نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: داستان کوتاه ” یک اتفاق بد “

  1. #1
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287
    سپاس ها
    955
    سپاس شده 2,042 در 1,357 پست
    نوشته های وبلاگ
    34

    پیش فرض داستان کوتاه ” یک اتفاق بد “

    زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت.


    شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و

    اشکهایش را پاک میکرد و فنجانی قهوه مینوشید پیدا کرد …

    در حالی که داخل آشپزخانه میشد پرسید: چی شده عزیزم که این موقع شب اینجا نشستی؟!


    شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:


    هیچی فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم. یادته ؟!


    زن که حسابی تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشمهایش پر از اشک شد و گفت:

    آره یادمه.شوهرش ادامه داد: یادته پدرت که فکر میکردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!

    زن در حالی که روی صندلی کنار شوهرش مینشست گفت: آره یادمه، انگار دیروز بود!



    مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد: یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت:


    یا با دختر من ازدواج میکنی یا ۲۰ سال میفرستمت زندان آب خنک بخوری؟!


    زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و…!

    مرد نتوانست جلوی گریهاش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد میشدم !!!

  2. کاربر روبرو از پست مفید ABOALFAZL سپاس کرده است .


  3. #2
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/02/18
    محل سکونت
    hamedan
    سن
    27
    نوشته ها
    41
    سپاس ها
    262
    سپاس شده 53 در 31 پست

    پیش فرض

    jaleb bood

  4. کاربر روبرو از پست مفید !shohreh! سپاس کرده است .


کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •