نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: ماجرای گروه 99

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/10/07
    سن
    38
    نوشته ها
    2,630
    سپاس ها
    750
    سپاس شده 1,111 در 840 پست

    Talking ماجرای گروه 99

    پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛ اما خود نیز علت را نمی دانست.

    روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید.

    به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد.

    پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: ‘چرا اینقدر شاد هستی؟’

    آشپز جواب داد: ‘قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم.

    ما خانه ای حصیری تهیه کرده ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم.
    بدین سبب من راضی و خوشحال هستم…’

    پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد.

    نخست وزیر به پادشاه گفت : ‘قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست!!!

    اگر او به این گروه نپیوندد، نشانگر آن است که مرد خوشبینی است.’

    پادشاه با تعجب پرسید: ‘گروه 99 چیست؟؟؟’
    نخست وزیر جواب داد: ‘اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست،

    باید این کار را انجام دهید: یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید.

    به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست!!!’

    پادشاه بر اساس حرف های نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند..

    آشپز پس از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد.
    با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت.

    آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99 سکه؟؟؟

    آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها طلاها را شمرد؛ ولی واقعاً 99 سکه بود!!!

    او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست!!!
    فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد. اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد؛

    اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد!!!

    آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد

    و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند.

    تا دیروقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد
    که چرا وی را بیدار نکرده اند!!! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند؛

    او فقط تا حد توان کار می کرد!!!

    پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید.

    نخست وزیر جواب داد: ‘قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمد!!!

    اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند اما راضی نیستند

  2. کاربر روبرو از پست مفید azadeh سپاس کرده است .


  3. #2
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2008/10/15
    نوشته ها
    11
    سپاس ها
    1
    سپاس شده 5 در 3 پست

    پیش فرض

    داستان زيبايي بود
    مرسي

    ایجاد پست تشکر بر خلاف قوانین سایت است
    از تمام کاربران عزیز خواهشمندیم برای تشکر و قدردانی از نویسندگان مطالب, از دکمه تشکر که در پایین هر پست مشاهده می فرمایند استفاده کنند.
    پستهای بیهوده, حجم سایت را بی دلیل افزایش داده و موجب می گردد دوستانی که از اینترنت های کم سرعت استفاده می کنند برای مشاهده مطالب با مشکل مواجه شوند.


    Emperatur

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •