صفحه 1 از 59 12345678910111213141516171819202151 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 583

موضوع: اشعار و متون غم انگیز...

  1. #1
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287

    پیش فرض اشعار و متون غم انگیز...

    تو این تاپیک شعر هایی رو قرار بدیم که مضمون و مفهومشون با غم امیخته شده و از جدایی ها یا نرسیدن ها میگه!
    یا هر شعری که معنایی از تنهایی ها و سختی ها داشته باشه توش !

    پ ن : اگه از دوستان کسی تاپیکی با این محتوا دیده تو بخش شعر بگه ! .. من ندیدم تو دو سه صفحه اخر چنین چیزی !

  2. #2
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287

    پیش فرض

    زورق شکسته وجودم را

    در ساحل نگاهت

    به گل نشانده ام

    افسوس

    زورق شکسته هم

    در ساحل بی مهریت

    غرق می شود

  3. #3
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287

    پیش فرض

    نبسته ام به کس دل ...
    نبسته کس به من دل ...
    چو تخته پاره بر موج ...
    رها رها، رها، من ...

    ز من هر آن که او دور ...
    چو دل به سینه نزدیک ...
    به من هر آنکه نزدیک ...
    از او جدا، جدا من ...

    نه چشم دل به سویی ...
    نه باده در سبویی ...
    که تر کنم گلویی ...
    به یاد آشنا ،من ...



    ستاره ها نهفته ...
    در آسمان ابری ...
    دلم گرفته، ای دوست ...
    هوای گریه با من ...
    هوای گریه با من...

  4. #4
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287

    پیش فرض

    دردهاي من
    جامه نيستند
    تا زتن درآورم
    ‹‹چامه وچكامه››نيستند
    تا به ‹‹رشته سخن››درآورم
    نعره نيستند
    تا ز‹‹ناي جان››برآورم
    دردهاي من نهفتني
    دردهاي من نگفتني
    دردهاي من
    گرچه مثل دردهاي مردم زمانه نيست
    درد مردم زمانه است
    مردمي كه چين پوستينشان
    مردمي كه رنگ روي آستينشان
    مردمي كه نام هايشان
    جلد كهنه شناسنامه هايشان
    درد مي كند
    من ولي تمام استخوان بودنم
    لحظه هاي ساده سرودنم
    درد مي كند
    انحناي روح من
    شانه هاي خسته غرور من
    تكيه گاه بي پناهي دلم شكسته است
    كتف گريه هاي بي بهانه ام
    بازوان حس شاعرانه ام
    زخم خورده است
    دردهاي پوستي كجا؟
    درد دوستي كجا؟
    اين سماجت عجيب
    پافشاري شگفت دردهاست
    دردهاي آشنا
    دردهاي بومي غريب
    دردهاي خانگي
    دردهاي كهنه لجوج
    اولين قلم
    حرف حرف درد را
    در دلم نوشته است
    دست سرنوشت
    خون درد را
    با گِلم سرشته است
    پس چگونه سرنوشت ناگزير خويش را رها كنم؟
    درد
    رنگ وبوي غنچهً دل است
    پس چگونه من
    رنگ وبوي غنچه را زبرگ هاي تو به وتوي آن جدا كنم؟
    دفتر مرا
    دست درد ميزند ورق
    شعر تازه مرا
    درد گفته است
    درد هم شنفته است
    پس در اين ميانه من
    از چه حرف مي زنم؟
    درد،حرف نيست
    درد،نام ديگر من است
    من چگونه خويش را صدا كنم؟

  5. #5
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287

    پیش فرض

    چه سکوتی
    وچه تاریکی دهشتناکی
    عمق کوچه باغ برفیست
    ردٌ پایی بر تن ِ برفِ سفید
    رفته تا تهِ تاریکی کوچه
    ردٌ پای عابری خسته وتنها
    عابری بی خبراز سردی ِ این شب
    بی خبراز سردی ِ این برف
    عابری که به ما پشت کرده
    می رود تا گم شود
    تا به رنگِ تاریکی ِ تهِ آن کوچه شود
    بی توجه به نگاه من وتو
    به آن تابلوی برفی
    سالهاست که می رود
    و نمی رسد به مقصدی
    او اسیر است
    اسیر تابلویی برفی
    ...

  6. #6
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287

    پیش فرض

    گفته بودی، از غرورم، از سکوتم، خسته ای
    من شکستم هر دو را
    گفته بودم،از سکوتت،از غرورت خسته ام
    به خاموشی مغرورانه ات
    شکستی تو مرا
    با تو گفتم
    از همه تنهایی ام، خستگی ام
    با تو گفتم تا بدانی
    با همه ناجیگری، بی ناجی ام
    تو، سکوتت خنجریست
    بر قلب من
    و حضورت، مرهمی
    بر زخم من
    پس، باش
    تا همیشه با من باش
    حتی اگر خاموشی...

  7. #7
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287

    پیش فرض

    من گمان میکردم دوستی همچو سروی سبز
    چهار فصلش همه آراستگیست
    من چه می دانستم هیبت باد زمستانیست.........؟
    من چه میدانستم سبزه می پژمرد از بی آبی .......
    یخ می زند از سردی دی
    من چه می دانستم دل هر کس دل نیست
    قلب ها از آهن و سنگند
    "
    قلب ها بی خبر از عاطفه اند"

    من چه می دانستم...

  8. #8
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287

    پیش فرض

    الفبای درد از لبم می تراود ............................. نه شبنم که خون از شبم می تراود

    سه حرف است مضمون سی پاره ی دل............ الف. لام. میم از لبم می تراود

    چنان گرم هذیان عشقم که آتش................... به جای عرق از لبم می تراود

    ز دل بر لبم تا دعایی برآید............................. اجابت ز هر " یا رب " م می تراود

    ز دین ریا بی نیازم, بنازم.............................. به کفری که از مذهبم می تراود

    بنازم به کفری که از مذهبم می تراود....

    قیصر امین پور

  9. #9
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287

    پیش فرض

    آنچنان سوزانم
    که نگاهم
    هر احساسی را به آتش می کشد



    آنچنان محزون ، آنچنان غمگین
    که صدایم
    بغض سنگ را می شکند


    افسونی که بر من نشسته است
    تا مرگ مرا بدرقه می کند
    تا تابوتم را در هم شکند

  10. #10
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287

    پیش فرض

    هیچ احساسی نیست
    که مرا
    بر زخم عمیق خویش طاقتم دهد
    آه ای سیاه بارانی ای ابر
    ببار.......
    بر اندوه بی شمار من ببار
    طاقت فرسوده ام را
    ذهن غم آلوده ام را
    شستشو ده


صفحه 1 از 59 12345678910111213141516171819202151 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •