صفحه 52 از 59 نخستنخست ... 232333435363738394041424344454647484950515253545556575859 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 511 تا 520 , از مجموع 583

موضوع: اشعار و متون غم انگیز...

  1. #511
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    عشق آبی رنگ است...

    اشک ها جاری شد...

    در فرو دست انگار ، یک نفر دلتنگ است...

    همه ی شهر کنون خوابیدند ،

    چشم من بیدار است ،

    با تپش های دل پنجره گویی امشب ،

    لحظه ی دیدار است...

    در دل شهر غریب ،

    با تو این عمر گرانمایه رقم خواهم زد ،

    در شب تنهایی...

    با تو در کوچه ی مهتاب قدم خواهم زد...

    یاد آن روز بخیر...

    فاصله بین من و تو ، فقط نامت بود ،

    در میان همگان ،

    دل من در سفر عشق خریدارت بود ،

    تا افق همسفرت خواهم بود...

    با دلم باش که در این وادی

    دل مردم سنگ است...

    یاد این باش که در پشت سرت ،

    یک نفر تا به ابد دلتنگ است...

  2. #512
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    روزگاري رفت و من در هر زمان ـ

    آزمودم رنج « غربت » را بسي

    درد « غربت » ميگدازد روح را

    جز « غريب » اين را نميداند كسي

    هست غربت گونه گون در روزگار

    محنت غربت بسي مرگ آور است

    از هزاران غربت اندوه خيز

    غربت « بي همزباني » بدتر است

  3. #513
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    زخم می خورم عمیق و جانانه
    و یک چیز عجیب دردناک در دلم می شکند
    بی صدا
    و فریاد بغض آلودم از گلو خارج نمی شود
    و هوای اطرافم را خفقان می دهد
    دوباره و سه باره
    و من را پشیمان می کند
    از این
    اصرار به ماندن های پوچ

  4. #514
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    ندانستم که هستی و ستم بر خود روا کردم

    برای لحظه ای مستی ، دل از اصلش جدا کردم



    کمند عشق را اول تو دادی دست من اما

    ندانستم بهایش را ، به آسانی رها کردم



    قدم های نگاهم را ، نگاهت تا افق می برد

    به پاس قدر دانی پس ، جفا این سان چرا کردم؟



    سوارم کرده بودی در ، میان هاله های عشق

    پیاده خود شدم از آن ، چرا من این خطا کردم



    نگاهم باز امشب در میان آینه سر خورد

    به روی شانه دستت را ، دلم دید و صدا کردم:



    بده فرصت که من یک بار دیگر عاشقت گردم

    خودم می دانم این مدت به نفس خود جفا کردم



    پس از هجر تو بی چشمت به چاه و چاله افتادم

    تو تا دستم بگیری من ، چه شب ها که دعا کردم

    بده در چشم خود راهم ، که کوری را رها کردم

  5. #515
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض


    اولین قلم
    حرف حرف درد را
    در دلم نوشته است
    دست سرنوشت
    خون درد را
    با گلم سرشته است
    پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
    درد
    رنگ و بوی غنچه ی دل است
    پس چگونه من
    رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
    دفتر مرا
    دست درد می زند ورق
    شعر تازه ی مرا
    درد گفته است
    درد هم شنفته است
    پس در این میانه من
    از چه حرف می زنم؟
    درد، حرف نیست
    درد، نام دیگر من است
    من چگونه خویش را صدا کنم؟

  6. #516
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    ما دو نفر بودیم
    باد که آمد

    یکی رفت و خاطره شد
    یکی ماند تا خاطراتش را مرور کند

  7. #517
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    ¸¸.•` جان گرفته `•.¸¸

    ミ از دفتر : مرگ رنگ ミ


    اشعار و متون غم انگیز...


    ازهجوم نغمه ای بشکافت گور مغز من امشب
    مرده ای را جان به رگ ها ریخت
    پا شد از جا در میان سایه و روشن
    بانگ زد برمن :‌ مرا پنداشتی مرده
    و به خاک روزهای رفته بسپرده ؟
    لیک پندار تو بیهوده است
    پیکر من مرگ را از خویش می راند
    سرگذشت من به زهر لحظه های تلخ آلوده است
    من به هر فرصت که یابم بر تو می تازم
    شادی ات را با عذاب آلوده می سازم
    با خیالت می دهم پیوند تصویری
    که قرارت را کند در رنگ خود نابود
    درد را با لذت آمیزد
    در تپش هایت فرو ریزد
    نقش های رفته را باز آورد با خود غبار آلود
    مرده لب بر بسته بود
    چشم می لغزید بر یک طرح شوم
    می تراوید از تن من درد
    نغمه می آورد بر مغزم هجوم

  8. #518
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    در دور دست
    قويي پريده بي گاه از خواب
    شويد غبار نيل ز بال و پر سپيد
    لبهاي جويبار
    لبريز موج زمزمه در بستر سپيد
    در هم دويده سايه و روشن
    لغزان ميان خرمن دوده
    شبتاب مي فروزد در آذر سپيد
    همپاي رقص نازك ني زار
    مرداب مي گشايد چشم تر سپيد
    خطي ز نور روي سياهي است
    گويي بر آبنوس درخشد زر سپيد
    ديوار سايه ها شده ويران
    دست نگاه درافق دور
    كاخي بلند ساخته با مرمر سپيد

    سهراب سپهری

  9. #519
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    به سراغ من اگر مياييد
    پشت هيجستانم

    پشت هيچستان جاييست

    پشت هيچستان رگ هاي هوا پر قاصدهاييست
    كه خبر مي ارند از گل واشده ي دورترين بوته خاك
    روي شن ها هم نقش هاي سم اسبان سواران ظريفي است ك صبح

    به سر تپه معراج شقايق رفتند

    پشت هيچستان چتر خواهش باز است
    تا نسيم عطشي در بن برگي بدود
    زنگ باران به صدا مي ايد
    ادم اينجا تنهاست
    و در اين تنهايي سايه ي ناروني تا ابديت جاري ست

    به سراغ من اگر مي اييد

    نرم و اهسته بياييد مبادا كه ترك بردارد
    چيني نازك تنهايي من.

  10. #520
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض

    و خدایی که در این نزدیکیست...




    سهراب گر چه عارف نام نگرفت اما شیوه اش کم از عرفان نداشت و نوای اشعارش


    گرچه غزل نبود کم از غزل نداشت


    و کنون در این روزگار که "نفس آدم ها سر به سر افسردست و هر نشاطی مردست"


    یادمان هست که در ظلمت سوزان غم خود کافیست بگوییم


    " چترها را باید بست زیر باران باید رفت "


    یادمان هست اگر رفت دلی از برمان بدانیم که " مرگ پایان کبوتر نیست "


    ویادمان باشد که از چشمان او :


    "عشق پیدا بود ... موج پیدا بود"


    "برف پیدا بود ... دوستی پیدا بود "

صفحه 52 از 59 نخستنخست ... 232333435363738394041424344454647484950515253545556575859 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •