نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4

موضوع: داستان کوتاه(خروپف پیرزن)

  1. #1

    پیش فرض داستان کوتاه(خروپف پیرزن)

    زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.

    پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.

    این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز ...

    پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.

    پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود!

    از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود
    بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!

  2. #2
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    ای بی‌وفا جانی که او بر ذوالوفا عاشق نشد
    قهر خدا باشد که بر لطف خدا عاشق نشد

    چون کرد بر عالم گذر سلطان ما زاغ البصر
    نقشی بدید آخر که او بر نقش‌ها عاشق نشد

    جانی کجا باشد که او بر اصل جان مفتون نشد
    آهن کجا باشد که بر آهن ربا عاشق نشد

    من بر در این شهر دی بشنیدم از جمع پری
    خانه ش بده بادا که او بر شهر ما عاشق نشد

    ای وای آن ماهی که او پیوسته بر خشکی فتد
    ای وای آن مسی که او بر کیمیا عاشق نشد

    بسته بود راه اجل نبود خلاصش معتجل
    هم عیش را لایق نبد هم مرگ را عاشق نشد

  3. #3

    پیش فرض

    شاهینی که پرواز نمی کرد
    پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.

    یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است اما نمی‌داند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است.
    این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند.

    روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد ...
    پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد.
    صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است.


    پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهین را نزد او بیاورند.
    درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد.

    پادشاه پرسید: «تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟
    کشاورز گفت: سرورم، کار ساده‌ای بود، من فقط شاخه‌ای راکه شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد.


  4. #4

    پیش فرض




    دزدی در شبی تاریک از کوچه ای می
    گذشت.کم کم به ته کوچه رسید. جلو دیوار خانه ای ایستاد و به دور و برش نگاهی انداخت ، هیچ کس را ندید. سپس با چابکی از دیوار بالا رفت و چند لحظه بر سر دیوار نشست و توی خانه را نگاه کرد.حیاط خانه خلوت و تاریک بود . دزدخوشحال شد و توی حیاط پرید.کمی اطراف حیاط گشت اما چیزی برای دزدیدن ندید، بعد از پله ها بالا رفت و وارد اتاق شد.لحظه ای ایستاد تا چشمانش به تاریکی عادت کرد ، ناگهان مردی را دید که در کنار اتاق خوابیده بود.
    دزد نگاهی به گوشه و کنار اتاق انداخت . می خواست هر طور شده چیزی برای دزدیدن پیدا کند.اما هر چه نگاه کرد چیزی ندید. دیگر داشت نا امید می شد که
    صاحب خانه توی رختخوابش غلتی زد و با صدای خواب آلود گفت:
    ای دزد بد بخت، من در روز روشن در خانه چیزی پیدا نمی کنم حالا تو در شب تاریک می خواهی چیزی پیدا کنی؟!

    تصاوير کوچک فايل پيوست تصاوير کوچک فايل پيوست برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید

نام:  Apple 4_www.English-Center.IR.jpg
مشاهده: 79
حجم:  29.8 کیلوبایت  

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •