نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: حکایت باران

  1. #1
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/02/18
    نوشته ها
    1,129
    سپاس ها
    755
    سپاس شده 987 در 592 پست

    Eh حکایت باران

    باز باران با ترانه

    با كلامي عاشقانه

    دست خيسش رفته سمت صورت من را نشانه

    صورت من زير باران

    خيس و عريان

    لمس باران

    زير اين ابران پاييز

    داده زيبايي به ما نيز

    باد و بوران ابر و باران

    دست در دست همچو ياران

    مي خراميدند به هر جا

    من پر از شوق و هياهو

    ميدوم اين سو و آن سو

    باز باران باز باران باز باران

    زير باران نيست از اشكم نشانه

    به چه روزي صادقانه

    مردمان در زير باران

    خيس و تازه

    نرم و خوبند صاف و ساده

    آشناست اين شعر باران

    خوانده ام اين شعر را گويي هزاران

    يادم آمد

    كودكي 10 ساله بودم

    در كتابم بود شعري عاشقانه

    نام آن:

    باز باران با ترانه

    بچه ها آرام آرام

    گوشها دنبال شعرند با علاقه

    چه زيبا بود باران

    خوانده بودم در مسير و راه خانه

    شعر باران بار ديگر بي بهانه

    عاشقم من

    عاشق اين شعر باران

    بشنو اكنون شعر باران

    با زباني ديگر از گلچين گيلان

    باز باران عشق و اميد

    برگهاي خيس يك بيد

    تكيه من روي شاخه

    روبرويم يك نگاهي خواهشانه

    همچو رويايي فرايي

    در جهاني ماورايي

    عاشقم من عاشق رفتن به رويا

    با نگاهي سبز و گيرا

    بار ديگر باز باران

    عاشقم كرد

    عاشق ديوانگي ها



    تصاوير کوچک فايل پيوست تصاوير کوچک فايل پيوست برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید

نام:  Photo-Skin_ir-Heart42.jpg
مشاهده: 11
حجم:  28.1 کیلوبایت  
    ویرایش توسط saman1990 : 2012/03/11 در ساعت 12:45

  2. 3 کاربر از پست مفید saman1990 سپاس کرده اند .


  3. #2
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/02/18
    محل سکونت
    hamedan
    سن
    27
    نوشته ها
    41
    سپاس ها
    262
    سپاس شده 53 در 31 پست

    پیش فرض

    ​kheili ghashang bood

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •