گریه کردم ،گریه هم اینبار آرامم نکرد
هرچه کردم... هرچه... آه! انگار آرامم نکردروستا از چشم من افتاد، دیگر مثل قبلگرمی آغوش شالیزار ،آرامم نکردبی تو خشکیدند پاهایم ،کسی راهم نبرددرد دل با سایه و دیوار آرامم نکردخواستم دیگر فراموشت کنم، اما نشدخواستم، اما نشد، این کار آرامم نکردسوختم آنگونه در تب، آه! از مادر بپرسدستمال تب بر ،نمدار،آرامم نکردذوق شعرم را کجا بردی که بعد از رفتنتعشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد ...