
اخلاق در نهج البلاغه
آيت الله مشكينى
سپاس خداى عظيم را كه به ما وجود، عنايت كرد و نعمت عقل و خرد، مرحمت فرمود.
سپاس او را كه به ما نعمت ايمان داد.
و درود ما به روان انبياء بزرگ الهى، رابطين بين الله و مخلوق.
و درود به روان پاك شهداى تاريخ، از اولين شهيد تا شهداى امروز و اين ساعت.
درود به رهبر كبير انقلاب و درود بر ملت شريف ايران.
سخن گفتن در اطراف كتابى مانند نهج البلاغه انسانى عظيم، همانند امير المؤمنين على (ع)، خاصه براى فردى مثل بنده، كار مشكلى است.
لكن براى اين كه فتخار حضور در جلسه منتسب به آن مولا را داشته باشم، حاضر شدم.
موضوع صحبت ما «اخلاق در نهج البلاغه» است.
اين جمله بدين معناست كه بگوييم اين كتاب شريف يا صاحب اين كتاب راجع به «اخلاق» و «علم اخلاق» چه نظرى دارد، و آيا در اين كتاب،
راجع به «اخلاق» صحبتى شده است يا نه، و اين كتاب توجه به علم «اخلاق» دارد يا نه و اگر اين كتاب ناظر به «اخلاق» است، در چه حدودى راجع به
اين علم يا اين موضوع سخن گفته است. تشخيص اين معنا كه اين كتاب، در باره «اخلاق» چه گفته، ابتداء توقف دارد به اين كه معناى اخلاق را به نحو
اجمال تصور كنيم، و از اين تصور، تصديق اين معنا كه اين كتاب در باره «اخلاق» چه نظر دارد، روشن مىشود.
اخلاق، جمع «خلق» است. روان انسان، حالات و ملكاتى دارد و اخلاقعبارت از «ملكات روان» است.
تشخيص اخلاق، توقف دارد به اين كه سه موضوع را انسان تصور كند:
«روان»، «اخلاق» و «غرض».
«روان» انسان، عبارت است از روح انسانى. ابتدا بايد به نحو اجمال، سخنى از روان گفته شود و سپس از مفهوم اخلاق كه عارض بر «روان» است
و آن گاه در اين كه اين عوارض بر اين موضوع چه نتايجى دارد. اين سه جمله را اگر بتوانم عرضه بدارم، توجه كتاب نهج البلاغه به اخلاق، روشن خواهد شد.
انسان، داراى روانى است. من و شما داراى جوهرهاى هستيم غير از جسم، به نام «روان» كه در كتاب الهى و در اخبارى كه به دست ما رسيده،
در باب آن، سخن گفته شده است.گاهى از اين جوهره، تعبير به «روح» شده، تعبير به «نفس» شده، تعبير به «قلب» شده، تعبير به «صدر» شده و
تعبير به «عقل» شده است. يعنى «روان» شما و روح شما پنج تا اسم دارد.
اين «روان» شما را گاهى «روح» مىگويند، به اين تناسب كه بدن شما را او زنده نگه داشته و او سبب حيات بدن شماست.
پس او «روح» است: «لانّ الرّوح ما به الحياة الشّيى».
روان شما يك نام ديگرش «نفس» است. شما همان «روان» ايد. حقيقت شما عبارت از «روان» شماست. شما آن «روان» تان هستيد و آن «روان» شماييد.
نفس عبارت از حقيقت شيء است. حقيقت شما همان «روان» شما است. و وقتى كه آن حقيقت پيدا شد، شما پيدا شدهايد و تا آن حقيقت باقى است،
شما باقى خواهيد بود. فلذا روان شما گر چه ازلى نيست ولى ابدى هست، ازلى نيست، يعنى از اوّل آن وقتى كه خدا هست، روان شما نيست.
خداوند روان شما را خلق كرده است، روان شما حادث است، اما همين روان شما ابدى و هميشگى است: خُلِقْتُم لِلْبَقاء وَ لا لِلْفَناء.
اى بشر خيال نكن كه براى مرگ آفريده شدهاى تو براى بقا و جاودانگى آفريده شدهاى. اين شما كه هميشه هستيد، آن روان شماست و الّا اين بدن،
اين لباس چند روزه روان، اين لباس را خواهيد كند و از اين جهان به جهان ديگر خواهيد رفت.
آن روان را «نفس» مىگويند، زيرا كه شما آنيد و آن، عين شماست.
اين روان را «قلب» نيز مىگويند. يكى از نامهاى روان شما قلب است،
زيرا حركت شما، سكون شما، قلب و انقلاب شما، و تمام حركتهاى شما معلول آن است. پس اوست كه مقلب است، اوست كه سرتا پا حركت است.
نام روانتان بدين مناسبت «قلب» است.
يكى از نامهاى شما و روان شما «صدر» است، زيرا در حقيقت آن است كه در ميان سينه شما است، در اينجا، اسم ظرف بر مظروف اطلاق شده است.
يكى از نامهاى روان شما «عقل» است. «عقل» به معناى قوّه آمده است، ولى در اينجا به معناى مدرك است. يعنى وقتى شما درك مىكنيد،
مىفهميد، قدرت فهم داريد، كليات را درك مىكند، آن روان شماست كه درك مىكند.
بنا بر اين شما جوهرهاى داريد به نام روان، به نام روح، به نام نفس، به نام قلب، به نام صدر و به نام عقل. آن جوهره اوصافى دارد.
تا حال يك بعد از سه بعد اخلاق، عرض شد.
اما اين روان شما، بر طبق تحقيق علماى اخلاق، داراى اوصاف و حالات و ملكاتى است. يعنى روان شما چنان است كه حالتى و صفتى به سادگى عارض
آن مىشود و بزودى از بين مىرود. مثل اين كه از كسى خوشتان مىآيد، ساعت ديگر از او بدتان مىآيد. حبّ و بغض از حالات روان شماست.
برخى از اوصاف روان شما، به نام «حالات» خوانده مىشود. اما برخى ديگر «ملكات» است، يعنى هميشه هست.
به اين زودى پيدا نمىشود و بزودى هم زايل نمىشود. اين اوصاف پايدار را «ملكات» مىگويند. شما روحتان داراى «ملكه» يعنى عوارض دائمى است.
اين ملكات انسانى است كه «اخلاق» ناميده مىشود.
علما در باره اين ملكات، سخنها گفتهاند، و ملكات روانى انسان را به چندين قسم، تقسيم كردهاند.
بعضى از ملكات شما «موروثى» و بعضى «اكتسابى» است.
امام صادق مىفرمايد: «فمنه موروثى و منه كسبى».
اين ملكات، برخى طبيعى و فطرى شماست و خداوند اين خاصيت و خوى و ملكه را در روان شما قرار داده است.
بعضى از صفات شما كسبى است، زحمت مىكشيد، فعاليت مىكنيد تا اين صفت روانى را پيدا مىكنيد.
ادامه دارد...