به خوشترین ردیف کلام به آهنگ ترین ترانه راوی ترین راز ماندگاری حروف از "الف" تا "ی" نگاهم منتظر توست بیا...
به خوشترین ردیف کلام به آهنگ ترین ترانه راوی ترین راز ماندگاری حروف از "الف" تا "ی" نگاهم منتظر توست بیا...
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
شادباش اى دل به شاباش نگار
هر كه دارد بر لب خود نغمه اى
با نواى عاشقى در وصف يار
با نسيم صبح صادق مىرسد
او كه دارد نور حق را در عذار
جذبه خورشيد عالمتاب عشق
مىكند دلهاى عاشق را شكار
چشم ما و آفتاب روى او
در مثل آيد چو ليل و چون نهار
سينهها رادر تجلّى مىكشد
پرتو حُسنِ مَهِ هشت و چهار
آينه در آينه تكثير عشق
مىشود از خال سيمايش نظار
لحظههاى سبز يادش مىدهد
بر دل شيداى يك عالم قرار
چشم او رانرگسىگفتن خطاست
زانكه نرگس دارد از او افتخار
او به ما نزديك و ما نزديك او
گوئيا آيد به پايان انتظار
با طنين گامهايش مىشود
در جهان صلح و صفايى برقرار
او بُود مهدىكه دل پابستاوست
شيعه جز او كى گُزيند شهريار
سايه لطفش به سر دارد « امين »
زانكه او باشد امين كردگار
شاعر : حاج رضا فلاح «امین»
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
شفق نشسته به خون بی قرار لبخندت
سپیده دم بود آیینه دار لبخندت
سحر زپاکی دامان تست یک شبنم
بهشت قطره ای از آبشار لبخندت
زخنده تو زمین و زمان بوجد آیند
خدا چه تعبیه کرده به کار لبخندت
جهان ما که در آتش چو لاله می سوزد
شکوفه زار شود از بهار لبخندت
سرم همیشه برد شوق پای بوسی تو
دلم به گریه کشد انتظار لبخندت
گناهکارم و بر خنده ات امید من است
که هست عفو خدا در کنار لبخندت
کفن دیده بر آرم سر از لحد بیرون
گرم نصیب شود افتخار لبخندت
پس از خزان شدن بوستان عاشورا
کسی نچیده گل از لاله زار لبخندت
هزار جان مؤید فدای خال لبت
که چون غلام بود پاسدار لبخندت
شاعر : حاج سید رضا موید
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
سحر از دامن نرجس ، برآمد نوگلى زيبا
گلى كز بوى دلجويش ، جهان پير شد برنا
زهى سروى كه الطافش ، فكنده سايه بر عالم
زهى صبحى كه انفاسش ، دميده روح در اعضا
سپيده دم ز درياى كرم برخواست امواجى
كه عالم غرق رحمت شد، از آن مواج روح افزا
به صبح نيمه شعبان تجلّى كرد خورشيدى
كه از نور جبينش شد، منوّر ديده زهرا
چه مولودى كه همتايش نديده ديده گردون
چه فرزندى كه مانندش ، نزاده مادر دنيا
به صولت تالى حيدر، به صورت شبه پيغمبر
به سيرت مظهر داور، ولىّ والى والا
قدم در عرصه عالم ، نهاده پاك فرزندش
كه چِشم آفرينش شد، ز نورش روشن و بينا
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
به پاس مقدم او شد، مزيّن عالم پائين
ز نور طلعت او شد، منوّر عالم بالا
چو گيرد پرچم (انّا فتحنا)، در كف قدرت
لواى نصرت افرازد، بر اين نُه گنبد خضراء
شها چشم انتظاران را، ز هجران جان به لب آمد
بتاب اى كوكب رحمت ، بر افكن پرده از سيما
تو گر عارض بر افروزى ، جهان شود روشن
تو گر قامت برافرازى ، قيامت ها شود برپا
تو گر لشگر برانگيزى ، سپاه كفر بُگريزد
تو گر از جاى برخيزى ، نشيند فتنه و غوغا
بيا اى كشتى رحمت ، كه دريا گشت طوفانى
چو كشتيبان توئى ، ما را چه غم از جنبش دريا
خوش آن روزى كه برخيزد، ز كعبه بانگ جاء الحقّ
خوش آن روزى كه برگيرد، حجاب از چهره زيبا
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
باز هم جمعه شد و غصّه ی من تازه شده
درد این بی خبری بی حد و اندازه شده
باز هم جمعه شد و چشم به ره مانده شدم
باز از دوری تو خسته و درمانده شدم
باز هم جمعه شد و از تو خبر نشنیدم
باز از بی خبری های دلــــم نالــیدم
باز هم درد فراقـت کـمرم را خم کرد
باز دوری تو چشمان مرا پر نم کرد
باز هم جمعه شد و چشم به در منتظرم شایدآورد صبا از مه رویت خبرم
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
باز هم جمعه شد و غصّه ی من تازه شده
درد این بی خبری بی حد و اندازه شده
باز هم جمعه شد و چشم به ره مانده شدم
باز از دوری تو خسته و درمانده شدم
باز هم جمعه شد و از تو خبر نشنیدم
باز از بی خبری های دلــــم نالــیدم
باز هم درد فراقـت کـمرم را خم کرد
باز دوری تو چشمان مرا پر نم کرد
باز هم جمعه شد و چشم به در منتظرم
شایدآورد صبا از مه رویت خبرم
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن
گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن
گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن
گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن
گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه
گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان
گفتم به جان مادرت من را دعا کن
گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن
گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم
گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم
گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیده دل را شستشو کن
گفتم دلم از بند غم آزاد گردان
گفتا که دل با یاد حق آباد گردان
گفتم که شام تا دلها را سحر کن
گفتا دعا همواره با اشک بصر کن
گفتم که از هجران رویت بی قرارم
گفتا که روز وصل را در انتظارم
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
چه نذرها كه نكردم براي آمدنت
بيا عزيز كه جانم فداي آمدنت
ببين كه در شب تاريك بي شما بودن
گرفته دست به بالا گداي آمدنت
غروب جمعه رسيد و پگاه ندبه ي صبح
گذشت و من نشنيدم صداي آمدنت
در اوج گريه نوشتم برايتان آقا
خدا كند كه بميرم به پاي آمدنت
ميان سجده ي باراني ام براي شما
دعاي عشق بخوانم ، دعاي آمدنت
زمانِ آمدنت را كسي نمي داند
خدا ، غريب ترين آشناي آمدنت
براي آمدنِ تو نشانه ها دادند
مفيدها پيِ آن كوچه هاي آمدنت
هواي قلب من از دوري تو دلگير است
صفا بيار خودت با صفاي آمدنت
تمام ترسم از اين است بي شما بروم
خودت بگو كه كجايم ، كجاي آمدنت؟
نگاه گرم زمين از فِراق بيمار است
خدا شفا دهدَش با دواي آمدنت
شدم (اسيرِ) همين هفته هاي پيوسته
(( چه نذرها كه نكردم براي آمدنت ))
حمید رمی
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!