به نام خدا
سلام علیکم

حضرت امام هادی علیه‏السلام ، دارای چهار فرزند پسر به نام‏های ابومحمد حسن عسکری علیه‏السلام ، حسین، محمد و جعفر و یک دختر به نام عایشه (یا عِلیّه) بودند. از میان فرزندان ایشان، حسین و محمد، در زمان حیات امام هادی علیه‏السلام درگذشتند و پسر دیگر ایشان به نام جعفر، بعد از شهادت برادرش، امام حسن عسکری علیه‏السلام ، ادعای امامت کرد و به جعفر کذاب معروف شد.

شیخ مفید مى‏گوید: ما او را به جز قائم فرزندى دیگر نمى‏دانیم. بدرستى كه كریمترین و سخى‏ترین مردم عصر خود بود و در روایات است كه: روزى در مجلس عبیداله بن خاقان كه متولى املاك و خراج شهر قم بود ذكر علویان و مذهب ایشان به میان آمد. همگان بناى بر عداوت و دشنام اهل بیت نهادند اما، آنگاه كه سخن به «امام هادى‏» رسید، عبیدالله بن خاقان گفت: «من، در سامرا مردى را چون ابومحمدالحسن‏العسكرى بن على نقى‏» از علویان در سیرت و عفاف و بزرگوارى ندیده و نمى‏شناسم.» و همو نقل كرد كه روزى، در مجلس پدرم ایستاده بودم كه حاجبان خبر ورود ابومحمد بن الرضا (ع) را دادند. من در عجب ماندم از اینكه حاجبان در حضور پدر من بر خلاف معمول این میهمان تازه وارد را به كنیه خواندند. چرا كه نزد او هیچ كس را جز خلیفه و یا ولیعهد به كنیه صدا نمى‏كردند.

دیدم مردى گندمگون ، بلند بالا و زیباروى با هیاتى خاص وارد شد. پدرم از جاى برخاست و به پیشباز او رفت. چنانكه هیچ‏كس را بسان او اكرام نكرده بود. دست‏بر گردن او انداخت و روى سینه‏اش را بوسید و وى را بر بلنداى مجلس نشاند و خود نزد وى به ادب بنشست. با وى سخن مى‏گفت و خود را فداى او مى‏ساخت. آنگاه كه این میهمان گرامى پدرم رفت، از حاجبان و غلامان پرسیدم: واى بر شما! كه بود كه شما در نزد پدرم او را به كنیه خواندید؟

گفتند: آن مرد از علویان بود. او را حسن بن على مى‏خوانند. معروف به ابن‏الرضا. در عجب مانده بودم از آنچه دیدم و آنچه پدرم در حق او روا داشت تا شب هنگام كه فرصتى براى گفتگو با پدر دست داد. چون نماز به جاى آورد و بنشست نزد او رفتم و آنچه را كه دیده بودم با وى در میان نهادم و پرسیدم: آن مرد كه بود كه بامداد نزد تو آمد و او را با اكرام تمام بدرقه كردى و خود را و مادر و پدر را فداى وى كردى؟ گفت: اى پسر! او امام زمان است و رافضیان او را به امامت‏خود پذیرفته‏اند.

او حسن عسكرى بن على نقى معروف به ابن الرضا است. آنگاه زمانى خاموش شد و سپس ادامه داد:

اى پسر! اگر خلاف و امامت و حكومت از خلفاى بنى‏عباس زایل شود، از بنى‏هاشم هیچ‏كس به قدر او شایسته خلافت نیست. به سبب فضل و عفاف و اخلاق نیكو كه در وى جمع است. اگر پدر وى را مى‏دیدى درمى‏یافتى كه بس بزرگ و فاضل است. ازاین رو نزد من هیچ‏كس از بنى‏هاشم و قاضیان و فقها به اندازه وى در خور تعظیم و اكرام و بزرگداشت نبود. قدرش نزد من آّنگاه بزرگ شد كه از میان دوست و دشمن هیچكس رانیافتم مگر آنكه ذكر نیكوى وى مى‏گفت و بر وى ثنا مى‏فرستاد.