صفحه 3 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 78

موضوع: حداکثر عشق (Max Of Love)

  1. #21
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    جامی از گفت و گو ببند زبان!
    هیچ سودی ندیده، چند زیان؟
    پای کش در گلیم گوشهٔ خویش!
    دست بگشا به کسب توشهٔ خویش!
    روی دل در بقای سرمد باش!
    نقد جان زیر پای احمد پاش!
    فیض ام‌الکتاب پروردش لقب امی خدای از آن کردش
    لوح تعلیم ناگرفته به بر همه ز اسرار لوح داده خبر
    قلم و لوح بودش اندر مشت ز آن نفر سودش از قلم انگشت
    از گنه شست دفتر همه پاک ورقی گر سیه نکرد چه باک؟
    بر خط اوست انس و جان را سر گر نخواند خطی، از آن چه خطر؟
    جان او موج خیز علم و یقین سر لاریب فیه اینست، این!
    قم فانذر ، حدیث قامت او فاستقم، شرح استقامت او
    جعبهٔ تیر مارمیت، کفش چشم تنگ سیه دلان، هدفش
    وصف خلق کسی که قرآن است خلق را وصف او چه امکان است؟
    لاجرم معترف به عجز و قصور می‌فرستم تحیتی از دور

  2. #22
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    هیچ کس گمان نداشت این
    کیمیای عشق را ببین
    کیمیای نور را که خاک خسته را
    صبح و سبزه می کند
    کیمیا و سحر صبح را نگاه کن
    جای بذر مرگ و برگ خونی خزان
    کیمیای عشق و صبح
    و سبزه آفریده است
    خنده های کودکان وباغ مدرسه
    کیمیای عشق سرخ را ببین
    هیچ کس گمان نداشت این

  3. #23
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    ای غره ماه از اثر صنع تو غرا
    وی طره شب از دم لطف تو مطرا


    نوک قلم صنع تودر مبدا فطرت
    انگیخته برصفحهٔ کن صورت اشیا



    سجاده نشینان نه ایوان فلک را
    حکم تو فروزنده قنادیل زوایا


    هم رازق بی ریبی و هم خالق بی عیب
    هم ظاهر پنهانی و هم باطن پیدا


    مامور تو از برگ سمن تا بسمندر
    مصنوع تو از تحت ثری تا بثریا


    توحید تو خواند بسحر مرغ سحر خوان
    تسبیح تو گوید بچمن بلبل گویا


    برقلهٔ کهسار زنی بیرق خورشید
    برپردهٔ زنگار کشی پیکر جوزا


    از عکس رخ لاله عذران سپهری
    چون منظر مینو کنی این چنبر مینا


    بید طبری را کند از امر تو بلبل
    وصف الف قامت ممدودهٔ حمرا


    از رایحهٔ لطف تو ساید گل سوری
    در صحن چمن لخلخهٔ عنبر سارا


    تا از دم جان پرور او زنده شود خاک
    در کالبد باد دمی روح مسیحا


    خواجو نسزد مدح و ثنا هیچ ملک را
    آلا ملک العرش تبارک و تعالی

  4. #24
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
    حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
    دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
    تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
    سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
    آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
    ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
    ای وای ، های های عزا در گلو شکست
    آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود
    خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
    ” بادا ” مباد گشت و ” مبادا ” به باد رفت
    ” آیا ” ز یاد رفت و ” چرا ” در گلو شکست
    فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
    نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
    تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
    بغضم امان نداد و خدا …. در گلو شکست

  5. #25
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    آن را که در هوای تو یک دم شکیب نیست
    با نامه ایش گر بنوازی غریب نیست
    امشب خیالت از تو به ما با صفاتر است
    چون دست او به گردن و دست
    رقیب نیست
    اشک همین صفای تو دارد ولی چه سود
    آینه ی تمام نمای حبیب نیست
    فریاد ها که چون نی ام از دست روزگار
    صد ناله هست و از لب جانان نصیب نیست
    سیلاب کوه و دره و هامون یکی کند
    در آستان عشق فراز و نشیب نیست
    آن برق را که می گذرد سرخوش از افق
    پروای آشیانه ی این عندلیب نیست

  6. #26
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    ناگهان دیدم سرم آتش گرفت
    سوختم ، خاکسترم آتش گرفت
    چشم واکردم ، سکوتم آب شد
    چشم بستم ، بسترم آتش گرفت
    در زدم ، کس این قفس را وا نکرد
    پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت
    از سرم خواب زمستانی پرید
    آب در چشم ترم آتش گرفت
    حرفی از نام تو آمد بر زبان
    دستهایم ، دفترم آتش گرفت

  7. #27
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    ای مهر سپهر پادشاهی
    در ظل تو ماه تا به ماهی


    ای شاه سریر عدل و انصاف
    ملک تو جهان ز قاف تا قاف


    ای اهل ورع وظیفه خوارت
    غم خواری اتقیا شعارت


    ای در حق منقبت سرایان
    احسان تو را نه حد نه پایان


    از بس که چو جد خود کریمی
    مظلوم نواز و دل رحیمی


    هرکس که ز مدح گوهری سفت
    گو هرچه که نظم ساده‌ای گفت


    کردش ز طمع قصیده‌ای نام
    بهر صله‌ای که کرده‌ای عام


    تو خسرو ساتر خطاپوش
    حیدر دل با ذل عطاکوش


    بر نیک و بدش نگه نکردی
    بی‌جایزه‌اش به ره نکردی


    گفتی که نثار مدح مولی
    بی‌رود قبول باشد اولی


    ابواب عطا بره گشادی
    وز بیش و کم آن چه خواست دادی


    آن را که رفیق بود دولت
    داد زر و سیم و اسب خلعت


    وان هم که نداشت بخت مسعود
    از جود رساندیش به مقصود


    صد طایفهٔ هفت بند گفتند
    وان در به هزار نوع سفتند


    افسوس که آن که خوب‌تر گفت
    وز جمله دری لطیف‌تر سفت


    از قوت بازوی بلاغت
    دست همه تافت در فصاحت


    بختش نشد آن قدر مددکار
    کز روی کرم شه جهاندار


    یک بیت ز نظم او کند گوش
    تا از دگران کند فراموش


    داند که کمینهٔ چاکر او
    چاکر نه که سگ در او


    گر خاطرش آرمیده باشد
    یک لطف ز شاه دیده باشد


    آرد ز محیط فکر بیرون
    هر لحظه هزار در مکنون


    دارم سخنی دگر که ناچار
    فرض است به شه نمودن اظهار


    ای نیر اوج نیک رائی
    هرچند بد است خود ستائی


    اما چو کسی دگر ندارم
    کاین کار به سعی او گذارم


    خود قصهٔ خویش می‌کشم پیش
    خوش می‌سازم به آن دل ریش


    کاظهار ورع ز خود ستائیست
    تعریف هدایت خدائیست


    آخر نه ز لطف حق تعالی است
    وز دولت التفات مولاست


    کز اول عمر تا به آخر
    صاحب طبعی لطیف خاطر


    برعکس سخنوران ایام
    بیرون ننهد ز شرع یک گام


    وز بهر بقای دولت شاه
    باشد شب و روز و گاه و بی‌گاه


    مشغول تلاوت و عبادت
    از اهل وظیفه هم زیادت


    وانگاه که رخش نظم راند
    میدان ز سخنوران ستاند


    توحید ادا کند بدین سان
    کاول رسد آفرین زیزدان


    آرد چو به نعت و منقبت روی
    از زمره خادمان برد گوی


    آید چو به مدح شاه جم جاه
    گوید لب غیب بارک‌الله


    با این همه خوار و زار باشد
    بی‌مایه و قرض‌دار باشد


    خالی نبود ز وام هرگز
    یک دم نزند به کام هرگز


    اقران وی از حصول آمال
    بر بستر عیش خفته خوشحال


    او زار نشسته دست بر سر
    خواهنده ستاده در برابر


    نه پای که رخش عزم راند
    خود را به سجود شه رساند


    نه کس که رضای حق بجوید
    درد دل او به شاه گوید


    یا آنکه رساند از کلامش
    در نظم بلاغت انتظامش


    یک بار تقربا الی‌الله
    ده بیت به سمع حضرت شاه


    شاها ملکا ملک سپاها
    جم فرمانا جهان پناها


    افغان ز جفای فقر افغان
    کابم نگذاشتست در جان


    فریاد ز دست قرض فریاد
    کاو خاک مرا به باد برداد


    نزدیک به آن رسیده کارم
    کاین جان به مقارضان سپارم


    در تن رمقی هنوز تا هست
    دریاب و گرنه رفتم از دست


    سوگند به خاکپای نواب
    کاین بی دل بینوای بی‌تاب


    تا جان بلبش نیامد از فقر
    خود را ز طمع نساخت بی‌وقر


    تا باد نبرد خانمانش
    جاری به طلب نشد زبانش


    تا قرض نساختش مشوش
    خواهش به مذاق او نشد خوش


    اما ز که از شه کرم کیش
    غم‌خوار دل فقیر و درویش


    مرهم نه داغ دلفکاران
    تسکین ده جان بی‌قراران



    شاهی که به دوستی مولی
    کان از همه طاعتی است اولی


    بر خلق دو عالم است غالب
    در جایزه دادن مناقب


    تا داد به او خدا خلافت
    تا یافت سریر ازوشرافت


    شد جانب مادحان روانه
    دریا زر از خزانه


    یارب به شه سریر لولاک
    آن باعث خلقت نه افلاک


    وان گه به دوازده شهنشاه
    کز بعد همند حجت‌الله


    کاین شاه کریم بینوا دست
    کاسایش خلق مقصد اوست


    اول برسان با حسن الحال
    عمرش به صدو دوازده سال


    وانگاه ز حضرت رسالت
    بر سر نهش افسر شفاعت


    وز دست عطیه بخش حیدر
    سیراب کنش ز حوض کوثر

  8. #28
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    آسمان همچو صفحه دل من
    روشن از جلوه های مهتابست
    امشب از خواب خوش گریزانم
    که خیال تو خوشتر از خوابست
    خیره بر سایه های وحشی بید
    می خزم در سکوت بستر خویش
    باز دنبال نغمه ای دلخواه
    می نهم سر بروی دفتر خویش
    تن صدها ترانه میرقصد
    در بلور ظریف آوایم
    لذتی ناشناس و رویا رنگ
    می دود همچو خون به رگهایم
    آه … گویی ز دخمه دل من
    روح شبگرد مه گذر کرده
    یا نسیمی در این ره متروک
    دامن از عطر یاس تر کرده
    بر لبم شعله
    های بوسه تو
    میشکوفد چو لاله گرم نیاز
    در خیالم ستاره ای پر نور
    می درخشد میان هاله راز
    ناشناسی درون سینه من
    پنجه بر چنگ و رود می ساید
    همره نغمه های موزونش
    گوییا بوی عود می آید
    آه… باور نمیکنم که مرا
    با تو پیوستنی چنین باشد
    نگه آن دو چشم شور افکن
    سوی من گرم و دلنشین باشد
    بیگمان زان جهان رویایی
    زهره بر من فکنده دیده عشق
    می نویسم بر وی دفتر خویش
    جاودان باشی ای سپیده عشق

  9. #29
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    از حقیقت باز بگشایم دری
    با تو می گویم حدیث دیگری


    گفت با الماس در معدن ، زغال
    ای امین جلوه های لازوال


    همدمیم و هست و بود ما یکیست
    در جهان اصل وجود ما یکیست


    من بکان میرم ز درد ناکسی
    تو سر تاج شهنشاهان رسی


    قدر من از بد گلی کمتر ز خاک
    از جمال تو دل آئینه چاک


    روشن از تاریکی من مجمر است
    پس کمال جوهرم خاکستر است


    پشت پا هر کس مرا بر سر زند
    بر متاع هستیم اخگر زند


    بر سروسامان من باید گریست
    برگ و ساز هستیم دانی که چیست؟


    موجه ی دودی بهم پیوسته ئی
    مایه دار یک شرار جسته ئی


    مثل انجم روی تو هم خوی تو
    جلوه ها خیزد ز هر پهلوی تو


    گاه نور دیده ی قیصر شوی
    گاه زیب دسته ی خنجر شوی


    گفت الماس ای رفیق نکته بین
    تیره خاک از پختگی گردد نگین


    تا به پیرامون خود در جنگ شد
    پخته از پیکار مثل سنگ شد


    پیکرم از پختگی ذوالنور شد
    سینه ام از جلوه ها معمور شد


    خوار گشتی از وجود خام خویش
    سوختی از نرمی اندام خویش


    فارغ از خوف و غم و وسواس باش
    پخته مثل سنگ شو الماس باش


    می شود از وی دو عالم مستنیر
    هر که باشد سخت کوش و سختگیر


    مشت خاکی اصل سنگ اسود است
    کو سر از جیب حرم بیرون زد است


    رتبه اش از طور بالا تر شد است
    بوسه گاه اسود و احمر شد است


    در صلابت آبروی زندگی است
    ناتوانی ، ناکسی ناپختگی است

  10. #30
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503
    سپاس ها
    1,389
    سپاس شده 2,854 در 2,129 پست
    نوشته های وبلاگ
    21

    پیش فرض

    حی و قیوم و قادر و قاهر
    اول اول آخر آخر


    نطق‌، ابکم بمانده در صفتش
    وهم‌، عاجز شده زمعرفتش


    نبرد عقل‌ در ‌صفاتش راه
    نبود وهم را به ذاتش راه


    کی رسد وهم در جهان قدم
    که بلند است آستان قدم


    نص قرآن شده است ای عاشق
    در صفات جلال او ناطق


    «شهد الله‌» گواه معرفتش
    ‌«وحده لاشریک له» صفتش


    نه از او زاد کس‌، نه او از کس
    «‌قل هو الله‌» دلیل و حجت بس


    از مکان و زمان بری ذاتش
    محض جهلست نفی و اثباتش


    هست واجب وجود او دائم
    زآنکه باشد به ذات خود قائم


    غایت ملک او نداند کس
    همه او و بدو نماند کس



    نیست با هیچ چیز پیوندش
    نبود جفت‌ و مثل و مانندش

صفحه 3 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •