند او را كنار قبر جدش دفن كنند، سوار بر قاطري شد و داد و فرياد كرد كه: « مالي و ولم تريدون أن تدخلوآ بيتي من لا اُحبّ؛ من را با شما چه كار، مي‌خواهيد كسي را داخل خانه من كنيد كه او را دوست ندارم (!). »

    (خوب است اشعار شافعي را، به نقل از ابن حجر در الصواعق المحرقه، ص 87، يادآور شويم كه:

    يا اهل بيت رسول الله حبكم
    كفاكم من عظيم القدر انكم


    فرض من الله في القرآن انزله
    من لم‌ يصل عليكم لا صلاة له


    ابن عباس گفت: «قبيح است! يك روز سوار شتري، روز ديگر سوار قاطر، اگر زنده بماني سوار فيل نيز خواهي شد.» اين در حالي است كه بخاري از پيامبر (صلي الله عليه و آله) نقل مي‌كند:

    «هر كس چيزي از زمين را بدون اين كه حقي بر آن داشته باشد بگيرد، روز قيامت به اعماق هفت طبقه زمين فرو مي‌رود.»[15]


    عايشه نيز خود از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) نقل كرده است:

    «هر كس به اندازه يك وجب ظلم كند (در آخرت) از هفت زمين به گردن او خواهند آويخت (من ظلم قيد شبر طُوّقه من سبع ارضين.»[16]


    ـ اگر گفته ابوبكر صحيح است پس چرا عمر ارث پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) را بين همسرانش تقسيم كرده؟!


    بخاري در صحيح خود[17] از نافع از عبدالله ابن عمر نقل كرده:

    «رسول خدا با اهل خبير قرار داد بست كه درصدي از محصول و ميوه آن‌جا را بگيرد. حضرت از اين مقدار صد وَسق[18] به همسرانش مي‌بخشيد كه هشتاد وسق خرما و بيست وسق جو بود.

    پس از رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) عمر نيز درآمد خيبر را تقسيم كرد و همسران پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله)، را مخير نمود، اكر بخواهند از آب و زمين بردارند و گرنه همان برنامه پيامبر پياده شود. با اين پيشنهاد بعضي از زنان پيامبر زمين را و بعضي وسق را اختيار كردند. عايشه جزو كساني بود كه ارثش را از زمين برداشت.»

    اين حديث صحيح بخاري كوس رسوايي ابوبكر را مي‌زند و دليل محكمي بر دروغ پردازي اوست، همچنين دليل جالبي است بر ضعف حافظه و بي‌خردي بخاري (چرا كه او خود حديث ساختگي ابوبكر را نقل كرده است!)


    ـ حجتي ديگر


    پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمود:


    «فاطمة بضعة مني فمن أغضبها أغضبني؛

    فاطمه پاره تن من است، هر كس او را خشمگين سازد مرا خشمگين ساخته است.»[19]



    و نيز فرمود:


    «إن الله يغضب لغضب فاطمة و يرضي لرضاها؛[20]

    همانا خدا با خشم فاطمه خشمگين و با خشنودي او خشنود مي‌شود.»



    از طرفي روايات فراواني از طرق شيعه و سني نقل شده كه ابوبكر و عمر حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) را آزار و اذيت كرده‌اند و آن حضرت از دنيا رفت در حالي كه از آن دو خشمگين بود. از جمله اين روايات، دو روايت ذيل است:

    بخاري، در صحيح خود (كه از نظر اكثر اهل سنت برترين كتاب پس از قرآن است) چنين نقل كرده است:


    «وقتي خليفة، به استناد حديثي كه از پيامبر (صلي الله عليه و آله) نقل كرد فاطمه را از فدك محروم ساخت، او بر خليفه خشم گرفت و ديگر با او سخن نگفت تا درگذشت.»[21]


    ابن قتيبه، يكي از بزرگان اهل تسنن، نيز چنين نقل كرده است:

    «عمر به ابوبكر گفت: برويم نزد فاطمه (عليهاالسلام) چرا كه غضبناكش كرده‌ايم.

    آنان به در خانه زهرا (عليها السلام) آمدند و اذن ورود خواستند. وي اجازه ورود نداد، تا آن كه به وساطت علي (عليه‌السلام) وارد خانه شدند.

    ولي حضرت زهرا (عليها السلام) روي از آن دو برتافت و پاسخ سلامشان را نداد.

    پس از دلجويي از دخت پيامبر (صلي الله عليه و آله) و ذكر اين كه چرا فدك را به او ندادند، زهرا ( عليهاالسلام) در پاسخ آنان فرمود: شما را به خدا سوگند مي‌‌دهم، آيا از پيامبر نشنيديد كه فرمود: رضايت فاطمه رضايت من و خشم او خشم من است؛ فاطمه دختر من است هر كس او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس او را راضي سازد مرا راضي ساخته است و هر كس زهرا را خشمگين كند مرا خشمگين كرده است؟[22]
    در اين موقع هر دو نفر تصديق كردند كه از پيامبر شنيده‌اند. زهرا (عليهاالسلام) فرمود: من خدا و فرشتگان را گواه مي‌گيرم كه شما مرا خشمگين كرديد و مرا راضي نساختيد و اگر با پيامبر ملاقات كنم از دست شما شكايت مي‌كنم... .»[23]

    نتيجه اين دو مقدّمه اين است كه خدا و پيامبرش به خاطر غضب فاطمه از ابوبكر و عمر، از آن دو خشمگين و غضبناك شدند. از طرفي اگر واقعاً حديث جعلي ابوبكر درست باشد، بايد گفت: فاطمه بي‌دليل غضبناك شده و در نتيجه پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) و خود خدا نيز بي‌جهت غضبناك شده‌اند و حال آن كه ذات اقدس الهي و رسول گراميش بزرگ‌تر از آنند كه بي‌جهت غضب كنند؛ در نتيجه حديث ابوبكر جعلي و دروغ بوده و خشم فاطمه (عليها السلام) و به تبع آن خشم خدا و رسولش بجا و به حق مي‌باشد.[24]


    پی نوشتها :
    -----------------------------


    [6] - تاريخ يعقوبي، چ 2، ايّام ابي بكر، ص 127 و...
    [7] - باب، 883.
    [8] - نمل، 16.
    [9] - مريم، 5 و 6. مراد از ارث، ارث در «مال» است (و نه مانند «نبوت»؛ چنان كه برخي از اهل تسنن احتمال داده‌اند) و براين مطلب قرائن و شواهد متعددي موجود است؛ از جمله فقره «واجعله رب رضيا»؛ زيرا معنا ندارد كسي بگويد خدايا مرا فرزندي پيغمبر ببخش و او را مرضي (پسنديده) بگردان؛ چرا كه پيغمبر خود فضيلت مرضي بودن و بالاتر از آن را دارا است و ديگر حاجتي به درخواست ندارد؛ همچنين آيه قبل ( « و اني خفت الموالي» ) نيز قرينه ديگري بر مدعاست (براي اطلاع بيشتر رجوع شود به الميزان في تفسير القرآن، ذيل آيه ( و نيز آيه 16 سوره نمل). مرحوم علامه طباطبائي در ضمن اثبات آنچه آورديم، پاسخ‌هاي محكمي به مخالفان داده است.
    [10] - ر. ك: الاحتجاج، طبرسي (ره)، ج 1، ش 47، ص 236.
    [11] - الدر المنثور، ج 5، ص 271 و 272، دارالفكر. درباره حديث ساختگي مذكور بررسي آن رجوع شود: «فروغ ولايت»، آيت الله سبحاني، فصل ششم، ص 233- 247. و كتاب فدك، تأليف سيد محمد حسن موسوي قزويني.
    [12] - ر. ك: سيره حلبي، ج 3، ص 400؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 16، ص 274.
    [13] - معجم البلدان، فدك. البته بنا به نقل ابي الحديد، عمر بن عبد العزيز اولين كسي بوده كه فدك را به صاحبانش باز گرداند (شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 216 – 218) كه بنابراين فرض نيز اشغال همچنان باقي است.
    [14] - تاريخ طبري، ج 3، ص 211، مؤسسه عزالدين.
    [15] -صحيح بخاري، كتاب بدء الخلق، ح 1360.
    [16] - همان، ح 1359.
    [17] - ج 3، باب 354، ح 557، دارالقلم.
    [18] - وسق: يك بار شتر، شصت صاع (تقريباً 180 كيلوگرم).
    [19] - مرحوم علامه اميني در كتاب گرانسنگ الغدير (ج 7، ص 232 – 235، چاپ نجف؛ بيش از پنجاه مدرك براي اين حديث از كتب اهل سنت آورده است.
    [20] - كنزالعمال، حديث 34222، و همچنين حديث 34223.
    [21] -صحيح بخاري، كتاب الخمس، تاريخ طبري، ج 2، ص 236.
    [22] - «... رضي فاطمه من رضاي و سخط فاطمة من سخطي فمن احب فاطمة ابنتي فقد احبني و من ارضي فاطمة فقد ارضاني و من اسخط فاطمة فقد اسخطني...».
    [23] - ر. ك: الامامة و السياسة، ج 1، ص 31؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 236، دارالكتب العلمية؛ فروغ ابديت، ص 247 و 248؛ السبعة من السلف ص 21 و 22.
    [24] - ر.ك: السبعة من السلف، ص 22.

  3. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    غصب فدك


    فدك سرزميني آباد و حاصل‌خيز در نزديكي خيبر بود كه دو يا سه روز راه تا مدينه فاصله داشت و پس از دژهاي خيبر نقطه اتّكاء يهوديان به شمار مي‌رفت.

    در سال هفتم هجري – پس از فتج خيبر – اهالي فدك بيمناك شدند

    و با فرستادن نمايندگاني، به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پيشنهاد صلح دادند،

    بدين شرط كه هر ساله نيمي از حاصل فدك را به رسول خدا تقديم كنند و از آن پس زير لواي اسلام و تحت حمايت آن زندگي نمايند. همچنين تعهد كردند كه بر ضد مسلمانان دست به توطئه نزنند.[1]

    اين پيشنهاد مورد قبول قرار گرفت و

    چون آن املاك بدون اعزام نيرو و جنگ به دست آمده بود، به حكم آيه 6 سوره حشر[2] ملك شخصي و طلق پيامبر (صلي الله عليه و آله) به حساب آمد؛[3]

    بنابراين پيامبر (صلي الله عليه و آله)مي‌توانست آن را ببخشد و يا هر گونه تصرفي در آن بنمايد؛ از جمله مي‌توانست نيازمندي‌هاي مشروع نزديكان خود را به شكل آبرومندي بر طرف سازد.


    محدثان و مفسران شيعي و گروهي از دانشمندان اهل سنت در كتب خويش آورده‌اند وقتي آيه :

    «و ءات ذالقربي حقّه»[4]

    نازل شد، پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) دختر خود- فاطمه زهرا (عليها السلام) – را طلبيد و فدك را به او بخشيد و فاطمه ( عليها السلام) نيز امور فدك را در دست گرفت

    و كارگزار او هر ساله سود و عوائد فدك را به مدينه نزد حضرت زهرا (عليها السلام) مي‌فرستاد.[5]


    فدك علاوه بر اين كه مي‌توانست نيازهاي خاندان پيامبر (صلي الله عليه و آله) را پس از رحلت ايشان،

    به گونه آبرومندي برآورده سازد (چه مخارج خودشان و چه پاسخ به توقعات مردم و به خصوص فقرا و درماندگان كه از اين خاندان شريف و كريم داشتند و درخواستهايي كه از آنان مي‌شد و نيز جلب عواطف كساني كه بعضي از اعضاي خانواده و يا نزديكانشان در جنگ به دست حضرت علي (عليه‌السلام) كشته شده بودند به وسيله كمك‌هاي مالي) ،

    قادر بود تا حدودي هزينه سنگين منصب ولايت و امامت پس از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و اداره امور وابسته به آن را، كه با اميرالمؤمنين علي (عليه‌السلام) بود، تأمين كند؛


    در نتيجه غصب فدك مي‌توانست :

    اولاً:
    در ايجاد مشكل براي اين خاندان، نقشي مؤثر ايفا كند و

    ثانياً:
    در خريدن عقايد و همراه نمودن عده‌اي از مخالفان چون ابوسفيان، نيك به كار آيد.[6]


    پس از درگذشت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله)

    ابوبكر كه از اهميت و نقش فدك با اطلاع بود
    اين ملك را به زور از دست كارگزار حضرت درآورده و مصادره كرد و به عنوان دليل اين حديث دروغين را مطرح ساخت
    كه (ما گروه پيامبران ميراثي باقي نمي‌گذاريم، هر چه از ما بازماند صدقه است.»[7]


    حضرت فاطمه زهرا (عليهاالسلام) به مسجد رفت و از پس پرده و در جمع مهاجرين و انصار، طي نطقي مشروح و مفصل، رفتار ابوبكر را شديداً مورد حمله و انتقاد قرار داد.[8]

    او اثبات كرد كه فدك هديه و بخشش پيامبر (صلي الله عليه و آله) بوده نه ارث و بر اين مدعا، اميرالمؤمنين علي (عليه‌السلام) و ام ايمن[9] را گواه آورد.

    همچنين فرمود كه حديث مورد استناد ابوبكر در مورد ميراث پيامبران، علاوه بر آن كه كسي نشنيده، بر خلاف صريح قرآن است، لكن به دلايل روشن و قاطع او ترتيب اثر داده نشد، بلكه بعضي از نااهلان حاضر در مجلس سخنان ناشايست بر زبان راندند.[10]

    فاطمه با خشم از مسجد بيرون آمد و آن‌قدر از ابوبكر و عمر رنجيده بود كه در بيماري خود اجازه عيادت به آن دو نداد

    همچنين به هنگام وفات وصيت كرد كه آن دو در مراسم نماز و تدفينش حضور نيابند.[11]


    حسرت از يك ذره انصاف

    چنان كه قبلاً نيز گذشت بخاري در صحيح خود مي‌نويسد:

    «عايشه گويد: فاطمه ميراث خود در مدينه و فدك و باقيمانده خمس را از ابوبكر طلب نمود؛ اما وي از پرداختن آن به فاطمه خودداري كرد؛ فاطمه از ابوبكر خشمگين شد و با او حرف نزد تا از دنيا رفت.»[12]

    جالب اين است كه همين بخاري مي‌گويد:

    «پس از درگذشت پيامبر،(صلي الله عليه و آله) جابر بن عبدالله ادعا كرد كه آن حضرت دادن چيزهايي را به او وعده داده بود، ابوبكر سه بار دستش را پر كرد و هر نوبت پانصد درهم به او داد.»[13]

    آيا كسي نيست كه از ابوبكر بپرسد:

    چرا ادعاي جابر را بدون هيچ گواهي تصديق مي‌كني، اما ادعاي زهرا (عليهاالسلام) را خير؟! آيا جابر با تقواتر و راستگوتر از آن حضرت بود؟!

    در حالي كه:

    ـ به شهادت آيه تطهير حضرت فاطمه زهرا (عليهاالسلام) معصوم است[14]

    ـ به فرموده رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فاطمه سرور مؤمنين است «سيدة نساء المؤمنين»[15]

    ـ به فرموده رسول خدا (صلي الله عليه و آله) او سرور زنان اهل بهشت است.[16]

    ـ نيز فرمود: فاطمه پاره تن من است.[17]


    باز بايد از ابوبكر پرسيد:

    چرا شهادت علي (عليه‌السلام)، و ام أيمن را در تأييد سخنان زهرا (عليهاالسلام) نپذيرفتي؟!

    و آيا براستي مي‌توان در گفته‌هاي كساني شك كرد كه از جانب خدا و پيامبرش مورد تأييد قرار گرفته‌اند؟!

    آيا مي‌توان گفته‌هاي كساني را نپذيرفت كه نماز همه نمازگزاران از جمله خود ابوبكر، عمر و عثمان بدون درود و صلوات بر آنها معنا و مفهومي نداشته و مقبول درگاه احديت نيست؟!

    و آيا اين رفتار ابوبكر پرده از نيات خطرناك و چهره مخفي او بر نمي‌دارد؟

    ابن حجر در الصواعق المحرقه اين اشعار شافعي را آورده است:

    يا أهل بيت رسول الله حبّكم
    كفاكم من عظيم القدر أنّكم


    فرض من الله في القرآن أنزله
    من لم‌يصل عليكم لاصلاة له [18]


    به هر حال، شناسايي چهره واقعي او از لابه‌لاي رفتارهاي دوگانه و غير منصفانه‌اش، بر حق‌پويان و حقيقت‌جويان دشوار و دور از دسترس نيست.


    پی نوشتها :
    -----------------------------------------------
    [1] ر.ك: معجم البلدان، فدك؛ فروغ ابديت، ج 2، ص 271.
    [2] - « و ما افاء الله علي رسوله منهم فما او جفتم عليه من خيل ولا ركاب...»؛ و آنچه را خدا از آنان [= يهود] به رسولش باز گردانيده (و بخشيده) چيزي است كه شما براي به دست آوردن آن (زحمتي نكشيدند) نه اسبي تاختند و نه شتري؛ ولي خدا رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلط مي‌سازد.»

    [3] - اين مطلب در كتب فقهي در بخش جهاد تحت عنوان «فيء» و «انفال» مورد بحث قرار گرفته است. تذكر اين نكته لازم است كه فدك فيء است و جزء انفال نيست تا مسلمانان در آن شريك باشند. ر. ك: سيره ابن هشام، ج 3، ص 352.
    [4] - اسراء، 26. « و حق نزديكان را بپرداز».
    [5] - ر. ك: مجمع البيان و الدر المنثور، ذيل آيه؛ شرح ابن ابي الحديد ج 16، ص 383 الفصل الثالث.
    [6] - ر. ك: شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 1، ص 133.
    [7] - ر. ك: شماره 3، همين بخش.
    [8] - ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 210 – 213، كشف الغمّة، ج 1، ص 480 – 492؛ بحارالانوار، ج 29، ص 216 – 322؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 315 و ... .
    [9] - پيامبر (صلي الله عليه و آله) در مورد ام ايمن فرموده بود: او از زنان بهشت است و ابوبكر به اين مطلب اعتراف داشت.
    [10] - ابن ابي الحديد نقل كرده كه آن شخص ابوبكر است و جمله مذكور اين است: «انما هو ثعاله شهيدة ذنبه» (ر. ك: ترجمه بيت الاحزان، شيخ عباس قمي (رحمه الله، مترجم: مجمد محمدي اشتهاردي، ص 204).
    [11] - كشف الغمّه، ج 2، ص 68، بحارالانوار، ج 31، ص 622 و ص 190، ح 19.
    [12] -صحيح بخاري، ج 5، ح 704 دارالقلم، صحيح مسلم، ح 1759؛ تاريخ طبري؛ ج3، ص 104، عزالدين.
    [13] - صحيح بخاري، ج 4، ح 889.
    [14] - ر. ك: ضميمه 1، آيه تطهير.
    [15] - صحيح بخاري، كتاب المناقب، ح 3353.
    [16] - صحيح بخاري، كتاب المناقب، ح 3353.
    [17] - صحيح بخاري، ح 3437 و 3483.
    [18] - ترجمه: اي اهل بيت رسول خدا، حب شما از جانب خدا واجب شده و اين در قرآن آمده است.دليل بر عظمت و بزرگي مقام شما همين مقدار بس كه هر كس در نماز بر شما صلوات نفرستد، نمازش باطل است. ( الصاعق المحرقة، ص 87؛ رشفة الصادي، ص 31 و 32، چاپ قاهره؛ همچنين ر. ك: صحيح بخاري، ج 6، باب 452 «ان الله و ملائكته يصلون علي النبي ...» العترة في الكتاب و السنة و الصلاة عليهم، الباب الرابع، ص 435 – 604 و ص 491 – 495.)

    حب ما بر چهارده معصوم دان
    فرض قرآني كه بر ما نازل است

    شرط طاعاتـنـد در نـزد خـداي
    منكرين را گو عبادت باطل است
    (مگر براي اعلام انزجار، كه شرح آن گذشت)

  4. #4
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    تخلف از لشكر اسامه


    پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) چند روز پيش از وفات، جوان لايقي را به نام اُسامه[1] مأمور فتح اراضي «بلقا» و «دار روم» در فلسطين كرد و دستور داد افرادي چون ابوبكر، عمر، سعد بن ابي وقاص و... در سپاه او حاضر شوند.

    بعضي از صحابه از اين كه فرمانده آنان جواني است كه هنوز بيست سال ندارد ، گله‌مند بوده و حرف‌هايي زدند.

    وقتي خبر نارضايتي آنها به پيامبر (صلي الله عليه و آله) رسيد، حضرت بسيار خشمگين شد و فرمود:

    «لعنت خدا بر آن كس كه از لشكر اسامه تخلف ورزد.»[2]

    و مكرر امر مي‌فرمود كه همه بايد در لشكر اسامه حاضر شوند و به اسامه دستور داد لشكرش را به سرعت از مدينه بيرون ببرد. وي نيز با مجاهدين از مدينه بيرون رفت و در حومه شهر در محل «جرف» اردو زد.

    از طوفي چون بيماري رسول خدا شدت گرفت و احتمال وفات او مي‌رفت،

    ابوبكر و عمر و بعضي ديگر بدون اجازه فرمانده خويش از اردوگاه خارج شده و به مدينه بازگشتند و با اين عمل از دستور رسول خدا (صلي الله عليه و آله) سرپيچي كردند.

    در اين بين آنچه به نظر مي‌رسد – چنان كه گفته‌اند – اين است كه :

    پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) از آن‌جا كه وفات خود را نزديك مي‌ديد و مي‌خواست مدينه را از معارضان و طمع‌كاران پاك و زمينه استقرار حكومت جانشين خود علي (عليه‌السلام) را آماده كند،
    سران صحابه را به فرماندهي اسامه جوان راهي شام كرد؛ لذا در حركت لشكر اسامه تأكيد بسيار مي‌نمود و بر متخلفين لعنت مي‌فرستاد.
    [SIZE=2]

    ابوبكر و عمر و بعضي ديگر كه اين معني را درك كرده بودند، با اين كه رسول خدا متخلفين را لعنت كرده بود، ولي با اين حال لشكر اسامه را بدون كسب اجازه از فرمانده خويش و به دلخواه ترك كرده، به مدينه بازگشتند
    و با يك توطئه حساب شده، حضرت علي (عليه‌السلام) را از حقش محروم ساختند.

    در تاريخ نقل است وقتي ابوبكر خبر امارت خويش را به اطلاع اسامه رساند، اسامه گفت:

    «من و لشكري كه با من هستند تو را ولي نكرده‌ايم؛ رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مرا بر شما امير كرد و عزل نكرد تا از دنيا رفت و تو و عمر بي اجازه من برگشتيد و امري بر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مخفي نبود، مرا و شما را مي‌شناخت، با اين حال مرا بر شما امير كرد و شما را بر من امير نكرد.»[3]

    سپس به مدينه برگشت و بر در مسجد ايستاد و فرياد زد كه عجب دارم از مردي كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مرا بر او امير كرد، ولي او مرا عزل كرده و ادعاي امارت و اميري بر من دارد!

    شگفت آن كه آورده‌اند:

    ابوبكر و عمر با اين كه اسامه را عزل كردند ولي تا آخر عمر اسامه را با عنوان «امير» خطاب مي‌كردند!![4]


    سه نتيجه

    اين جريان از سه جهت بر بطلان ادعاي خلافت ابوبكر و عمر دلالت دارد :

    الف ـ پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) اسامه را – كه حدود 18 سال از عمرش مي‌گذشت – بر آنان امير كرد و هيچ‌گاه عزل نكرد و اين نشان دهنده بي‌لياقتي آنان است،
    همچنان كه هيچ‌گاه هيچ مهمي را به ابوبكر و عمر وانگذاشت، مگر آن‌كه آنان نتوانستند وظايف خويش را به درستي انجام دهند؛
    چنان كه درجنگ خيبر ابتدا آن دو پرچم را به دست گرفتند، ولي هر دو پا به فرار گذاشتند. ابن ابي الحديد در اين‌باره مي‌گويد:

    «و ما أنس لا أنس الّلذين تقدّما

    و فرّهما و الفرُّ قد علما حوب

    - آنچه را فراموش كنم، فراموش نمي‌كنم كه آن دو (ابوبكر و عمر) در جنگ تقدم جستند و از جهاد فرار كردند و حال آن كه مي‌دانستند فرار از جهاد از گناهان بزرگ است.»[5]


    ب- ابوبكر و عمر از لشكر اسامه تخلف كردند در حالي كه پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود:

    «لعن الله من تخلّف عن جيش اسامة؛

    خدا لعنت كند كسي را كه از لشكر اسامه تخلف كند.»


    ج- آنان امر و حكم رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را اطاعت نكرده و روي برگرداندند و خداوند مي‌فرمايد:

    «و يقولون آمنّا بالله و بالرسول و أطعنا ثمّ يتولّي فريق منهم من بعد ذلك و ما اولئك بالمؤمنين»[6]

    مي‌گويند: «به خدا و پيامبر ايمان داريم و اطاعت مي‌كنيم» ولي بعد از اين ادعا، گروهي از آنان روي‌‌گردان مي‌شوند؛ آنها (در حقيقت) مؤمن نيست.


    پی نوشتها :
    ------------------------------
    [1]- اسامة بن زيد بن حادثه.
    [2] -الملل و النحل، ج 1، ص 23.
    [3] - الصراط المستقيم، ج 2، ص 297، المكتبة المرتضويه؛ المراجعات، ص 114، دارالنعمان.
    [4] - شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ط مصر؛ المراجعات، ص 115.
    [5] - ر.ك: ضميمه شماره 1، ذيل حديث رايت.
    [6] - نور، 47.

  5. #5
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    كوتاهي در كفن و دفن پيامبر (صلي الله عليه و آله)


    پيامبر بزرگ اسلام (صلي الله عليه و آله) رحلت فرمود و ابوبكر و عمر و عده‌اي از اصحاب به جاي اين كه شرط ادب نگه داشته،
    در مراسم نماز و تجهيز و دفن او حاضر شوند به سقيفه بني ساعده رفتند تا حكومت را از آن خود كنند.[1]

    درحقيقت اشتغال بني هاشم به كفن و دفن پيامبر (صلي الله عليه و آله)، براي طرفداران ابوبكر و توطئه‌گران و كودتاچيان فرصت با ارزشي بود كه بدون منازع كار را به سود او به پايان برند.



    آتش زدن احاديث پيامبر !
    [SIZE=2]

    يكي ديگر از كارهاي عجيب ابوبكر اين بود كه وي پس از درگذشت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دستور داد پانصد حديث از احاديث پيامبر اكرم را آتش زدند![2]

    عمر و عثمان نيز كار ابوبكر را (در حذف احاديث پيامبر(صلي الله عليه و آله) )
    با جديّت دنبال كردند. اين اعمال بدين جهت بود كه :

    اولا: نام اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) و فضايل او از يادها حذف شود؛ چرا كه نقل احاديث پيامبر (صلي الله عليه و آله) جداي از نقل فضايل حضرت علي (عليه‌السلام) نبود.

    ثانيا: نقل احاديث پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) مساوي بود با
    رسوايي آنان؛

    چرا كه احاديث پيامبر (صلي الله عليه و آله) نقدي بود بر اعمال و كردار خودسرانه و خودرأيي‌ها و بدعت‌هاي ابوبكر و عمر و عثمان و امثال آنها؛

    لذا بهترين راه براي آزادانه عمل كردن و مورد نقد قرار نگرفتن، حذف احاديث پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود كه آتش زدن و نابود كردن آنها در همين راستاست.
    زهي به ابوبكر – رهبر اهل تسنن – كه هم كلام پيامبر (صلي الله عليه و آله) را آتش زد و هم در خانه او را!![3]


    پی نوشتها :
    ---------------------------
    1- ابوبكر تا سه روز پس از وفات پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در مدينه حاضر نبود. (تاريخ طبري؛ ج 2، ص 233، دارالكتب العلمية.)
    2- كنزالعمال، ح 29460؛ تذكرة الحفّاظ، ج 1، ص 5، دارالحياء التراث العربي.
    3- درباره آتش زدن در خانه حضرت زهرا (عليهاالسلام) رجوع شود به كتاب بحار الانوار، ج 28، ص 311 به بعد؛ تاريخ طبري، ج 3، ص 202؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 134، و ج 2، ص 19، الغدير، ج 7، ص 77 و...
    .

  6. #6
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    جهل و ناداني


    به روايت محدثين اهل سنت،

    ابوبكر تفسير بعضي آيات قرآن را كه از وي پرسيده شد، نمي‌دانست؛

    مانند :

    «اَبا» در «فاكهة و ابّاً»[1]

    و همچنين در مسائل فقهي؛ مانند :

    ميراث كلاله و جد و جده و حد سارق[2] دچار اشتباه شد.[3]

    ابوبكر مي‌گفت:

    «آنچه من مي‌گويم به رأي خويش مي‌گويم، اگر درست گفتم از خداست و اگر خطا گفتم از من است.»


    اين در حالي است كه امام نه تنها بايد اعلم مردم باشد و سخن در ست و قاطع و عاري از ابهام و شك گويد،

    بلكه بايد عالم به جميع احكام اسلام و آگاه به معارف و معاني و بطون قرآن باشد،

    در غير اين صورت چگونه مي‌تواند جانشين رسول خدا (صلي الله عليه و آله) گردد؟!

    جالب توجه اين كه ابوبكر ساليان درازي در محضر پيامبر (صلي الله عليه و آله) زيست ولي تنها صدو چهار (و به نقلي صدو چهل و دو) حديث از پيامبر (صلي الله عليه و آله) نقل كرد كه نه مشكلي را حل مي‌كرد و نه پايه‌اي را در اسلام استوار مي‌ساخت.[4]

    علامه اميني (رحمه الله) در الغدير[5] افراد متعددي را بر مي‌شمارد كه هر يك ده‌ها هزار و صدها هزار حديث از پيامبر (صلي الله عليه و آله) نقل كرده‌اند؛

    به عنوان مثال حرمة بن يحيي تنها از طريق ابن وهب صد هزار حديث نقل مي‌كند

    و احمد بن فرات يك ميليون و پانصد هزار حديث نوشته است كه بعد سيصد هزار حديث را از ميان آنها، در تفسير و احكام و فرايد، انتخاب كرد.


    مروري ديگر

    ابوبكر قرآن را به رأي خويش تفسير مي‌كرد و به آن تصريح داشت؛
    [SIZE=2]

    چنان كه در مورد معناي كلاله چنين گفت است:

    «إنّي سأقول فيها برأي فإن يكن صواباً فمن الله، و إن يكن خطأ فمنّي و من الشيطان، والله و رسوله بريئان منه.»
    [6]

    جالب اين است كه عمر تفسيري متفاوت با ابوبكر از «كلاله» داشت، بلكه به عمر چند نظر نسبت داده‌اند.[7]

    اين در حالي است كه در
    روايات متواتر از پيامبر (صلي الله عليه و آله) نقل شده كه ايشان به هيچ وجه اجازه تفسير به رأي نمي‌داد و مي‌فرمود:

    جايگاه چنين كسي آتش جهنم است:


    «من قال في القرآن برأيه فليتبوّأ مقعده من النار»[8]؛

    «من فسّر القرآن برأيه فليتبوّأ مقعده من النار»[9]؛

    «من قال في القرآن برأيه فأصاب فقد أخطا»[10].


    پی نوشتها :
    ------------------
    [1] - عبس، 31.
    [2] - در زمان ابوبكر دزدي را گرفتند و نزد ابوبكر آوردند، او به جاي اين كه دست راستش را قطع كند، از روي اشتباه دستور داد دست چپ او را بريدند!! (الغدير، ج 7، ص 129؛ الصراط المستقيم، ج 2، ص 305؛ بحارالانوار، ج 30، ص 516 – 506.)

    [3]- الغدير، ج 7، ص 103 – 129؛ سنن دارمي، ج 2، ص 359، دارالكتب العلمية؛ تفسير قرطبي، ج 1، ص 29.

    [4]- الغدير، ج 7، ص 115،


    بعضي خواسته‌اند از قلت نقل وي دفاع كنند (ابن سعد در طبقات ر. ك: علم الحديث، استاد شانه‌چي، ص 19) ولي اين دفاع نا موفق و مردود است و نمي‌تواند پاسخي منطقي براي منتقدان او باشد؛ به راستي چرا در جواب مسائل مطرح شده در دوران حكومتش؛ مانند كلاله، حد سارق و... حديثي از پيامبر (صلي الله عليه و آله) نقل نكرده است؛ بنابراين يا نمي‌خواسته از پيامبر (صلي الله عليه و آله) حديث نقل كند، تا بتواند احكام الهي را طبق خواسته خويش تغيير دهد و يا علت، ناداني او بوده است و نيز اين كه اصولاًَ نقل صدو چهار و يا صد و چهل و دو حديث، با ويژگي مذكور در متن، با دو سال و چهار ماه زمامداري وي همگون نيست؛ چگونه مي‌توان باور كرد ابوبكر پيش از اين مقدار حديث مي‌دانسته ولي فرصت گفتن و مطرح كردن آن را نداشته است؟! بنابراين تنها راه حل همان است كه بسياري از محققين نيز برآنند كه ابوبكر نمي‌خواسته احاديث پيامبر (صلي الله عليه و آله) در جامعه مطرح شود و مؤيد بر اين گفتار آتش زدن پانصد حديث پيامبر بزرگ اسلام (صلي الله عليه و آله) مي‌باشد كه وي بر انجام آن اقدام كرده است؛ زيرا او مي‌توانست برنامه‌اي براي حفظ احاديث حيات بخش پيامبر (صلي الله عليه و آله) پياده كند؛ مثلاً به بررسي و تبيين احاديث پيامبر (صلي الله عليه و آله) بپردازد و يا افراد مطمئن و شايسته‌اي مأمور حفظ و نقل احاديث آن حضرت كند و راهي ديگر برگزيند، نه اين كه شيوه معاندان را پيش گرفته و احاديث پيامبر (صلي الله عليه و آله) را آتش زند! لابد اگر مي‌ترسيد آيات قرآن بد برداشت شود و يا مايه دو دستگي گردد، آنها را نيز آتش مي‌زد!! به هر حال كشف واقعيت چندان بغرنج نيست، به خصوص بر اهل فكر و نظر.

    [5] - ج 7، ص 115 – 117.
    [6] - الغدير، ج7، ص 105؛ سنن دارمي، ج 2، 365 و 366، داراحياءالسنة النبوية؛ تفسير طبري، ج 6، ص 30 بحارالانوار، ج 496 و... .
    [7] - تفسير كبير، فخر رازي، ج 9، ص 221؛ سنن بيهقي، ج 6، ص 225؛ بحارالانوار، ج 30، ص 513.
    [8] - سنن ترمذي، ج 5، ح 287 و 2875 و ... .
    [9] - عوالي اللئالي، ج 4، ص 104؛ بحارالانوار، ج 89، ص 110، ح 11 و ص 111، ح 20 و... .
    [10] - سنن ابي داود، كتاب العلم، ح 3167؛ سنن ترمذي، كتاب التفسير، ح 2876.

  7. #7
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    زنده زنده سوزاندن فجائه


    يكي از افراد قبيله بني سليم به نام «الياس»، ملقب به «فجائه»، به قتل و دزدي و راهزني و غارت اشتغال داشت تا اين كه به دام افتاد.


    او را نزد ابوبكر آوردند. ابوبكر دستور داد در مصلاي شهر مدينه آتش روشن كنند.


    آن‌گاه دستور داد او را، در حالي كه دست و پايش را بسته بودند، در آتش انداختند. آورده‌اند فجائه در ميان آتش با صداي بلند شهادتين را مي‌گفت تا سوخت.
    [1]

    اين نوع مجازات در قانون اسلام نيست و
    مخالف قرآن و سنت نبوي است.


    خداي متعال مي‌فرمايد:


    «إنّما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون في الأرض فساداً أن يقتلو أو يصلبوا أو تُقطعَ أيديهم و أرجلهم من خلاف أو ينفوا من الارض، ذلك لهم خزي في الدنيا و لهم في الاخرة عذاب عظيم»
    [2]؛

    كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مي‌خيزند، و بر روي زمين فساد مي‌كنند، اين است كه
    اعدام شوند ؛
    يا به دار آويخته گردند يا (چهار انگشت) دست (راست) و پاي (چپ) آنها به عكس يكديگر – بريده شود؛
    و يا از سرزمين خود تبعيد گردند. اين رسوايي آنها در دنياست و در آخرت مجازات عظيمي دارند.


    پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نيز به صراحت از اين نوع مجازات منع اكيد فرموده است:



    «لا يُعذب بالنار الا ربّ النار؛

    هيچ كس جز پروردگار با آتش عذاب نمي‌كند (نبايد عذاب كند).»
    [3]


    اين روايت از نظر اهل سنت از روايات صحيح به شمار مي‌رود؛ در نتيجه با توجه به قرآن و سنت،


    اين مجازات بدعتي بود كه ابوبكر گذاشت.


    در اين جا مناسب است به پيشگاه قرآن كريم رفته و از آيات روشنگر آن استمداد جويم:


    قرآن در آيه 45 سوره مائده، كساني را كه به احكام الهي گردن نمي‌نهند و بر اساس آن داوري نمي‌كنند،
    جزو ظالمان بر شمرده است:

    «و مَن لم يحكم بما أنزل الله فأولئك هم الكافرون»


    نيز در آيه 34 و 47 همين سوره مي‌فرمايد:



    «و من لم يحكم بما أنزل الله فأولئك هم الظالمون»

    «و من لم يحكم بما أنزل الله فأولئك هم الفاسقون»
    [SIZE=2]


    پی نوشتها :
    -----------------
    [1] ر. ك، الغدير، ج 7، ص 157؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 266؛ سنه 11؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 211؛ الاصابة ج 2، ص 322 و... .
    [2] - مائده، 33.
    [3] - الغدير، ج 7، ص 156، مسند احمد، ح 15458،... .



  8. #8
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    اسلام و بدعت‌ها


    اينك جا دارد، در اين مجال، نگاهي به ثمرات
    خود رأيي‌هاي ابوبكر و عمر و عثمان بيندازيم:



    صحيح بخاري از انس ابن مالك نقل مي‌كند كه گفت:


    «هيچ يك از احكام شريعت را نمي‌شناسم كه بدون تغيير باقي مانده باشد به جز نماز و اين هم ضايع شده است.»
    [1]



    باز همين بخاري نقل مي‌كند كه براء بن عازب گفت:


    «ما پس از پيامبر (صلي الله عليه و آله) چه كارها كه كرديم و چه انحراف‌ها كه در دين به وجود آورديم!»
    [2]



    نيز در همين كتاب مي‌خوانيم ابو الدرداء مي‌گويد:


    «به خدا سوگند! اثري از سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله) را نمي‌يابم جز اين كه نماز را به جماعت به پا مي‌دارند!»
    [3]


    و اين است نتيجه خودرأيي آنان در برابر نصوص قرآن و سنت.



    نكته جالب اين است كه اهل سنت
    اعتقاد به صحت روايات صحيح بخاري دارند،
    حال با توجه به اين روايات، اين كه آنان چگونه به اين كتاب اعتماد كردند، جاي بسي شگفتي است!


    از كجا معلوم روايات و سنتي كه صحيح بخاري ناقل آن است محكوم به سخنان انس بن مالك و ابوالدرداء نباشد؟!


    بلكه به اعتقاد اهل تسنن بايد چنين باشد و در نتيجه
    سراپرده مذهبشان برباد است!


    و راهي نمي‌ماند جز تمسك به حبل الله المتين كه همان روش ائمه اطهار (عليهم السلام) است.




    عاقبت بدعت گذاردن



    ابوسعيد خُدري از اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مي‌گويد:



    پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود:



    «(روز قيامت) گفته مي‌شود: تو نمي‌داني كه پس از وفاتت چه بدعت‌ها در در دين گذاشتند، آن‌گاه من مي‌گويم:
    دور باد، دور باد، آنان كه پس از من در دين تغيير ايجاده كرده و بدعت نهادند.»
    [SIZE=2][4]



    پی نوشتها :
    ------------------
    [1] - ج 1، ح 499، دارالقلم، بيروت.
    [2] - صحيح بخاري، ج 1، كتاب الاذان، ح 613.
    [3] - ج 5، ص 159، و 160، ح 21، باب غزوه حديبيه.
    [4] - صحيح بخاري، ح 6097.

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •