نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: داستان کوتاه(با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان ؟!)

  1. #1
    مدیر انجمن
    تاریخ عضویت
    2012/06/22
    نوشته ها
    340
    سپاس ها
    68
    سپاس شده 287 در 227 پست

    پیش فرض داستان کوتاه(با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان ؟!)

    زن نصف شب از خواب بیدار می‌‌شود و می‌‌بیند که شوهرش در رختخواب نیست،

    لباسش را می‌‌پوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین می‌‌رود، شوهرش در آشپزخانه نشسته بود

    در حالی‌ که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود . در حالی‌ که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود…

    زن او را دید که اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و قهوه‌اش را می‌‌نوشید…

    زن در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد آرام زمزمه کرد :

    “چی‌ شده عزیزم؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی؟”

    شوهرش نگاهش را از قهوه‌اش بر می‌‌دارد و میگوید :

    هیچی‌ فقط اون موقع هارو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات می‌‌کردیم، یادته؟

    زن که حسابی‌ تحت تاثیر احساسات شوهرش قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد

    گفت: “آره یادمه…”

    شوهرش به سختی‌ گفت:

    _ یادته که پدرت ما رو وقتی‌ که رو صندلی عقب ماشین بودیم پیدا کرد؟
    _آره یادمه (در حالی‌ که بر روی صندلی‌ کنار شوهرش نشست…)

    _یادته وقتی‌ پدرت تفنگ رو به سمت من نشون گرفته بود و گفت

    که یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان ؟!

    _آره اونم یادمه…

    مرد آهی می‌‌کشد و می‌‌گوید: اگه رفته بودم زندان الان آزاد شده بودم
    بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!

  2. کاربر روبرو از پست مفید *DELARAM* سپاس کرده است .


مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •