صفحه 9 از 59 نخستنخست 1234567891011121314151617181920212223242526272829 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 81 تا 90 , از مجموع 583

موضوع: اشعار و متون غم انگیز...

  1. #81
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    عشق من مثل یه موجه و لیکن خورده بهصخره
    دور عشق ما یه وقتا علفای زرد وهرزه
    اما یه نگات عزیزم به هزار دنیا میارزه
    غم نخور که اهل اینجا واسه تو کمگذاشتن
    اونا ارزش نگاه نازنین تونداشتن
    غم نخور که دور این عشق پر قلعه وحصاره
    نگو هر کاری که کردیم واسه هم فایدهنداره
    نگو سهممون از این عشق دوری و غصه ورنجه
    نگو راه چاره ای نیس باز نکن منوشکنجه
    می دونم صبرت عزیزم دیگه از مرزشگذشته
    می دونم رسیدی از صبر به مقام یکفرشته
    می دونم بخاطر من خیلی چیزاروندیدی
    خیلی دردارو نگفتی خیلی حرفاروشنیدی
    می دونم اون جور که باید با تو عاشقینکردم
    حوصلت رو گاهی سر برد این بهونه هایزردم
    می دونم عاشقی تو دیگه نیست رنگحسادت
    می دونم مثل بقیه شده عشقت واستعادت
    می دونم که دل سپردن خیلی آسونه وسادس
    می دونم تو خود ماهی مهربونیت فوقالعادس
    میدونم خسته شدی تو سر اما وولیکن
    اعتراضی نیست عزیزم حق داری برنجی ازمن
    کار می دن دست ما اغلب نگاهای سرخ ومبهم
    دل من چه حالی داره وقتی که تو می گیعشقم
    از خود تو یاد گرفتم صاحب نگاهنافذ
    مث تو نمی نویسم تا قیامتخداحافظ
    ناز تو می کشم انقد که خودت واسمبخونی
    نگرانم نکنه تو سر وعده هاتنمونی
    سقف آسمونو باید پر فانوس دعاکرد
    کارا از دعا گذشته دنیارو باید رهاکرد
    تو چقد خوبی عزیزم مهربونی مثرویا
    باز شبه با هم نشستیم من و چشمای توتنها
    یادته پاییز اون سال خاطرات صاف ورنگی
    قول دادی پیشم بمونن چشای به اینقشنگی
    حالا چشماتو ببند و دوباره چشماتو واکن
    باز مث روزای اول اونجوری به من نگاهکن
    نه حالا یه فرقی کرده من دوست دارمفراوون
    مث لیلی اون که کم بود شاید اندازه یمجنون
    باز با آواز قشنگت تشنگیمو برطرفکن
    گفتی دریامون سرابه دریا رو پر از صدقکن
    اگه خسته ای از این عشق برو و بگذر ازاینج

  2. #82
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    شبي ـ شايد امشب ـ

    زير ِنور ِيك واژه خواهم نشست ...

    گرم ترين اشك ِيخ چشمم را

    بر حواس پنج گانه ام خواهم ریخت ...

    و هم زمان،پايين ِآخرين برگ ِ خاطراتم

    خواهم نوشت ...

    دلم برای خودم تنگ شده است

  3. #83
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    در خود خروش ها دارم، چون چاه، اگر چه خاموشم
    می جوشم از درون هر چند با هیچکس نمی جوشم
    گیرم به طعنه ام خوانند: « ساز شکسته! » می دانند،
    هر چند خامشم اما، آتشفشان خاموشم
    فردا به خون خورشیدم، عشق از غبار خواهم شست
    امروز اگر چه زخمش را، هم با غبار می پوشم
    در پیشگاه فرمانش، دستی نهاده ام بر چشم
    تا عشق حلقه ای کرده است، با شکل رنج در گوشم
    ***
    این داستان که از خون گُل بیرون دمد، خوش است، اما
    خوشتر که سر برون آرد، خون از گُل سیاووشم
    من با طنین خود بخشی از خاطرات تاریخم
    بگذار تا کند تقویم از یاد خود فراموشم
    مرگ از شکوه استغنا با من چگونه برتابد؟
    با من که شوکرانم را با دست خویش می نوشم
    چنان گرفته ترا بازوان پیچکی ام
    که گویی از تو جدا نه که با تو من یکی ام
    نه آشنایی ام امروزی است با تو همین
    که می شناسمت از خوابهای کودکی ام
    عروسوار خیال منی که آمده ای
    دوباره باز به مهمانی عروسکی ام
    همین نه بانوی شعر منی که مدحت تو
    به گوش می رسد از بانگ چنگ رودکی ام
    نسیم و نخ بده از خاک تا رها بشود
    به یک اشاره ی تو روح بادباکی ام
    چه برکه ای تو که تا آب، آبی است در آن
    شناور است همه تار و پود جلبکی ام
    به خون خود شوم آبروی عشق آری
    اگر مدد برساند سرشت بابکی ام
    کنار تو نفسی با فراغ دل بکشم
    اگر امان بدهد سرنوشت بختکی ام.

  4. #84
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    آه مگذار
    دستان من آن
    اعتمادي كه به دستان تو دارد
    به فراموشيها بسپارد.

    آه مگذار
    كه مرغان سپيد دستت،
    دست پر مهر مرا سرد و تهي بگذارد
    من چه ميگويم ، آه ..
    با تو اكنون چه فراموشيها ،
    با من اكنون چه نشستنها ، خاموشيهاست
    تو مپندار
    كه خاموشي من
    هست برهان فراموشي من
    من اگر برخيزم
    تو اگر برخيزي
    همه برميخيزند...

  5. #85
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    حیف از آن صداقتی که بود و نیست

    آن همه نجابتی که بود و نیست

    ای شکوه سبز تو برای من

    سایه حمایتی که بود و نیست

    یک صدای خسته در گلوی نی

    ناله شکایتی که بود و نیست

    آن همه دو بیتی آن هم غزل

    شرح بی نهایتی که بود و نیست

    عشق اگر چه گاه جلوه می کند

    عاشقی حکایتی که بود و نیست

  6. #86
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    قلب من در هر زمان خواهان توست
    این دو چشم عاشقم مهمان توست
    گرچه لبریز از غمی درمانده ای
    این نگاهم در پی درمان توست
    در میان ظلمت شبهای غم
    چلچراغ قلب من چشمان توست
    در کنارم لحظه ای آسوده باش
    همدم دستان من دستان توست

  7. #87
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    برایم بخوان اسمانی ترینم
    که خسته از اوازه های زمینم
    به من بال انجا رسیدن بخشا که دیر است اینجا نشینم
    کس جز خودم اشنایم نشد اه...
    غریبه ترین مرد این سرزمینم
    چون ائینه با هر که رو راست بودم
    به من ضربه زد سنگ شد هم نشینم
    صدا در این خاک باب دلم نیست
    برایم بخوان اسمانی ترینم

  8. #88
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    طوریم نست خوردو خمیرم فقط همین

    کم مانده است بی تو بمیرم فقط همین

    ازهرچه هست ونیست گذشتم ولی هنوز

    درمرز چشمهای تو گیرم فقط همین

    بادیدنت زبان دلم بند آمده است

  9. #89
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    بی تو چگونه باورم شود
    برگهای زرد باغ دوباره سر سبز می شود
    ای مسافر همیشگی بی تو من به انتها رسیده ام
    از کدام آشنایی
    از کدام عشق با تو گفتگو کنم
    من به سوگ عاطفه ها نشسته ام
    بی هدف به هر طرف کشیده می شوم
    به یاد تو عزیز سفر کرده
    از چشمم چون اشک سفر کردی بی تو چه کنم

  10. #90
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    آزادیِ آفتاب آخر تا چند؟

    ـ خورشید که هیچ، ماه را هم در بند...

    از بین تمام جمع، خفاشی گفت:

    باید کلک ستاره‌ها را هم کند

صفحه 9 از 59 نخستنخست 1234567891011121314151617181920212223242526272829 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •