ادامه
بسم الله الرحمن الرحیم
روزى در محضر مقداد نشسته بوديم،مردى از كنار ما عبور مىكرد، وى مقداد را مخاطب قرار داد و گفت:
«خوشا به حال اين دو چشمى كه پيامبر(ص) را ديدهاند. سوگند به خدا دوست مىداريم آنچه تو ديدهاى ما هم مىديديم، و آنچه مشاهده نمودهاى مشاهده
مىكرديم».
مقداد رو به او كرد و گفت:
« چرا بعضى از شما چيزى را آرزو مىكند كه خدا از چشم او پنهان ساخته است با اينكه نمىداند اگر او آن زمان حاضر بود، چگونه عكس العمل نشان مىداد؟
سوگند به خدا اقوامى با پيامبر (ص) معاصر بودند كه خدا آنها را بسر به جهنم انداخت، آيا خدا را شكر نمىكنيد كه شما را از مثل امتحان آنها دور نگهداشت و
شما را به پروردگار و پيامبر خويشتن مؤمن قرار داد»؟
اين است نمونهاى ديگر از حكمت مقداد!شما هيچ مؤمنى را كه خدا و پيامبر (ص)را دوست مىدارد، پيدا نمىكنيد جز اينكه مىبينيد آرزو مىكند؛
اى كاش در زمان پيامبر (ص) زندگى مىكرد و آن حضرت را مىديد.
ولى بصيرت مقداد روشندل و حكيم، موضوعى را كه در اين آرزو هيچ استعبادى ندارد، كشف مىكند :
آيا محتمل نيست اين كسى كه آرزو مىكند كاش در آن زمان زندگى مىكرد، اهل جهنم مىشد؟
آيا محتمل نيست او نيز مانند بسيارى از كفار، كافر مىشد؟
در اين صورت آيا خوب نيست خدا را شكر كند كه زندگى را در عصرى براى او روزى قرار داده كه اركان اسلام استوار گشته،
و در نتيجه با ميل و رغبت خود به اسلام گرويده است؟
اين نظريه مقداد است كه نور حكمت و فطانت، در آن به چشم مىخورد، براستى او در تمام نقشهائى كه ايفا كرد، و در تمام سخنان و تجربههايش،
بصير و حكيم بود.
دلبستگى مقداد به اسلام عجيب بود، او علاوه بر اين، پاسدار اسلام بود، پاسدارى كه از حكمت بهره مند بود.
آرى محبت و مهر وقتى كه بزرگ و حكيمانه باشد صاحبش را انسان بلند قدرى مىسازد كه لذت اين مهر را نه در خود مهر، بلكه در مسئوليتهاى آن
جستجو مىكند.
مقداد از همين قبيل بود:
مهر پيامبر (ص) قلب و فكر او را از مسئوليتهاى حفظ جان و سلامت پيامبر (ص) پر ساخته بود،
در مدينه هيچ سر و صدائى شنيده نمىشد مگر اينكه در يك چشم بر هم زدن مقداد بر پشت اسب خود مىپريد و شمشير هندى برنده خود را
از غلاف مىكشيد و مقابل خانه پيامبر (ص) مىايستاد!
مهر اسلام، قلب او را چنان از مسئوليتهاى حمايت از اسلام پر ساخته بود كه نه تنها از بد انديشى دشمنان اسلام، بلكه حتى از خطا و لغزش دوستان
اسلام نيز نگران بود.
روزى همراه سپاهى به جنگ رفت، دشمن، آنها را در محاصره قرار داد، فرمانده سپاه اسلام فرمان داد هيچ كس مركب خود را نچراند،
اتفاقا يكى از مسلمانان كه از اين موضوع كاملا اطلاع نداشت، مسأله را سرسرى انگاشت و با دستور فرمانده مخالفت كرد، فرمانده او را كه شايد اصلا
مستحق تنبيه نبود، بيش از حد استحقاق كيفر داد.
گذار مقداد بر آن مرد افتاد، ديد گريه و فرياد مىكند از علت گريهاش سؤال كرد، آن مرد آنچه واقع شده بود، باز گفت.
مقداد دست او را گرفت و نزد فرمانده برد و شروع به استيضاح فرمانده نمود، بالاخره خطاى فرمانده بر خودش ثابت شد،مقداد گفت:
«حال، خودت قصاص او را بده و براى قصاص،به او تمكين كن»!
فرمانده تصديق كردو حاضر به دادن قصاص شد ليكن آن مرد نظامى از حق خود گذشت و او را عفو نمود، مقداد از عظمت نقشى كه بازى كرده بود و از
عظمت دينى كه اين عزت را به آنها بخشيده بد، سر مست شد و در حالى كه راه مىرفت، با خود چنين زمزمه مىكرد:
«بايد تا دم مرگ من، اسلام عزيز باشد»
آرى، آرزوى او اين بود كه تا هنگام مرگ او اسلام عزيز باشد، و در راه تحقق اين آرزو، همراه ساير پاسداران اسلام، چنان پاسدارى درخشانى نسبت به
اسلام كرد كه او را شايسته اين قرار داد كه پيامبر (ص) درباره او بگويد:
«مقداد!خدا مرا به دوستى تو امر نموده است و به من خبر داده كه خود نيز تو را دوست مىدارد» .
_________________
امام مهدىعليه السلام :
إنّا يُحيطُ عِلمُنا بأنبائِكُم و لايعَزُبُ عَنّا شَىءٌ مِن أخبارِكُم.
ما از همه خبرهاى شما آگاهيم و چيزى از خبرهاى شما از ما پنهان نيست.
بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 175