صفحه 20 از 59 نخستنخست 12345678910111213141516171819202122232425262728293031323334353637383940 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 191 تا 200 , از مجموع 583

موضوع: اشعار و متون غم انگیز...

  1. #191
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    نمی دانم چرا آسمان این شهر با مردمش چند وقتی است که قهر کرده..
    نمی دانم چرا هر بار با سیاهی اش منت بارش را بر سر می گذارد ولی آن را نثار نمی کند .
    نمی دانم چرا نمی خواهد از آمدنش شاد شویم و همانند کودکان به زیرش برویم و دستان خالی خویش را در برابر وسعت بی کران آن باز کنیم و بگوییم ببار ...ببار...ببار...
    اما می دانم که تو وقتی می باری با تمام وجودت خواهی بارید و آمدنت همراه با بارشی کوبنده است....
    دلم تنگ شده است ... از پنجره ی اتاقم به انتظار بارشت خواهم ماند .

  2. #192
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    ابان در تنهايي خود غرق است
    و نگاه منتظرش بر رهگذريست
    كه ناداني به او جرأت داده است
    تا بر سنگفرش صبورانه قدم بگذارد
    خانه در تنهايي خود غرق است
    و حضور ره نوردي را مي نگرد
    كه گامهايش لحظه اي
    سكوت سنگين خانه را شكسته است
    آسمان در تنهايي خود غرق است
    و گذار پرنده اي را مي خواهد
    كه بال افشان آغوش فروبسته او را بگشايد
    و من در تنهايي خودم غرقم و به روزي مي انديشم
    كه ديگر نباشم

    شاعر پيمان آزاد

  3. #193
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    ديدارم بيا هر شب ، در اين تنهايي تنها و خدا مانند ،
    دلم تنگ است....
    بيا اي روشن ، اي روشن تر از لبخند ،
    شبم را روز كن در زير سرپوش سياهيها
    دلم تنگ است .......
    ( مهدي اخوان ثالث )

  4. #194
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    عاقبت خواهم مرد....
    نفسم مي گويد وقت رفتن دير است.....
    زودتر بايد رفت.....رازها را چه كنم؟
    اين همه بوي اقاقي كه مشامم دارد
    چشم هايم پرسه زنان كوچه ها را ديدند
    خلوت و ساكت و سرد
    يك به يك طي شده اند......
    اي واي كوچه آخر من بن بست است
    شوق دل دادن يك ياس به يك كاج بلند
    شوق پرواز كبوتر بر سر ابر سفيد
    پاكي دست پر از مهر و صفاي مادر
    لذت بوسه يار زير نور مهتاب....
    اين همه دوستي را چه كنم؟.....
    عاقبت خواهم رفت عاقبت خواهم مرد...
    همرهم چيست در اين راه سفر؟؟؟
    يك بغل تنهايي چند خطي حرف ناگفته دل حسرت شنيدن كلام نو
    عاقبت خواهم مرد....
    مي دانم روز هجرت روز كوچ باورم نزديك است....
    دير و زودش كه مهم نيست بايد بروم...
    راحت جان كه گران نيست بايد طلبم....
    بعد از من...
    دانه ها را تو بريز پشت شيشه چشمها منتظرند
    تو بپاش گرمي عاطفه ات را دستها منتظرند
    من كه بايد بروم
    اما تو بدان قدر خودت قدر پروانه زيبايت را
    قدر يك ياس كبود و زخمي
    قدر يك قلب و دل بشكسته
    قدر يك جاده پيوسته
    خوب مي دانم مردنم نزديك است حس پرواز تنم....
    حس پرپر شدن ترانه هاي آرزوم...
    تو بگو من چه كنم؟؟؟
    با اميدي كه به من بسته شده
    با قراري كه به دل بغض شده
    با نگاهي كه به من مست شده
    تو بگو من چه كنم....من كه بايد بروم
    من كه سردم شده است با تماس دست سردت اي مرگ....
    من كه بي جان شده ام بس گوش سپردم به صداي پر ز اوهام تو ...مرگ!
    اما دوستت دارم
    پر پروازم ده تو بيا همسفرم باش بيا يارم باش
    آسمان منتظر است روح من عاشق آبي آرام بلند است
    تو بيا تا برسم من به اين آبي خوشرنگ خيال
    تا نيايي اي مرگ تو بگو من چه كنم....
    وقت تنگ است دگر كوله بارم اصرار سفر دارند
    من كه خود مي دانم مردنم نزديك است....

  5. #195
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    ز شبهاي دگر دارم تب غم بيشتر امشب
    وصيت مي كنم باشيد از من باخبر امشب
    مباشيد اي رفيقان امشب ديگر ز من غافل
    كه از بزم شما خواهم بريدن دردسر امشب
    مگر در من نشان مرگ ظاهر شد كه مي بينم
    رفيقان را نهاني آستين بر چشم تر امشب
    مكن دوري خدا را از سر بالينم اي همدم
    كه من خود را نمي بينم چو شبهاي دگر امشب
    وحشي بافقي

  6. #196
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    در هجوم وحشي باد كوير
    نفس شعله افروخته اي مي گيرد
    ساقه اي مي شكند
    غنچه سرخ دلش مي گيرد
    و صدايي است كه در زمزمه ي باد
    مرا مي گويد:
    خشت در خانه ي آب مي ميرد
    دلم از غربت خود مي گيرد

  7. #197
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    امــــروز . . . دوبار دلتنگ شدم !
    .
    .
    یک بار برای تو
    .
    یک بار برای تو !!!
    اول برای نداشتنت . . . . . . دوم برای نداشتنم. . . .
    دوستت دارم و نداری ام ! .
    باید رفت . . . .

  8. #198
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
    شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري

    لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
    خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري

    آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
    سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري

    با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
    خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري

    صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
    خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري

    عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
    پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري

    رو نوشت روزها را،روي هم سنجاق کردم:
    شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري

    عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
    خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري

    روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
    در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري

  9. #199
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    خسته ام ، این دست ها خسته اند وچرااین قدر خسته اند ؟ دقیق می شوم،

    دقیق و متمرکز می شوم بلکه بشنوم. اما نه ، فقط یک کلاغ روی بلندترین

    شاخه یک کاج بال می زند. مغزم ، مغزم درد می کند از حرف زدن ، چقدر

    حرف زده ام ، چقدر در ذهنم حرف زده ام ، خروار خروار حرف با لحن و حالت

    های متفاوت ، مغایر ، متضاد و .... گفته ام و شنیده ام ،خاموش شده و باز بر

    افروخته ام، پرخاش کرده و باز خوددار شده ام ، خشم گرفته ام و لحظاتی

    بعد احساس کرده ام چشمانم داغ شده اند و دارند گر می گیرند ، مثل وقتی

    که انسان بخواهد اشک بریزد و نتواند. . .

  10. #200
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    جایی در حال فراموش شدنم

    شايد که ذهن تو باشد

    دستم را بر شيشه سرد چشمهايت

    که رويش ها کرده ام يادداشت می کنم

    تا باور کنم که از ياد رفته ام........

صفحه 20 از 59 نخستنخست 12345678910111213141516171819202122232425262728293031323334353637383940 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •