صفحه 16 از 59 نخستنخست 123456789101112131415161718192021222324252627282930313233343536 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 151 تا 160 , از مجموع 583

موضوع: اشعار و متون غم انگیز...

  1. #151
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    اولش بگم اگه حوصله خنديدن نداري نخون طنزي رو كه پيش رو داري . همونطور كه نيچه گفته اگر توانايي خنديدن نداريد كتابهاي مرا نخوانيد . دوم اينكه ببخشيد اگه بي ربطه و سوم اينكه ببخشيد كه طولانيه .

    آرزو جان خودت رو درگير عوالم غريبي كردي اونجا آشنا ها هم تبديل به اشباحي مي شن كه تنها حسشون مي كني هستن گرما شون رو حس مي كني اما اگر هم خيلي شلوغ باشه باز هم همه تنها هستند . حكايت غريبيه اما من عاشق اين جنس تنهايي هام هر چند كه به نظر ديگران بيرون از رفتار طبيعي باشه . دوست خوبم بايد گفت كه ما آنچه تويه دستمون داريم براي كمك كردن فقط مي تونه محبت مون رو ؛ دلسوزيمون رو و اشتياقمون رو به همدلي نشون بده اما كار ديگه اي ميشه كرد ؟ من نتونستم جوابي براش پيدا كنم البته جواني است و هزار راه نرفته پس مي شه اميدوار بود .
    ((براي من اتفاقي افتاده كه شايد بشه يه جوري به يه چيزهايي وصلش كرد ( از آبجي سميرا ياد گرفتم اين مدلي گفتن رو ) نامه اي برام اومد از دوست عزيزی كه تويه يك كشور ديگه استاد زبان روسي است . نامه اون انگليسي بود و من دهاتي چقدر متاسف ام زبون فارسي رو هم به زور حرف مي زنم چه برسه به زبون ديگري رو فهميدن . مدتي متحير موندم كه چه كنم ـــ نمي خواستم غريبه اي نامه رو بخونه ـــ عاقبت اون رو به يكي از نزديكان دادم تا ترجمه كنه . چون كاملا مسلط نبود درست متوجه منظور نامه نشد و به همین دلیل من هم کاملا نفهمیدم چی باید بگم . با هر آنچه فهميدم نامه بلند بالايي نوشتم و دادم ترجمه كردند اون دوستي كه ترجمه كرد يك دانشجوي اقتصاد بود و نامه من هم زياد خصوصي نبود بخاطر همين با خيال راحت دادم به او و بعد مدتي ترجمه اش رو گرفتم ؛ تايپ كردم و فرستادم بعدپيامي از دوستم گرفتم كه مهمترين قسمت نامه او را از دست داده ام و نه او درست از نامه من سر در آورد و نه من درست متوجه شدم كه او چي گفته بوده . ))

    گاهي ما هر چه هم به تماشاي زيبايي يك دشت يا فرسودگي يك درخت پير بنشينيم باز هم آنچه رو كه اصل موضوع بوده تنها با تماشا نمي تونيم بفهميم . ما بايد دلي مثل دشت داشته باشيم سبز با لاله هاي سرخ تا درك كنيم دشت چه لذتي از باران بهاري مي بره . يا بايد مثل اون درخت عمري رو با لذت پشت سر گذاشته باشيم تا بتونيم از اين خشكي كه دچارش شده نتيجه مناسبي بگيريم . دوست عزيزم تنها بنشين اما نه براي تنها موندن. براي ديدن چشمان احتياج به نور دارن از تنهايت نوري براي ديدن بساز . از اندوه ديگران به ............ بگذريم تو خوبي پس آنچه كه خوبه برات اتفاق مي افته اما اگر موافق ميلت نيست بخاطر اينه كه تو موافق نيستي . تو دست از مخالفت بردار همه چيز داره سر جاييه خودش كارش رو انجام ميده به نفس كشيدن فكر كني تنفست دچار اختلال مي شه بزار خودش كارش رو بكنه . تمام اینها رو فقط بخون فقط بخون همین چون من با شنیدن آهنگ وفای شچریان و کنار سکوت باغ و خنکای بهری که این چند روز پیدا شده شاید خیلی رویایی حرف زده باشم تو با هوشیاری بهشون فکر کن .
    امیدوارم آینده بهشتی داشته باشی با درخت های همیشه سبز و رودخونه های جوشان و ......... چه بدونم من که بهشت رو ندیدم .

  2. #152
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    ولي من بهشت رو حس كردم

    موقعي كه من با اون بودم احساس مي كردم همه جا بهشته همه چيز با اون بهشتي مي شد

    همه احساس من بهشتي بود .... موقعي كه از آسايشگاه مرخص شده بودم باز هم حالم بد شد و خودم رفتم پيش يه روان شناس

    يه خانوم خيلي با تجربه و حرفه اي بودن ايشون .... از من خواست تا درباره اون براش بگم و من هم گفتم .... وقتي من حرف مي زدم چهره اون باز شده بود و با تبسم مليحي به من نگاه ميكرد و به حرفهاي من گوش مي داد

    آخرش به من گفت انگار همه چيز با اون رمانتيك ميشد و اصلا اون عامل رمانتيك شدن فضا مي شد

    خب مني كه اونو داشتم و مني كه دنيا رو بهشتي با اون ديدم مني كه .... مي دوني چقدر سخته بدون اون بودن .... دكترم بهم گفت كه جايگزين شايد راه حل باشه .... ولي من به اون گفتم درونم با جايگزين مبارزه ميكنه ...من كس ديگه اي رو به جاي اون نميخوام ...نمي خوام كسي جاي اون باشه ....

    مادربزرگم وقتي مي خواست گوشت كباب كنه روش ماست و آب ليمو و يا گاهي كيوي ميزاشت تا گوشت لذيذ تر و پوك تر بشه و راحت تر بپزه و بعد ميگفت ببين ليلا جون ...جنس تن ما هم همينه ببين آبليمو و كيوي چيكار ميكنه با گوشت ...ما هم با خوردن و يا نخوردن به همين راحتي مي پكيم .... ولي روحمون قوي تر از جسممونه .... حالا من بايد بگم كه روحمون هم ضعيفه .... من به تنهايي هيچم و با اون به تكامل مي رسيدم .... من ...نيم من هم نيستم ولي چرا هي ميگم من نمي دونم

  3. #153
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    هان ای شب شوم وحشت انگیز
    تا چند زنی به جانم آتش ؟
    یا چشم مرا ز جای برکن
    یا پرده ز روی خود فروکش
    یا بازگذار تا بمیرم
    کز دیدن روزگار سیرم
    دیری ست که در زمانه ی دون
    از دیده همیشه اشکبارم
    عمری به کدورت و الم رفت
    تا باقی عمر چون سپارم
    نه بخت بد مراست سامان
    و ای شب ،‌نه توراست هیچ پایان
    چندین چه کنی مرا ستیزه
    بس نیست مرا غم زمانه ؟
    دل می بری و قرار از من
    هر لحظه به یک ره و فسانه
    بس بس که شدی تو فتنه ای سخت
    سرمایه ی درد و دشمن بخت
    این قصه که می کنی تو با من
    زین خوبتر ایچ قصه ایچ نیست
    خوبست ولیک باید از درد
    نالان شد و زار زار بگریست
    بشکست دلم ز بی قراری
    کوتاه کن این فسانه ،‌باری
    آنجا که ز شاخ گل فروریخت
    آنجا که بکوفت باد بر در
    و آنجا که بریخت آب مواج
    تابید بر او مه منور
    ای تیره شب دراز دانی
    کانجا چه نهفته بد نهانی ؟
    بودست دلی ز درد خونین
    بودست رخی ز غم مکدر
    بودست بسی سر پر امید
    یاری که گرفته یار در بر
    کو آنهمه بانگ و ناله ی زار
    کو ناله ی عاشقان غمخوار ؟
    در سایه ی آن درخت ها چیست
    کز دیده ی عالمی نهان است ؟
    عجز بشر است این فجایع
    یا آنکه حقیقت جهان است ؟
    در سیر تو طاقتم بفرسود
    زین منظره چیست عاقبت سود ؟
    تو چیستی ای شب غم انگیز
    در جست و جوی چه کاری آخر ؟
    بس وقت گذشت و تو همانطور
    استاده به شکل خوف آور
    تاریخچه ی گذشتگانی
    یا رازگشای مردگانی؟
    تو اینه دار روزگاری
    یا در ره عشق پرده داری ؟
    یا شدمن جان من شدستی ؟
    ای شب بنه این شگفتکاری
    بگذار مرا به حالت خویش
    با جان فسرده و دل ریش
    بگذار فرو بگیرد دم خواب
    کز هر طرفی همی وزد باد
    وقتی ست خوش و زمانه خاموش
    مرغ سحری کشید فریاد
    شد محو یکان یکان ستاره
    تا چند کنم به تو نظاره ؟
    بگذار بخواب اندر ایم
    کز شومی گردش زمانه
    یکدم کمتر به یاد آرم
    و آزاد شوم ز هر فسانه
    بگذار که چشم ها ببندد
    کمتر به من این جهان بخندد

  4. #154
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    هرچه شكفتم تو ندیدی مرا



    رفتی و افسوس نچیدی مرا



    ماندم و پژمرده شدم،ریختم



    تا كه به دامان تو آویختم



    دامن خود را متكان ای عزیز



    این منم ای دوست به خاكم نریز



    وای مرا ساده سپردی به باد



    حیف كه نشناخته بردی ز یاد



    همسفر بادم از آن پس مدام



    می گذرم بی خبر از بام و شام



    می رسم اما به تو روزی دگر



    پنجره را باز گذاری اگر

  5. #155
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    كاش كسي بود امشب با من كمي قدم ميزد... كمي شعر ميخواند و كمي حرف ميزد.. و من برايش درد و دل مي كردم و برايش اشك مي ريختم.. كاش كسي بود امشب و من برايش چاي ميريختم و او با لبخندي و نگاهي برايم دست تكان ميداد.... كاش كسي بود امشب...

  6. #156
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    شوق سفر نداشتي قصد گذر نداشتي
    من با تو زنده بودم اما خبر نداشتي اما خبر نداشتي
    رفتيو توي قلبم يادتو جا گذاشتي
    روي تموم حرفات يك دفعه پا گذاشتي يك دفعه پا گذاشتي

    بي تو كدوم ستاره طاق شبم بتابه
    ابر كدوم آسمون رو تشنگيم بباره
    بي تو چه مونده با من جزء يه صداي خسته
    جزء يه نگاه خاموش جزء يه دل شكسته جزء يه دل شكسته

    بالو پرم بودي خبر نداشتي
    تاج سرم بودي خبر نداشتي
    سايه به سايه هر طرف كه بودم
    همسفرم بودي خبر نداشتي
    بالو پرم بودي خبر نداشتي
    تاج سرم بودي خبر نداشتي
    سايه به سايه هر طرف كه بودم
    همسفرم بودي خبر نداشتي

    پر زديو نديدي بال سفر نداشتم
    گفتي رها شو اما من ديگه پر نداشتم
    كوه غمو روشونم ديديو بر نداشتي
    من با تو زنده بودم اما خبر نداشتي اما خبر نداشتي

    شوق سفر نداشتي قصد گذر نداشتي
    من با تو زنده بودم اما خبر نداشتي اما خبر نداشتي
    رفتيو توي قلبم يادتو جا گذاشتي
    روي تموم حرفات يك دفعه پا گذاشتي يك دفعه پا گذاشتي

  7. #157
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    ولی با دلتنگی‌ات چه می‌کنی؟

    نگو که دلتنگ نیستی،‌ چرا که نمی‌توانی غمی که این روزها در ته چشمت موج می‌زند را پنهان کنی. انگار هنوز خو نگرفته‌ای به درختانی که هیچ وقت پشتشان قایم‌باشک بازی نکرده‌ای، پنجره‌هایی که بوی قرمه‌سبزی آشپزخانه را به کوچه هدیه نمی‌کنند، کوچه‌هایی که در آن ها گم نشده‌ای و خیابان‌هایی که تو را به یاد هیچ کس نمی‌اندازد.

    نمی‌دانم، شاید این منم که اشتباه می‌کنم، به قول شاعری که نمی‌شناسمش:

    شنیده‌ام که رفته‌ای بهار را میان مرزهای تازه جست‌وجو کنی

    بهار را چنین خیال کن که یافتی!


    تو جان خسته را چه می‌کنی؟

  8. #158
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    ولی با دلتنگی‌ات چه می‌کنی؟ نگو که دلتنگ نیستی،‌ چرا که نمی‌توانی غمی که این روزها در ته چشمت موج می‌زند را پنهان کنی. انگار هنوز خو نگرفته‌ای به درختانی که هیچ وقت پشتشان قایم‌باشک بازی نکرده‌ای، پنجره‌هایی که بوی قرمه‌سبزی آشپزخانه را به کوچه هدیه نمی‌کنند، کوچه‌هایی که در آن ها گم نشده‌ای و خیابان‌هایی که تو را به یاد هیچ کس نمی‌اندازد. نمی‌دانم، شاید این منم که اشتباه می‌کنم، به قول شاعری که نمی‌شناسمش: شنیده‌ام که رفته‌ای بهار را میان مرزهای تازه جست‌وجو کنی بهار را چنین خیال کن که یافتی! تو جان خسته را چه می‌کنی؟

  9. #159
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    يادته اولين باري كه پيپمو چاق كردم چي گفتي ؟

    گفتي منو دوست نداري ... مي خواي من غم نازنينمو بخورم كه نكنه مريض بشه ....نكنه نيمه راه بشه .... حالا كه نيستي ...و بدون نشوني منو رها كردي هر چي كه سرطان مياره براي من بوي بهشت رو مياره.... آخه توي بهشت زمان معني نداره غم و غصه نداره لازم نيست به انتظار بشينم بلكه يه روز دوباره ببينمت

    آره عزيزم .... من هيولا شدم ولي نديدي گاهي ديو هم عاشق دلبر مي شه .... من اون ديوم كه دلمو بردي و دارم دنبالم دلم مثل مرغ پركنده بي تابي مي كنم

    مهم نيست .... اين پيپ رو هم به اين اميد ميكشم كه يه روز تموم بشه همه اين بي تابي ها

    من نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم:

    درعصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار!'

    خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو!

    کلبه ی غریبی ام را پیدا کن، کناربیدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهای رنگی ام!

    درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!

    حریر غمش را کنار بزن!

    مرا می یابی



    اصلا به من فكر مي كني ؟

  10. #160
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    خواب دیدم مرده ام

    و در آغوش تو زندگی میکنم

    ترا که در آغوش میکشم

    هوس مقدس می شود

    ترا که در آغوش میکشم

    هوس پاک و نجیب میشود

    هوس در آغوش تو سراپا

    عشق می شود

    میمیرم

    تا در آغوش تو زندگی کنم

صفحه 16 از 59 نخستنخست 123456789101112131415161718192021222324252627282930313233343536 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •