این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور... پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم
سال ها منتظر سیصد و اندی مرد است...آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم
اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید...به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم
این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور... پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم
سال ها منتظر سیصد و اندی مرد است...آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم
اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید...به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
اقای ما مولای ما/ دعا کن برای ما
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
ای گل نرگس نگاهت آبی است
جمکران با نام تو مهتابی است
ای گل نرگس هلا صاحب زمان
از فراقت از فراقت الامان . .
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
آقاجان
بیا و ولهای خسته و رنجورمان را جلا بخش به عطر ظهورت. بیا که دیگر پیامک هم مرهم دلهایمان نیست!! بهانه دیدنت را کرده
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
ای که رخ پوشیده ای ازما ظهورت دیرشد
ازغم هجرتوهردلداده ای دلگیرشد
پرده ازرخ بازکن ماراقرین نورکن
تابداندمدعی دیداردل تعبیرشد
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
وقتی دگر برای ظهورت نمانده است
عشقت مرا بسوی حضورت کشانده است
ای آخرین غزل تو به دیوان اهل بیت
این دل برای تو چه غزل ها که خوانده است
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
اجازه میدید دوباره بگم سلام....
من گمتون کردم یعنی گم شدم توی نفس خودم
میشه دوباره پیدام کنید اجازه سلام دوباره بمن بدید؟
حرفام تکراری اما اقا دلم برات تنگه شده...
میدونم ازاین حرفای تکراری من خسته شدیدحق باشماست ماتنهاییم گم شدیم توی این دنیاحتی خود واقعی خودمون ازدست دادیم...اما...
ای تمنای دل من لطف خودکن شامل من
پابنه بردیده من مهدی رنجیده من....
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
مولای من...
از چه دانم...؟
زچه من در شب هجران تو،هی سوخته ام...؟
تا به کی...؟
در شب هجران تو،من ناله و فریاد زنم...
مولای من...
کفنم خالی است...
همه چیز را در راه هوا و هوس داده ام...
مولای من...
دیگر جانی ندارم...
ستارگان سرزمین امیدم،همه سوسو می کنند...
دیگر نفس هایم به شمارش افتاده...
دیگر تپش های قلبم میل تکرار ندارند...
مولای من...
دل نوشته های انتظار،در کشاکش کوچه های ناامیدی سرگردان اند...
مهدی جان...
امشب «منتظر» در پهنای بیابان مخوف و بی ستاره ی درون خود،
خار مغیلان را به جان می خرد؛تا شاید التیامی بر دل خسته اش باشد...
گویی سکوت بر سرپنجه ی قلمش رخنه کرده،دیگر توان حرکت ندارد...
اما هنوز هم تک جمله ای جان دیگری به آن می بخشد:
«اللهم عجل لولیک الفرج»
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
بسمه تعالی شانه
وبذکرولیه الحجه عجل الله تعالی فرجه الشریف
در عبور از کوچه پس کوچه های ماه های سال بار دیگر گذرمان به ماه شعبان رسید.
شعبان یادآور طلوع خورشیدی عالمتاب است ، خورشیدی که نورش روشنایی بخش دیدگانمان
و گرمابخش دل هایمان است .
ولی چه حیف که این خورشید در پی هجوم بادهای سرد و وحشی در پس ابرهای تیره و تار
گرفتار شد و دیدگانمان را دیدار جمال رویش میسر نشد .
اگرچه خورشید از پس ابر تیره گرما و نورش را موهبت می نماید ، ولی رویت جمالش
بی حضور ابر چیزی دیگر است .
چرا باید این مظهر نور و روشنایی در هجوم ابرها پنهان و گرفتار باشد ؟
خوب که فکر می کنم می بینم ما هم مقصریم . مگر نه این است که اعمال و رفتار ناپسند ما بر شمار
ابرهای سیاه غیبت او می افزاید؟ مگر نه این است که ما با کارهایمان آخرین خورشید
امامت را در پس ابرهای تیره ی غیبت زندانی کرده ایم و با هر گناه قفلی بر در این زندان می اندازیم؟
آیا وقت آن نشده که به خود آییم ؟ تا کجا می خواهیم ادامه دهیم ؟
تا کی می خواهیم دل مولای مهربانمان را بیازاریم ؟
تا به کی باید ریزش اشک های عزیز زهرا سلام الله علیها را از مصیبت هایش نظاره گر باشیم ؟
شیعه ی غافل ز مهدی
خون مکن بر دل مهدی
مپسند تا که نشینه
غم به روی دل مهدی
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
خدا کند که مرا با خدا کني آقا !
ز قيد و بند معاصي رها کني آقا !
دعاي ما به در بسته مي خورد ، اي کاش !
خودت براي ظهورت دعا کني آقا!
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!