صفحه 2 از 59 نخستنخست 1234567891011121314151617181920212252 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 583

موضوع: اشعار و متون غم انگیز...

  1. #11
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287

    پیش فرض

    من از غصه،من ازاندوه،نه از خاک و که از گردم
    من از وحشی مه آلود،من ازاسطوره غربت،من ازآلاله زردم
    شبم غمگین،شبم خاموش،شبم افسانه وحشت
    پر از احساس تنهایی ، پر از گریه ، پر از دردم


  2. #12
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287

    پیش فرض

    نه بسته ام به کس دل
    نه بسته کس به من دل
    چو تخته پاره بر موج
    رها رها رها من

    ز من هر آن که او دور
    چو دل به سينه نزديک
    به من هر آنکه نزديک
    از او جدا جدا من

    نه چشم دل به سويي
    نه باده در سبويي
    که تر کنم گلويي
    به ياد آشنا من

    ستاره ها نهفته
    در آسمان ابري
    دلم گرفته اي دوست
    هواي گريه با من

    هوای گریه با من...

    سیمین بهبهانی

  3. #13
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287

    پیش فرض

    قاصدک!هان چه خبر آوردی؟
    از کجا وز که خبر آوردی؟
    خوش خبر باشی اما اما
    گردبادم و در من بی ثمر میگردی
    انتظار خبری نیست مرا
    نه ز یاری نه ز دیار و دیاری-باری
    برو انجا که بود چشمی و گوشی با کس
    برو انجا که ترا منتظرند
    قاصدک!
    در دل من همه کورند وکرند!
    دست بردار از این در وطن خویش غریب
    قاصد تجربه های همه تلخ
    با دلم میگوید
    که دروغی تو دروغ
    که فریبی تو فریب!


    قاصدک!هان ولی ...آخر...ای وای!
    راستی آیا رفتی با باد؟
    با توام آی!کجا رفتی؟آی...!
    راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
    مانده خاکستر گرمی جایی؟
    در اجاقی-طمع شعله نمی بندم-خردک شرری هست هنوز؟
    قاصدک!
    ابرهای همه غالم شب و روز
    در دلم می گریند......

  4. #14
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287

    پیش فرض

    تنهایی ام را با تو قسمت می کنم سهم کمی نیست
    گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
    غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصلها را
    بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست
    بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست
    حوای من بر من مگیر این خودستانی را که بی شک
    تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست
    ایینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
    تا روشنم شد : در میان مردگانم همدمی نیست
    همواره چون من نه : فقط یک لحظه خوب من بیندیش
    لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست
    من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
    شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را
    دردستهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست
    شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگرچه
    اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست

  5. #15
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287

    پیش فرض

    ناگهان دیدم که دورافتاده ام از همرهانم
    منانده با چشمان من دودی بجای دودمانم
    ناگهان آشفت کابوسی مرا از خواب کهفی
    دیدم آوخ قرنها راه است از من تا زمانم
    ناشناسی در عبور از سرزمین بی نشانی
    گرچه ویران خکش اما آشنا با خشت جانم
    ها ... شناسم این همان شهر است شهر کودکی ها
    خود شکستم تک چراغ روشنش را با کمانم
    می شناسم این خیابان ها و این پس کوچه ها را
    بارها این دوستان بستند ره بر دشمنانم
    آن بهاری باغها و این زمستانی بیابان
    ز آسمان می پرسم آخر من کجای این جهانم ؟
    سوز سردی می کشد شلاق و می چرخاند و من
    درد را حس می کنم در بند بند استخوانم
    می نشینم از زمین سرزمین بی گناهم
    مشت خکی روی زخم خونفشانم می فشانم
    خیره بر خکم که می بینم زکرت زخمهایم
    می کشوفد سرخ گلهایی شبیه دوستانم
    می زنم لبخند و برمیخیزم از خک و بدینسان
    می شود آغاز فصل دیگری از داستانم

  6. #16
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287

    پیش فرض

    تکیه بر جنگل پشت سر
    روبروی دریا هستم
    آنچنانم که نمی دانم در کجای دنیا هستم
    حال دریا آرام و آبی است
    حال جنگل سبز سبز است
    من که رنگم را باران شسته است
    در چه حالی ایا هستم ؟
    قوچ مرغان را می بینم موج ماهی ها را نیز
    حیف انسانم و می دانم
    تا همیشه تنها هستم
    وقت دل کندن از دیروز است یا که پیوستن بر امروز
    من ولی در کار جان شستن
    از غبار فردا هستم
    صفحه ای ماسه بر می دارم
    با مداد انگشتانم
    می نویسم
    من آن دستی که
    رفت از دست شما هستم
    مرغ و ماهی با هم می خندند
    من به چشمانم می گویم
    زندگی را میبینی
    بگذار

    این چنین باشم تا هستم

  7. #17
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287

    پیش فرض

    شب را نوشيده ام

    و بر اين شاخه هاي شكسته مي گريم.

    مرا تنها گذار

    اي چشم تبدار سرگردان!

    مرا با رنج بودم تنها گذار.

    مگذار خواب وجودم را پرپر كنم.

    مگذار از بالش تاريك تنهايي سر بر دارم

    و به دامن بي تار و پود رؤياها بياويزم.

    ***

    سپيدي هاي فريب

    روي ستون هاي بي سايه رجز مي خوانند.

    طلسم شكسته خوابم را بنگر

    بيهوده به زنجير مرواريد چشمم آويخته.

    او را بگو

    تپش جهنمي مست!

    او را بگو: نسيم سياه چشمانت را نوشيده ام.

    نوشيده ام كه پيوسته بي آرامم.

    جهنم سرگردان!

    مرا تنها گذار

  8. #18
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    به کعبه گفتم
    تو از خاکی
    منم از خاک
    چراباید به دور تو بگردم
    ندا امد تو با پا امدی باید بگردی
    برو با دل بیا تا من به دور تو بگردم

  9. #19
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    خوشتر از قالی کرمان غزلی ساختم نخ به نخ زیر قدمهای توانداختم من همان قالی پاخورده خاک آلودم که دلم را به تمنای دلت باخته ام

  10. #20
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    زندگی بافتن یک قالیست

    نه همان نقش ونگاری که خودت می خواهی


    نقشه را اوست که تعیین کرده


    تو در این بین فقط می بافی


    نقشه را خوب ببین


    نکند آخر کار قالی زندگی ات را نخرند

صفحه 2 از 59 نخستنخست 1234567891011121314151617181920212252 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •