صفحه 7 از 7 نخستنخست 1234567
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 69 , از مجموع 69

موضوع: دکتر شريعتي

  1. #61
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    سالگرد وفات دکتر شریعتی...





    دیروز 29 خرداد سالگرد وفات دکتر شریعتی بود ، بزرگترین روشنفکر قرن و اعجوبه ای که به عقیده ی من هرگز تکرار نخواهد شد ! کتابهای زیادی ازش خوندم اما تنها کتابی که خیلی ازش خوشم اومد "کاربرد آیات قرآن در اندیشه ی دکتر شریعتی" بود! بخشی از متن کتاب را به پاس زحماتش مینویسم...

    1. تمامی جهات چند تا است؟ شش تا، و تنها شکلی که این شش جهت را در خود جمع دارد چیست؟ مکعب ! و مکعب ، یعنی همه ی جهات ! و همه ی جهات یعنی بی جهتی ! و رمز عینی آن: کعبه ! ( بقره- 115)

    2. پیغمبر فساد اجتماعی شراب خواری را محو کرد، بدون اینکه مردم را مستقیما تحت فشار قرار بدهد و به آنها "نه" بگوید. کم کم مرحله ی بعد می آید: سرزنش ملایمت آمیز! میگوید: گناه دارد و نیز برایتان منفعتی دارد. اینطور نیست که من آدم متعصبی باشم، ارزشش را ندانم و نفهمم ، نخیر! قبول هم دارم، درست! اما زیانش بیشتر است!
    شنونده در برابر چه کسی قرار میگیرد؟ یک آدم روشنفکر که شعور دارد! تعصب ندارد! و شراب را به صورت تابویی، جنی،غولی نجس و متافیزیکی و غیبی تلقی نمیکند! اما به خاطر اینکه زیانهای اجتماعی و انسانی زیاد دارد، در عین حال که منافعش را هم قبول دارد و میشناسد، نفی اش میکند! (بقره- 319)

    3. تمام قرآن توجه به جزئیات است. توجه به محسوسات است. توجه به غذاست، به شتر، به زمین، به آثار گذشته، به ستاره ها، به زیتون ، به گیاه و به قلم است! تمام قسم هایی که قرآن میخورد قسم های مادی است و محسوس و واقعی! هیچوقت به جوهر و هیولا و صورت و حتی عقل و عقل اول و روح و ... قسم نمیخورد! به خورشید، به روز و به شب، به سپیده دم، به قلم، به زیتون قسم میخورد و میگوید: در ماده فکر کنید. در روح فکر نکنید. در جنس خدا و ملائکه و جوهر و عرض و ... فکر نکیند! به خوراکت، به خرت و به شترت بیندیش! از آن بالاها بیا پایین! (بقره-259)

    4. قسم های قرآن را نگاه کنید. در ذهن ما نمیگنجد. یک آدمی مثل محمد سواد ندارد. با دستش خطی ننوشته.کتابی نمیتواند بخواند. اول بار که می آید و میخواهد پیام را بر یک جامعه ی بدوی وحشی امی عرضه کند ، قسم ها چیست؟ قلم !!!!!!!
    آیا یونسکو حرف میزند یا محمد امی؟ خیلی چیز عجیبی است! به "ن" قسم! کدام شعر بشری اینطور است؟ هنوز هم بعد از انقلاب کبیر فرانسه چنین جمله ای کجا آمده است؟ اصلا نفس قلم زدن و نوشتن مقدس است! به قدری که خدای محمد بیسواد ، که قلم بلد نیست بزند، به آن قسم میخورد! از همین جا ثابت میشود که این مال محمد نیست! اگر ساخته ی محمد است ، خودش باید به شتر ، به شمشیر، به خون، به خمیت، به غیرت، و به ناموس قسم بخورد!!!! از این چیزهایی که در ادبیات عرب است! قلم چیست؟؟!!



    شریعتی و همسرش پوران شریعت در دانشکده ادبیات مشهد





    مراسم عروسی 1338مشهد



    شریعتی و همسرش و احسان در پاریس 1340

  2. #62
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    بزرگترین روشنفکر قرن !!!!!....... این ازاون حرفاست ...... دوره شریعتی دیگه تموم شد .... ازیک سوراخ چندباز باید گزیده بشیم ..... اما نظر شما محترم ... من صادق خان هدایت رو بیشتر دوست دارم !!!... کاش پدرم هم اینگونه فکر میکرد.

  3. #63
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    صادق هدایت رو گفتم چون برای گفتن اسم روشنفکران امروز دغدغه خاطر دارم .

  4. #64
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    نمي دانم پس از مرگم چه خواهد شد ،نميخواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت ،ولي بسيار مشتاقم كه از خاك گلويم سوتكي سازد ،گلويم سوتكي باشد بدست كودكي گستاخ و بازيگوش و او يكريزو پي در پي دم گرم خويش را در گلويم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدين سان بشكند دايم سكوت مرگبارم را .

    دكتر شريعتي

  5. #65
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است :

    دسته اول
    آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند

    عمده آدم‌ها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

    دسته دوم

    آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند

    مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.

    دسته سوم

    آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند

    آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

    دسته چهارم

    آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم هستند

    شگفت‌انگیزترین آدم‌ها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

  6. #66
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    شريعتي ‌و ‌شراره‌هاي ‌شوق





    شريعتي ‌و ‌شراره‌هاي ‌شوق

    بـعـضـي چـيـزهـا و بـعـضـي كـسـان، ابـعاد متعدد و چندوجهي دارند. ظاهرا دست‌نيافتني هستند. به هر جايشان كه دست مي‌يازي و تصور مي‌كني كه او را يافته‌اي اما باز مي‌بيني كه ابعاد تازه‌تري از او سر باز مي‌زند كه در دسترس تو نبوده است.

    شخصيت‌هاي بزرگ تاريخ از اين دست مردمانند. آنها بزرگند و پيچيده و چندبعدي. مثل آبي هستند هميشه در جريان و سيال و تاثيرگذار در همه اعصار.

    دكـتـر عـلـي‌شـريـعـتـي كـه روز 29 خـرداد سـالـگرد درگذشت شهادت‌‌گونه اوست. از اين نوع مردان است كه در حوزه تفكر و انديشه‌هاي ديني عمري جاودانه يافته است. با مرگ او تفكر و انديشه‌هايش زايش دوباره داشته و نياز دانستن از او، هرگز به بي‌نيازي منجر نشده است.
    شريعتي كيست؟ چه كرده است؟ شخصيت و شاكله تفكر و انديشه‌هاي او چگونه شكل گرفته است؟ و چگونه بايد شريعتي را آن‌گونه كه بوده و هست شناخت؟ و دهها سوال ديگر از اين دست تاكنون بارها جواب داده شده است و صدها مقاله و دهها كتاب به چاپ رسيده است كه هر يك ابعاد تازه‌اي از وجود او را به ما مي‌نماياند.
    كه‌ در راس‌ همه‌ اين‌ راي‌ و نظرها، نگاه‌ جامع، دقيق‌ و نازك‌ انديشانه‌ رهبر معظم‌ انقلاب‌ است، ايشان‌ به‌ عنوان‌ يك‌ روحاني‌ نوانديش‌ و روشن‌بين‌ با شناخت‌ عميق‌ و گسترده‌ از حركتهاي‌ روشنفكري‌ روزگار ما كه‌ عموما يا وابسته‌ و يا تحت‌ تاثير و شيداي‌ بيگانگان‌ بوده‌اند و با مردم‌ هيچ‌ ارتباط‌ و تعاملي‌ نداشتند، شكل‌نويني‌ از روشنفكري‌ را كه‌ مي‌تواند در جايگاه‌ مفيد و پوينده‌اي‌ قرار بگيرد در سيماي‌ شريعتي‌ توصيف‌ مي‌كنند: «اگر ما يك‌ خصويت‌ شريعتي‌ را بخواهيم‌ ذكر كنيم‌ اين‌ است‌ كه‌ او با مردم‌ ارتباط‌ برقرار مي‌كرد، براي‌ مردم‌ حرف‌ مي‌زد و به‌ زبان‌ مردم‌ سخن‌ مي‌گفت. از مردم‌ الهام‌ و ياد مي‌گرفت. دردهاي‌ مردم‌ را منعكس‌ مي‌كرد و اين‌ در زماني‌ بود كه‌ هنوز بازمانده‌ها و تفاله‌هاي‌ ريشه‌ گنديده‌ روشنفكري‌ غرب‌زده‌ و وابسته‌ همچنان‌ در ايران‌ بودند كما اين‌كه‌ تا امروز هم‌ همچنان‌ هستند. 1 رهبر فرزانه‌ انقلاب‌ همچنين‌ در تبيين‌ ويژگي‌هاي‌ ديني‌ و شخصيتي‌ شريعتي‌ چنين‌ بيان‌ مي‌كنند: «شريعتي‌ در برهه‌اي‌ از زمان‌ و در عرصه‌ روشنفكري‌ ظاهر شد. او از اسلام، قرص‌ و محكم‌ دفاع‌ كرد و حتي‌ از تعصب‌ اسلام‌ دفاع‌ كرد يعني‌ گفت‌ مومن‌ مسلمان‌ بايد متعصب‌ باشد. گفت‌ اين‌ دژ تعصب‌ را از دوروبر ما برچيده‌اند تا لخت‌ شويم. تا بتوانند ما را با تيرهاي‌ مسموم‌ خودشان‌ هدف‌ قرار دهند.» رهبر معظم‌ انقلاب‌ در عين‌ حال‌ با دقت‌ نظر و وسعت‌ نگاه‌ تاكيد مي‌نمايند: «البته‌ اين‌ به‌ معناي‌ اين‌ نيست‌ كه‌ شريعتي‌ اشتباه‌ نكرده‌ يا در جاهايي‌ تندروي‌ نكرده‌ است. خود او هم‌ قبول‌ داشت‌ كه‌ خيلي‌ از حقايق‌ هنوز براي‌ او دست‌ نيافته‌ هستند. انسان‌ هيچ‌ وقت‌ مطلق‌ نيست.»2
    اما اين‌بار خوب است شريعتي را از زبان خودش بشناسيم. شريعتي با زباني گرم و صميمي از دوران كودكي‌اش مي‌گويد، نخست از پدرش كه اولين معلم تاثيرگذار و سازنده بوده است: «پدرم نخستين سازنده ابعاد روحم، كسي كه براي اولين‌بار، هم هنر فكر كردن را به من آموخت و هم فن انسان بودن را؛ طعم آزادي، شرف، پاكدامني، مناعت، عفت روح، استواري، ايمان و استقلال دل را بي‌درنگ پس از آن كه مادرم از شيرم گرفت به كامم ريخت.
    نخستين‌بار مرا با كتاب‌هايش رفيق كرد. من از كودكي و از سالهاي نخستين دبستان، با رفقاي پدرم - كتابهايش -‌ آشنا شدم و مانوس. من در كتابخانه او كه هنر زندگي و خانواده اوست،‌ بزرگ شدم و پروردم. اين بود كه به هر كلاسي كه وارد مي‌شدم، «صد درس» از همكلاسانم و «نودونه‌ درس» از غالب معلمانم جلو بودم. او بسيار چيزهايي را كه بايد بعدها در بزرگي و در طول تجريبات و كـشـمـكـش‌هـا و كـوشـش‌هـاي مـداوم سـاليان عمر مي‌آموختم، در همان كودكي و آغاز زندگي نوجوانيم، ساده و رايگان به من هديه داد.»
    شريعتي از همان كودكي و نوجواني، نگاهي تيزبين، حساس و كنجكاو داشته است. دقت او به پديده زميني و آسماني و تفكر پيرامون مخلوقات خدا،‌ وديعه‌اي است الهي كه او در خود احساس مي‌كرده و ريشه‌هاي تفكر و انديشه‌هاي شگرف او را سامان مي‌داده است: «نيمه‌شب آرام تابستان بود و من هنوز كودكي 7، 8 ساله. آن سال تمام تابستان و پاييز را در ده مانديم كه شهريور 1320 بود و آن سه غمخوار بشريت (انگليس، روسيه و امريكا) كشور را از هر سو اشغال كرده بودند و پدرم ما را گذاشت و به استقبال حوادث، خود تنها به شهر رفت تا ببيند چه خواهد شد؟
    آسمان را دوست داشتم و ستاره‌ها را مي‌شناختم و هر شب از روي بام، چشم بر اين صحنه زيباي پر از شگفتي و سرگرمي مي‌دوختم و ساعتي، ساعت‌هايي با خـويـش يـا بـا هـمـبـازي‌هـا و بـزرگـترهايم، نگاههاي كودكانه‌ام را به باغ خرم آسمان مي‌فرستادم تا با ستارگان به بازي مشغول شوند. آن شب نيز من جاي خود را بر روي بام خانه گذاشته بودم و به نظاره آسمان رفته بودم، گرم تماشا و غرق در اين درياي سبز معلقي كه بر آن، مرغان الماس پرستارگان زيبا و خاموش تك‌تك از غيب سر مي‌زنند و دسته دسته به بازي افسون كاري شنامي كنند.
    شـريـعـتـي در تـمام دوران نوجواني و جواني‌اش شخصيتي منحصر به فرد داشت. فلسفه و عرفان، مغز او را مي‌انباشت و كتاب تنها گريزگاه او از دنيايي بود كه نكبت و شقاوت آن گريبان مردم جهان را مي‌فشرد. او در چنين دنيايي مي‌خواند و مي‌خواند و مي‌خواند تا رسيد به جايي كه سرريز شد و چون آتشفشاني خروشيد. در دانـشـگـاه‌ها و مساجد و مراكز علمي و فرهنگي با سخنراني‌هايش خون تازه‌اي بر كالبد خسته و متروك جامعه‌اي ريخت كه رهبران فكري آن يا در تبعيد بودند يا در زندانهاي رژيم شاه. او در سال 1347 كتاب كوير را منتشر كرد. از نوشته‌‌هاي ديگرش در اين سال، كتاب «توتم‌پرستي» و «اسلام‌شناسي» بود. در همان زمان، همسرش نيمه‌هاي شب صداي گريه‌اي شنيد و با نگراني از خواب برخاست فكر كرد شايد براي پسر همسايه كه بيمار است، اتفاقي افتاده باشد. به تندي روي ايوان رفت، ولي صدا از داخل خانه خودشان مي‌آمد. از راهروي كوچكي كه ميان اتاق‌ها بود، گذشت و ناگاه علي را ديد كه سرش را روي ميز كارش گذاشته و به شدت گريه مي‌كند. همسرش مي‌پرسد: علي‌جان چه شده است. چرا گريه مي‌كني؟و او پاسخ مي‌دهد: «امشب كتاب اسـلام‌شـنـاسـي را تـمـام كـردم. امـشـب با محمدص و عليعوداع كردم.»
    شريعتي در همين سال به دعوت استاد شهيد مطهري براي ايراد سخنراني به حسينيه ارشاد تهران رفت. در واقع دريچه‌اي نو براي خدمت به دين در برابر او گشوده مي‌شود. موضوع سخنراني‌هاي او در حسينيه ارشاد. امت و امامت، تمدن و تجدد، نگاهي به تاريخ فردا، علي تنهاست و ميعاد با ابراهيم است. شريعتي در سال 48 به سفر حج مشرف مي‌شود:
    «حج آغاز شده است، حركت به سوي كعبه، در جامه سپيد احرام در حريمي از محرمات و شتابان روي به خدا. فرياد لبيك! لبيك! يعني كه خدا تو را دعوت كرده است و ندا داده است كه بيا. اينك تو آمده‌اي، اينك پاسخش را مي‌دهي: «لبيك، اللهم لبيك، لبيك لاشريك لك لبيك» بله، خداوندا تو را شريكي نيست. ستايش و نعمت و سلطنت از آن تو است. تو را شريكي نيست... صداي خدا از صحرا به گوش مي‌رسد. از هر ذره‌اي اين ندا بر مي‌آيد. تمام فضاي ميان زمين و آسمان را پر كرده است و هر كسي آن را مي‌شنود هركسي آن را خطاب به خود مي‌شنود، مي‌شنود كه خدا دارد او را مي‌خواند و او از جگر فرياد مي‌زند: «لبيك، اللهم لبيك.»
    سالهاي 1349 و 1350 سالهاي پركاري براي شريعتي است. تدريس در دانشگاه فردوسي مشهد و سخنراني در حسينيه ارشاد دو خروجي مطلوب براي درون و ذهن انباشته اوست و او با سخنراني «فاطمه، فاطمه است» خود را به اوج باروري مي‌رساند: «از شخصيت فاطمه سخن گفتن بسيار دشوار است. فاطمه يك زن بود. آنچنان كه اسلام مي‌خواهد كه زن باشد. تصوير سيماي او را پيامبر (ص) خود رسم كرده است و او را در كوره‌هاي سختي و فقر و مبارزه و آموزش‌هاي عميق و شگفت انساني خويش، پرورده و ناب ساخته بود. وي در همه ابعاد گوناگون زن بودن، نمونه شده بود. مظهر يك دختر در برابر پدرش، مظهر يك همسر در برابر شويش، ‌مظهر يك مادر در برابر فرزندانش، مظهر يك زن مبارز و مسوول در برابر زمانش و سرنوشت جامعه‌اش.
    خواستم بگويم: فاطمه دختر خديجه بزرگ است، ديدم كه فاطمه نيست. خواستم بگويم كه فاطمه دختر محمد(ص) است، ديدم كه فاطمه نيست. خواستم بگويم كه فاطمه همسر علي است، ديدم كه فاطمه نيست. خواستم بگويم كه فاطمه مادر حسين است، ديدم كه فاطمه نيست. خواستم بگويم كه و فاطمه مادر زينب است، باز ديدم كه فاطمه نيست. نه! اينها همه هست و اين همه فاطمه نيست. فاطمه، فاطمه است.»
    شريعتي در سال 1352 به دليل سخنراني‌هايش توسط ساواك دستگير و به زندان افتاد تا اين كه در سال 1354 از زندان آزاد شد.
    تعلق‌ خاطر او به‌ روحانيت‌ سلحشور و مبارز ويژگي‌ ديگر اوست. وي‌ در مواجهه‌ با روشنفكراني‌ كه‌ در آغوش‌ قدرت‌ طاغوت‌ غلتيده‌اند بياني‌ بس‌ تاريخي‌ دارد و آن‌ گواهي‌ بر اين‌ امر مهم‌ و فخرانگيز است‌ كه‌ امضا و تـايـيـد هـيـچ‌ روحـانـي‌ در زير هيچ‌ قرارداد نكبت‌بار استعماري‌ ديده‌ نمي‌شود. ارادات‌ عاشقانه‌ و دلدادگي‌ مثال‌ زدني‌ او به‌ امام‌ خميني‌ نيز در آن‌ سالهاي‌ غربت‌ و شدت‌ نيز هم‌ از اين‌ روست.‌
    شريعتي در روز يكشنبه 29 خرداد 1356 به طور ناگهاني و بدون اين‌كه دچار بيماري و يا سانحه‌اي شود در لندن درگذشت و چند روز بعد به دمشق منتقل شد تا در كنار بارگاه و صحن مطهر حضرت زينبس به خاك سپرده شود، در حالي كه هنوز صداي رسا و دردمند او در گوش جان بسياري طنين داشت كه مي‌گفت: «خدايا! عقيده مرا از دست عقده‌ام مصون بدار. خدايا به من قدرت تحمل عقيده مخالف ارزاني كن. خدايا، به من زيستن عطا كن كه در لحظه مرگ بر بي‌ثمري لحظه‌اي كه براي زيستن گذشته است، حسرت نخورم و مردني عطا كن كه بر بيهودگي‌اش سوگوار نباشم. بگذار تا آن را من خود انتخاب كنم، اما آنچنان كه تو دوست داري. خدايا! چگونه زيستن را تو به من بياموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت...
    حال‌ بر ما و نسل‌ بالنده‌ و جوان‌ امروز ماست‌ تا اين‌ سخن‌ رهبر فرزانه‌ را به‌ گوش‌ جان‌ بسپاريم‌ و در پاسداري‌ و پايداري‌ از آرمان‌ شريعتي: «بياييم‌ آن‌ مسائلي‌ را كه‌ شريعتي‌ با استفاده‌ از آشنايي‌هاي‌ خودش‌ با فرهنگ‌ اسلام‌ فهميده‌ بود و ارائه‌ داده‌ بود با اصول‌ اساسي‌ فلسفي‌ مكتب‌ اسلام‌ بياميزيم‌ و منطبق‌ كنيم. آنچه‌ كه‌ به‌ دست‌ خواهد آمد مرحله‌ جديدي‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ براي‌ نسل‌ ما مفيد باشد.»
    پانوشت:‌
    1 و 2 ـ روشنفكران‌ و شريعتي‌ ـ سخنراني‌ رهبر معظم‌ انقلاب‌ در مدرسه‌ عالي‌ شهيد مطهري‌

  7. #67
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    برای خوش بخت بودن به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن!

    -نمی توانم فرمولموفقیت را به شما بدهم اما می توانم فرمول شکست را برایتان بنویسم :
    بکوشید همهرا راضی کنید.
    - رنج بزرگ یك انسان این است كه عظمت او و شخصیت او در قالبفكرهای كوتاه، در برابر نگاههای پست و پلید، و احساس او در روحهای بسیار آلوده واندك و تنگ قرار گیرد انسانیت حد و مرزی نمیشناسد .قبل از آنكه دارای هویت زن و یامرد بودن باشیم .انسانیم و تكلیف آدمیت از جنسیت بالاتر است.همدیگر را به ایننام بشناسیم ، مقام بالاتری داریم.

    - تقوا تنها سلاح مجاهد است و تهمت ،تنها سلاح منافق.

    - سه مرحله در زندگی وجود دارد:
    مرحله اول مرحله دست وپا زدن در میراث گذشتگان است.
    دومین مرحله طغیان به آنچه تحمیل شده است.
    مرحلهی سوم مرحله ی بازیابی خویشتن و شناخت و پذیرفتن ارزش های اصیل

    خدایا : به من قدرتتحمل عقیده مخالف ارزانی کن .
    خدایا : خودخواهی را چندان در من بکش ، یا چندانبر کش ، تا خودخواهی دیگران را احساس نکنم ، و از آن در رنج نباشم .
    خدایا : اندیشه و احساس مرا در سطح پائینی میاور که زرنگی های حقیر و پستی های نکبت بار وپلید شبه آدم های اندک را متوجه شوم ، چه ، دوست تر می دارم بزرگواری گول خور باشمتا، همچون اینان ، کوچکواری گول زن .
    خدایا : بر اراده ، دانش ، عصیان ، بینیازی ، حیرت ، لطافت روح ، شهامت و تنهایی ام بیفزای .
    خدایا : رحمتی کن تاایمان ، نام و نان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را ، و حتی نامم را در خطرایمانم افکنم ، تا از آنها باشم که پول دنیا را می گیرند و برای دین کار می کنند ،نه آنها که پول دین می گیرند و برای دنیا کار می کنند

  8. #68
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    نامه عاشقانه از دکتر شریعتی






    باتو،همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند

    باتو،آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند

    باتو،کوه ها حامیان وفادارخاندان من اند

    باتو،زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند

    ابر،حریری است که برگاهواره ی من کشیده اند

    وطناب گاهواره ام را مادرم،که در پس این کوه هاهمسایه ی ماست در دست خویش دارد


    باتو،دریا با من مهربا نی می کند

    باتو، سپیده ی هرصبح بر گونه ام بوسه می زند

    باتو،نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زن

    باتو،من با بهار می روم

    باتو،من در عطر یاس ها پخش می شوم

    باتو،من درشیره ی هر نبات میجوشم

    باتو،من در هر شکوفه می شکفم

    باتو،من درمن طلوع لبخند میزنم،درهر تندر فریاد شوق میکشم،درحلقوم مرغان عاشق می خوانم در غلغل چشمه ها می خندم،درنای جویباران زمزمه می کنم

    باتو،من در روح طبیعت پنهانم

    باتو،من بودن را،زندگی را،شوق را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی را می نوشم

    باتو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،

    غرقه ی فریاد و خروش وجمعیتم،درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند وگلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند وبوی باران،بوی پونه،بوی خاک،شاخه ها ی شسته، باران خورده،پاک،همه خوش ترین یادهای من،شیرین ترین یادگارهای من اند.

    بی تو،من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم

    بی تو،رنگهای این سرزمین مرا می آزارند

    بی تو،آهوان این صحرا گرگان هار من اند

    بی تو،کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند

    بی تو،زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد

    ابر،کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند

    وطناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند

    بی تو،دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد

    بی تو،پرندگان این سرزمین،سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند

    بی تو،سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است

    بی تو،نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند

    بی تو،من با بهار می میرم

    بی تو،من در عطر یاس ها می گریم

    بی تو،من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم.

    بی تو،من با هر برگ پائیزی می افتم.بی تو،من در چنگ طبیعت تنها می خشکم

    بی تو،من زندگی را،شوق را،بودن را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی رااز یاد می برم
    بی تو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،نگهبان سکوتم،حاجب درگه نومیدی،راهب معبد خاموشی،سالک راه فراموشی ها،باغ پژمرده ی پامال زمستانم.

    درختان هر کدام خاطره ی رنجی،شبح هر صخره،ابلیسی،دیوی،غولی،گنگ وپرکینه فروخفته،کمین کرده مرا بر سر راه،باران زمزمه ی گریه در دل من،

    بوی پونه،پیک و پیغامی نه برای دل من،بوی خاک،تکرار دعوتی برای خفتن من،

    شاخه های غبار گرفته،باد خزانی خورده،پوک،همه تلخ ترین یادهای من،تلخ ترین یادگارهای من اند.

    « دکتر علی شریعتی »

  9. #69
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    جملاتي ناب از دكتر شريعتي





    من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند.

    « دکتر علی شریعتی »
    ------------ --------- --------- --------- --------- --------- --
    به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق . آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد .

    « دکتر علی شریعتی»
    ------------ --------- --------- --------- --------- --------- --
    و هر روز او متولد میشود؛
    عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد...
    و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند چرا که در چین و شیارهی صورت مردش به جی گذشت زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم هی لرزان مردش؛ گام هی شتابزده جوانی بری رفتن و درد هی منقطع قلب مرد؛
    سینه ی را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند ... و ینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...! و ین, رنج است. دکتر علی شریعتی
    ------------ --------- --------- --------- --------- --------- --
    زن عشق می کارد و کینه درو می کند... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنیش با تو برابر... می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی .... بری ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی ... او کتک می خورد و تو محکمه نمی شوی ... او می زید و تو بری فرزندش نام انتخاب می کنی... او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد ... او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ... او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر .....
    ------------ --------- --------- --------- --------- --------- --
    اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست او جانشین همه نداشتنهاست
    ------------ --------- --------- --------- --------- --------- --
    عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگی کنی .

    دکتر شریعتی
    ------------ --------- --------- --------- --------- --------- --
    آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند، تو به دنبال نگاه زیبا باش
    ------------ --------- --------- --------- --------- --------- --
    هر لحظه حرفی در ما زاده می‏شود
    هر لحظه دردی سر بر می‏دارد
    و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش می‏کند
    ین ها بر سینه می‏ریزند و راه فراری نمی‏یابند
    مگر ین قفس کوچک استخوانی گنجیش‏اش چه اندازه است؟

صفحه 7 از 7 نخستنخست 1234567

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •