نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: جناب حاج شیخ مرتضی زاهد

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    Smile جناب حاج شیخ مرتضی زاهد

    جناب حاج شیخ مرتضی زاهد



    ولادت

    شیخ مرتضی زاهد در سال 1247 هجری شمسی در تهران، در محله حمام گلشن، چشم به جهان گشود.

    والدین

    پدرش آخوند ملاآقا بزرگ، مردی روحانی و یكی از واعظان و روضه خوانهای توانا و بلند آوازه تهران بود؛ تا آنجا كه به او « مجدالذاكرین » لقب داده بودند.

    تحصیلات

    بنابر آنچه كه در ششمین جلد از کتاب گنجینه دانشمندان آمده است آقا شیخ مرتضی ابتدا درسهای مقدماتی را نزد پدرش و بعضی دیگر از فضلای تهران فرا می‌گیرد و آن گاه به صورت رسمی از طلبه‌های مدرسه مروی تهران می‌شود.
    او درسهای معروف به « سطوح» را از اساتید مدرسه مروی، به خصوص مرحوم آقا میرزا مسیح طالقانی، بهره می برد و سپس از محضر اساتیدی چون حضرت آیت الله آقای حاج سیدعبدالكریم لاهیجی و شهید مجاهد فی سبیل الله آیت الله شیخ فضل الله نوری استفاده می‌برد.

    اگر چه که ایشان اساتیدی چون آقا سیدعبدالكریم لاهیجی ( حکایت آیت الله لاهیجی در پیشگفتار همین بخش از نظر شما گذشت ) و آقا شیخ فضل الله نوری داشته است؛ اما در زندگی خودش را فقط یك واعظ و روضه خوان ساده می‌دانسته و از هر گونه اظهار فضل و دانشی به شدت پرهیز می‌كرده ‌است؛ حتی منبرها و روضه‌هایش را هم از روی كتاب برای مردم می‌خوانده است!

    بهر حال از آن چنان استادی، چنین شاگردی بی‌ادعا و به دور از هر گونه هوای نفسی، دور از انتظار نیست.

    تعلیم و تربیت

    شیخ مرتضی زاهد پس از مدتی تحصیل به این نتیجه رسیده بود كه باید همانند پدرش به تعلیم و تربیت مردم و وعظ و روضه خوانی برای مردم كوچه و بازار بپردازد و بیشترین ارتباط و نشست و برخاست را با مردم داشته باشد.

    او سالها در یكی از شبستانهای مسجد جامع، واقع در بازار تهران، همیشه یكی دو ساعت بعد از اذان ظهر به اقامه جماعت می‌پرداخت تا هر كس نتوانسته است در دیگر نمازهای جماعت حاضرشود، بتواند نمازش را به جماعت بخواند.

    او خودش را برای ارشاد و تعلیم و تربیت و خدمت به مردم وقف كرده بود و كمتر روزی بود كه آقا شیخ مرتضی زاهد جلسه خانگی نداشته باشد. به غیر از این جلسات، خانه‌اش همیشه به روی همه مردم باز بود و غالباً چند نفر از مؤمنین، به خصوص جوانهای صالح و جویای جوهره عبودیت و معارف الهی، در محضرش بودند و از صفای باطنی و معنویتش استفاده می‌بردند.


    مرحوم آیت الله شیخ مهدی معزّی که خودش از علمای اخلاق و عالمان مهذّب تهران بود می گفت:
    « در زمان رضاخان دو نفر بودند که به حقیقت بیشتر از بقیه ایمان و دین مردم تهران را نگه داشتند ... یکی از آن دو نفر آقا شیخ مرتضی زاهد بود. »

    نوه ایشان نقل میکند:
    مرحوم آقا شیخ مرتضی فرموده بود:
    « من اگر تا سه چهار سال دیگر به تحصیلات ادامه داده بودم، به درجه اجتهاد می‌رسیدم؛
    از مسئولیتش ترسیدم و مشغول تبلیغ و وعظ شدم. اما بعدها از این تصمیم بسیار پشیمان و نادم شدم؛ بعدها فهمیدم اگر مجتهد شده بودم خیلی بهتر بود.»

    شیخ مرتضی زاهد در تمام مدت عمر پربرکت خویش با دقت و وسواس فراوان مقید به حضور و راه اندازی جلسات مذهبی و تعلیم و تربیت بود و همانطور که در آینده خواهد آمد ، برای عدم وقفه در این مسیر حتی به مسافرت هم نمی رفتند ، با اینکه در اواخر عمر به علت کهولت قادر به راه رفتن نبودند توسط شخصی که ایشان را به دوش می گرفت خود را به این مجالس می رساندند.

    [SIZE=2]
    «ورودی منزل مرحوم زاهد- ره »


    سیره عملی

    جناب حاج آقای جاودان در رابطه با سیره جدش مرحوم شیخ مرتضی زاهد، نقل می کنند:
    « روش و سیره ایشان چیزی جز عمل به دستورات شرع مقدس و توجه كامل بر انجام واجبات و ترك محرمات نبوده‌ است. »

    رحلت

    سرانجام جناب شیخ مرتضی زاهد پس از سالها مجاهده و تعلیم و تربیت عمومی و تأثیرگذاری شگفت انگیز خود بر انفاس مردم در روز جمعه دوم خرداد 1331ه.ش دعوت حق را لبیک گفت.

    حاج آقا مهدی فرزند ایشان در آن ایام به پدرش در تطهیر و آماده شدن برای نماز كمك می‌كرد. ایشان نقل می کنند:

    در یکی از آخرین شبهای اردیبهشت ماه، سال 1331 هجری شمسی به دلیلی، تأخیر داشته و در وقت مقرر به منزل نرسیدم .
    كم كم آقا شیخ مرتضی ناراحت و پریشان شدند و ترسیدند نمازشان قضا شود. آن شب بعد از رسیدن به منزل از زبان آقا شیخ مرتضی شنیدم كه می‌گفت:
    « خدایا، دیگر، مرتضی خسته شده ‌است تا همین هفته دیگر، مرتضی را ببر پیش خودت».

    یك هفته بعد، در روز جمعه دوم خرداد 1331 آقا شیخ مرتضی، فقط كمی سرما خورده بود و فرزندش آقا شیخ عبدالحسین، برای احتیاط به حاجی، همان شخصی كه در اواخر عمر شیخ مرتضی، ایشان را به دوش می گرفت و به جلسات می برد گفته بود خودش را جلوی آقا آفتابی نكند تا آن روز را، آقا استراحت كند و به جلسه خانه آقای كسایی نرود.

    آقا شیخ مرتضی بسیار دلخور بودند و از صبح، تند تند سراغ حاجی را می گرفتند.
    آن روز، بعد از ظهر حاج آقا شریف از واعظان محترم تهران به دیدن آقا شیخ مرتضی آمده بود.
    همسر ایشان ظرف شیری را از پشت پرده برای آقا شیخ مرتضی گذاشت و ایشان نگاهی به شیر انداخت و گفت:
    « عجب! خدا را شكر، آخرین غذای حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم شیر بود.»

    ساعتی بعد آقا حاج محمدحسین سعیدیان برای بردن آقا، به جلسه هفتگی شب های شنبه خانه شان آمدند.
    آقا شیخ عبدالحسین می خواست آقا استراحت كند ولی شیخ مرتضی خودش راضی بود تا او را به جلسه خانه آقای سعیدیان برسانند.

    حاج شیخ محمدعلی جاودان در آن روزها حدوداً هفت سالش بود. مادرش او را برای خرید چیزی مأمور كرده بود.
    ایشان به یاد می آورد که:
    « به جلوی اتاق آقا شیخ مرتضی رفتم و نگاهی به داخل اتاق انداختم. آقای سعیدیان و پدرش، به طور عادی در حال گفتگو با پدر بزرگم آقا شیخ مرتضی زاهد بودند.
    من برای خرید بیرون رفتم و وقتی که برگشتم دیدم سر آقا شیخ مرتضی بر روی پاهای آقای سعیدیان است و او در حال ریختن تربت سیدالشهداء علیه‌السلام در دهان آقا شیخ مرتضی است
    و لحظاتی بعد؛ غم و ماتم، خانه را فرا گرفت و آقا شیخ مرتضی به همین آسانی و در حالی كه دوست داشت خودش را برای انجام وظیفه و رفتن به یكی از جلساتش آماده كند جانش را به جان آفرین تسلیم كرد. »

    [SIZE=2]
    «نماي داخلي خانه شيخ مرتضي زاهد - ره »


    محل دفن

    دفن پیکر ایشان در حرم حضرت اباالفضل العباس (ع) نیز حاوی تذکر و عبرت است:

    « یكی از تاجران بازار تهران از دنیا رفته بود و فرزندانش می خواستند جنازه اش را به عتبات عالیات و به كربلای امام حسین علیه‌السلام حمل و دفن كنند.
    آنها با تمام امكاناتشان به دنبال گرفتن اجازه نامه از دولت های ایران و عراق می افتند؛ ولی هر چه تلاش می كنند موفق نمی شوند. پس از چند روز مجبور می شوند پدرشان را در همین ایران به خاك بسپارند.
    آن مرحوم دفن می‌شود و پس از چند روز، برگه اجازه حمل جنازه به كربلا، به دست فرزندانش می رسد.

    در همان روزها آقا شیخ مرتضی از دنیا می رود و فرزندان آن تاجر، آن اجازه نامه را به خانواده آقا شیخ مرتضی تقدیم می كنند.
    و بدین ترتیب، جنازه آن عبد صالح و پرهیزكار و خداترس به كربلا حمل می‌شود و در صحن حرم قمر بنی هاشم حضرت اباالفضل العباس علیه‌السلام دفن می‌شود و سیر برزخی را در آن حریم ملكوتی آغاز می‌كند. »

    کرامات بعد از رحلت

    1. نورافشانی حیاط خانه

    آقای حاج حسن محمدی می گفت:
    « من در حدود هفت، هشت سالم بود آقا شیخ مرتضی زاهد از دنیا رفت.
    آن شب جمعی از مومنین و دوستانش در خانه ایشان جمع شده بودند و جنازه ایشان را در حیاط شستشو و غسل و کفن می کردند.
    من آن شب با همان حال و هوای کودکی و از روی کنجکاوی، برای تماشای رفت و آمدهای خانه آقا شیخ مرتضی به بالای پشت بام خانه مان رفته بودم. از بالای پشت بام خانه ما به خوبی می شد حیاط و رفت و آمدهای خانه آقا شیخ مرتضی را تماشا کرد.
    من آن شب در بالای پشت بام، صحنه عجیبی را دیدم که در آن زمان نمی توانستم اهمیت و حقیقتش را درک کنم؛ ولی با این حال تماشای آن صحنه برای من در آن سن و سال بسیار جالب و ذوق آور بود.
    آن شب در حالی که عده ای جنازه آقا شیخ مرتضی را می شستند من می دیدم نوری بسیار شدید و زیبا و تماشایی از بالای آسمان تا بالای خانه آقا شیخ مرتضی زاهد آمده است و مستقیم به حیاطی که آقا شیخ مرتضی را غسل می دادند تابیده است!
    در واقع نوعی نورباران بود نورها می آمدند و می رفتند!
    این نورافشانی بسیار واضح و تماشایی بود، به خصوص با توجه به اینکه در آن زمان هنوز کوچه ها و خیابانها و خانه های تهران به این شکل و به این صورت کامل برق کشی نشده بود و شبهای تهران تا حدودی در تاریکی قرار می گرفت.
    آن شب وقتی این نورافشانی را مشاهده کردم، بسیار ذوق زده شده بودم. با عجله از بالای پشت بام پایین آمدم و آنچه را دیده بودم برای پدربزرگم بازگو کردم. سپس دستهای پدر بزرگم را گرفتم و با شتاب او را به بالای پشت بام بردم.
    دوستان و رفقای آقا شیخ مرتضی همچنان در حال غسل و شستشوی جنازه او بودند و آن نورافشانی نیز همچنان بر آن نقطه ادامه داشت. ولی نمی دانم چگونه بود که پدر بزرگم همانند من که بچه ای هفت و هشت ساله بودم آن نورافشانی را نمی دید و من هرچه با ذوق و هیجان آن نور را به پدر بزرگم نشان می دادم،
    او چیزی نمی دید و فقط برای اینکه مرا آرام کند اشاره ای به چشمهایش کرد و به من گفت: پسرک من پیرمرد هستم و چشمهایم ضعیف و کم سو است و نمی توانم ببینم. »

    2. پیکر سالم

    آیت الله خرازی در رابطه با جنازه آقا شیخ مرتضی نقل می کنند:
    مرحوم پدرم می گفت:
    « چند سال پس از وفات آقا شیخ مرتضی زاهد به کربلا مشرف شده بودم و بر بالای قبر آقا شیخ مرتضی که در یکی از حجره های حرم حضرت اباالفضل علیه السلام واقع است زیاد حاضر می شدم.

    یکی از خدام حرم که مسئولیت آن حجره را نیز بر عهده داشت، زمانی که فهمید من با آقا شیخ مرتضی دوستی و رفاقت داشته ام، بنای گفتگوی با من را باز کرد و گفت:
    جنازه صاحب این قبر پس از گذشت چند سال همچنان همانند روز اولش سالم است و شما در یک وقت خلوتی به اینجا بیا من گوشه ای از قبر را باز کنم تا شما صورت و جنازه آقا شیخ مرتضی را با چشمهای خودت مشاهده کنی!

    و مرحوم پدرم گفته بود: نه، نه این کار از نظر شرعی اشکال دارد. »

    به غیر از پدر آیت الله خرازی، افراد دیگری نیز این موضوع را نقل کرده اند، از جمله مرحوم شمس زاده و مرحوم حاج محمود کاشانی که از تجار محترم بازار تهران و از خیرین بوده اند.
    نقل است ایشان جنازه سالم شیخ مرتضی را خودش در هنگام تعمیر صحن مطهر حضرت ابوالفضل علیه السلام رویت کرده است.

    همچنین حاج آقا سیبویه نیز در این رابطه می فرمودند:
    « جنازه مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد را در صحن حرم حضرت قمر بنی هاشم، اباالفضل العباس علیه السلام، به خاک سپرده اند.
    ما هم تا زمانی که در کربلا ساکن بودیم بر سر قبر ایشان می رفتیم. چند سال بعد از وفات مرحوم زاهد، صحن حضرت عباس علیه السلام نیاز به تعمیرات و بازسازی پیدا کرد. در آن تعمیرات، قبر مرحوم زاهد را هم باید می شکافتند.
    اما زمانی که قبر را باز کرده بودند، مشاهده شد جنازه ایشان بعد از چند سال همچنان سالم و تر و تازه است و هیچ تغییری نکرده است! »




  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    جناب شیخ مرتضی زاهد - ره - یکی از شخصیتهای بسیار ممتاز و برجسته ای هستند که در دوره رضا خان سهم بسیار ارزشمند و کم نظیری در تعلیم ، پرورش و زنده نگهداشتن اعتقادات مذهبی مردم داشتند .

    جناب زاهد بر اثر تزکیه نفس به آن چنان درجه ای از نورانیت و صفای باطن رسیده بود که بسیاری از علمای آن زمان مصاحبت با ایشان را مغتنم می شمردند .

    اگرچه به دلیل گذشت روزگار و درگذشت بسیاری از شاگردان و همراهان ایشان دسترسی به زندگینامه و سیره کامل ایشان ممکن نیست ، اما همین مقدار نیز که توسط مولف محترم کتاب " آقا شیخ مرتضای زاهد " جمع آوری شده مغتنم و بسیار ارزشنمد است .

    آشنایی با شخصیت بزرگی که اگر چه بدلیل پاره ای از ملاحظات تحصیلات خود را تا سطح اجتهاد ادامه نداد ، لیکن در امر تعلیم و تربیت آنچنان درخشان و بی بدلیل عمل نمود که امثال " آقا سید کریم پينه دوز " از محضر ایشان کسب فیض نموده و به مقامی نائل می شوند که امکان ملاقات قطب عالم " حضرت حجت ابن الحسن العسگری " و تشرف پی در پی به خدمت آن وجود مقدس ، برایشان ممکن می گردد .

    گرچه حکایات و نکات رسیده از جناب زاهد نسبت به عظمت شخصیت ایشان بسیار کم و اندک به نظر می رسد ، اما شما به عنوان خواننده این سطور باید با کنار هم گذاشتن همین مطالب بتواند به ادراکی از شخصیت ایشان دست یابید ....

    نقل شده است که جناب زاهد بیشترین توشه را از استاد خویش " آیت الله سید عبدالکریم لاهیجی " بر گرفته اند در پایان این گفتار برای بهتر آشنا شدن با این شخصیت بزرگ جا دارد تا با ذکر حکایتی از ایشان نیز یادی کرده باشیم :

    آیت الله سید عبدالکریم لاهیجی سالها در نجف اشرف تحصیل و توفیق آنرا داشت تا از محضر یکی از نام آور ترین مجتهدین و فقهای جهان تشیع حضرت آیت الله مرتضی انصاری استفاده ببرد .

    او با تلاش و کوششی شبانه روزی یکی از شاگردان ممتاز و برجسته شیخ مرتضی شده و پس از سالها تحصیل و استفاده از اساتید مختلف به مقام اجتهاد می رسد . کم کم وقت آن می شودتا به وطن بازگردد و به تبلیغ و ترویج معارف و احکام دین بپردازد ...

    ایشان پس از اجتهاد، استفاده از وجوهات شرعیه را بر خود روا ندید و عاقبت به این فکر افتاد تا مدتی به کسب و کار مشغول شود تا خدای متعال خودش گشایشی فراهم کند ، ایشان برای جلوگیری از هر گونه مشکلی به صورت ناشناس به تهران مهاجرت کرده و فقط عده کمی از دوستان نزدیک را از رفتن خود با خبر می کنند و سپس در مغازه تاجرمومنی بنام حاج ملا حاجی به شاگردی مشغول می شود .

    مرحوم شیخ مرتضی انصاری ،از اینکه یکی از بهترین شاگردانش بدون هماهنگی و گرفتن توصیه نامه از نجف به ایران بازگشته بسیار نارحت می شود و همان وقت نامه ای به تهران خطاب به آیت الله ملا علی کنی ارسال می کنند و از مقامات آقا سید عبدالکریم لاهیجی خبر داده و تاکید می کنند سید را دریابند و از وجودش در حوزه علمیه تهران استفاده شایسته ببرند .

    بعد از وصول این نامه در تهران و چندین روز چشم انتظاری ، برای وارد شدن سیدی جلیل القدر در لباس و سیمای یک عالم ، دست به جستجوی گسترده ای می زنند اما اثری از سیدی با آن نشانه های داده شده پیدا نمی کنند .
    انتظار مرحوم کنی تا شش ماه ادامه می یابد و آن سید نیز با آن همه مقام و درجه علمی و فقهی در حالی که بزرگی و آقایی برایش با پادویی و شاگردی فرقی نداشت به عنوان شاگردی ساده و معمولی مشغول به کار بود .

    عاقبت یک روز حاج ملا حاجی نیاز به یک استخاره پیدا می کند شاگردش را صدا می زند و می گوید :
    آقا سید ! به خانه آیت الله کنی برو و عرض کن استخاره ای برای من بگیرند و جوابش را هم با عجله برای من بیاور .
    سید به راه می افتد و به خانه آیت الله کنی وارد می شود .
    آیت الله در حال تدریس بود و جمع کثیری از علما و فضلای تهران در پای درسش نشسته بودند . سید به ناچار جلوی در نشسته و منتظر می شود .

    کم کم نسبت به موضوعی که در درس مطرح شده بود حساس و کنجکاو شده و پس از دقایقی بی اختیار همه افکارش با آن بحث علمی درگیر می شود . اشکالی اساسی به ذهنش می آید و موقعیت خود را فراموش می کند و با صدای بلند شروع به اشکال علمی می کند .
    نگاههای همه به سوی ایشان برمی گردد و با توجه به لباس ایشان تند تند به او می گویند :
    آقا سید ساکت اینجا جلسه درس است ، الان که جای صحبت نیست !

    اما آیت الله کنی با تیز هوشی در می یابد که اشکال بسیار علمی و حساب شده است به شاگردانش می گوید :
    آرام باشید این اشکال بسیار علمی و حساب شده است و باید برای آن جوابی پیدا کنیم .

    ایشان درس را به پایان برده و سید را به نزد خود می خواند و می پرسد :
    آقا شما اهل کجا هستید ؟
    سید جواب می دهد : اهل لاهیجانم .
    آیت الله کنی می پرسد : نام شما چیست ؟
    و سید بی خبر از نامه شیخ مرتضی انصاری جواب می دهد : نامم سید عبدالکریم است

    برقی در چشمان مرحوم کنی می درخشد سید را با خوشحالی در آغوش می گیرد و بعد از احوالپرسی می گوید : ما شش ماه است که در انتظار شما هستیم ...

    از آنجا که سید در طول این مدت بسیار دقیق و خوب کارهایش را انجام داده بود و هیچ وقت این قدر دیر نکرده بود کارفرمایش از دیر آمدن آقا سید نگران و ناراحت می شود .
    با عجله به سمت منزل آیت الله کنی به راه می افتد و از دیدن شاگردش در کنار آیت الله کنی بسیار تعجب می کند .
    با دست و حرکات صورت به سید اشاره می کند که بی ادبی نکند و خودش را کنار بکشد ... و با شرمندگی به آیت الله کنی می گوید :
    ببخشید آقا این سید که اینقدر خودمانی آمده و در کنار شما نشسته است شاگرد من است .
    حاج ملاحاجی نیز بعد از چند دقیقه ، تمام داستان سید را می فهمد و می خواهد همراه با عذرخواهی دست سید را ببوسد ولی سید فارغ از این دلبستگی ها بود .
    برای ملا حاجی این متانت و رفتار سید باورکردنی نبود .
    تمام کارها و حرکات سید مثل شاگردهای معمولی بود انگار نه انگار نفسانیت ، غرور و خودبینی در وجودش جایی داشت ...

    و این تنها و تنها گوشه ای از زندگی استادی بود که شاگردی چون شیخ مرتضی زاهد را پرورش داده بود ...

    منبع

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •