-
کاربر سایت
اشعار و متون غم انگیز...
تو این تاپیک شعر هایی رو قرار بدیم که مضمون و مفهومشون با غم امیخته شده و از جدایی ها یا نرسیدن ها میگه!
یا هر شعری که معنایی از تنهایی ها و سختی ها داشته باشه توش !
پ ن : اگه از دوستان کسی تاپیکی با این محتوا دیده تو بخش شعر بگه ! .. من ندیدم تو دو سه صفحه اخر چنین چیزی !
-
4 کاربر از پست مفید ABOALFAZL سپاس کرده اند .
-
کاربر سایت
زورق شکسته وجودم را
در ساحل نگاهت
به گل نشانده ام
افسوس
زورق شکسته هم
در ساحل بی مهریت
غرق می شود
-
-
کاربر سایت
دردهاي من
جامه نيستند
تا زتن درآورم
‹‹چامه وچكامه››نيستند
تا به ‹‹رشته سخن››درآورم
نعره نيستند
تا ز‹‹ناي جان››برآورم
دردهاي من نهفتني
دردهاي من نگفتني
دردهاي من
گرچه مثل دردهاي مردم زمانه نيست
درد مردم زمانه است
مردمي كه چين پوستينشان
مردمي كه رنگ روي آستينشان
مردمي كه نام هايشان
جلد كهنه شناسنامه هايشان
درد مي كند
من ولي تمام استخوان بودنم
لحظه هاي ساده سرودنم
درد مي كند
انحناي روح من
شانه هاي خسته غرور من
تكيه گاه بي پناهي دلم شكسته است
كتف گريه هاي بي بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهاي پوستي كجا؟
درد دوستي كجا؟
اين سماجت عجيب
پافشاري شگفت دردهاست
دردهاي آشنا
دردهاي بومي غريب
دردهاي خانگي
دردهاي كهنه لجوج
اولين قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گِلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزير خويش را رها كنم؟
درد
رنگ وبوي غنچهً دل است
پس چگونه من
رنگ وبوي غنچه را زبرگ هاي تو به وتوي آن جدا كنم؟
دفتر مرا
دست درد ميزند ورق
شعر تازه مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در اين ميانه من
از چه حرف مي زنم؟
درد،حرف نيست
درد،نام ديگر من است
من چگونه خويش را صدا كنم؟
-
-
کاربر سایت
چه سکوتی
وچه تاریکی دهشتناکی
عمق کوچه باغ برفیست
ردٌ پایی بر تن ِ برفِ سفید
رفته تا تهِ تاریکی کوچه
ردٌ پای عابری خسته وتنها
عابری بی خبراز سردی ِ این شب
بی خبراز سردی ِ این برف
عابری که به ما پشت کرده
می رود تا گم شود
تا به رنگِ تاریکی ِ تهِ آن کوچه شود
بی توجه به نگاه من وتو
به آن تابلوی برفی
سالهاست که می رود
و نمی رسد به مقصدی
او اسیر است
اسیر تابلویی برفی...
-
-
کاربر سایت
گفته بودی، از غرورم، از سکوتم، خسته ای
من شکستم هر دو را
گفته بودم،از سکوتت،از غرورت خسته ام
به خاموشی مغرورانه ات
شکستی تو مرا
با تو گفتم
از همه تنهایی ام، خستگی ام
با تو گفتم تا بدانی
با همه ناجیگری، بی ناجی ام
تو، سکوتت خنجریست
بر قلب من
و حضورت، مرهمی
بر زخم من
پس، باش
تا همیشه با من باش
حتی اگر خاموشی...
-
-
کاربر سایت
من گمان میکردم دوستی همچو سروی سبز
چهار فصلش همه آراستگیست
من چه می دانستم هیبت باد زمستانیست.........؟
من چه میدانستم سبزه می پژمرد از بی آبی .......
یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم دل هر کس دل نیست
قلب ها از آهن و سنگند
" قلب ها بی خبر از عاطفه اند"
من چه می دانستم...
-
-
کاربر سایت
الفبای درد از لبم می تراود ............................. نه شبنم که خون از شبم می تراود
سه حرف است مضمون سی پاره ی دل............ الف. لام. میم از لبم می تراود
چنان گرم هذیان عشقم که آتش................... به جای عرق از لبم می تراود
ز دل بر لبم تا دعایی برآید............................. اجابت ز هر " یا رب " م می تراود
ز دین ریا بی نیازم, بنازم.............................. به کفری که از مذهبم می تراود
بنازم به کفری که از مذهبم می تراود....
قیصر امین پور
-
-
کاربر سایت
آنچنان سوزانم
که نگاهم
هر احساسی را به آتش می کشد
آنچنان محزون ، آنچنان غمگین
که صدایم
بغض سنگ را می شکند
افسونی که بر من نشسته است
تا مرگ مرا بدرقه می کند
تا تابوتم را در هم شکند
-
-
کاربر سایت
من از غصه،من ازاندوه،نه از خاک و که از گردم
من از وحشی مه آلود،من ازاسطوره غربت،من ازآلاله زردم
شبم غمگین،شبم خاموش،شبم افسانه وحشت
پر از احساس تنهایی ، پر از گریه ، پر از دردم
-
-
کاربر سایت
نه بسته ام به کس دل
نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها رها من
ز من هر آن که او دور
چو دل به سينه نزديک
به من هر آنکه نزديک
از او جدا جدا من
نه چشم دل به سويي
نه باده در سبويي
که تر کنم گلويي
به ياد آشنا من
ستاره ها نهفته
در آسمان ابري
دلم گرفته اي دوست
هواي گريه با من
هوای گریه با من...
سیمین بهبهانی
-
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن