صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 24

موضوع: -:¦:--غوغای عشق.....در دفتر عشق:¦:-

  1. #11

    پیش فرض

    حرفهای آخرت را زدی و رفتی ؟
    میگذاشتی من نیز حرفهایم را برایت بگویم
    لحظه ای صبر میکردی تا برای آخرین بار چشمهایت را ببینم ،
    حتی اگر شده در خیالم دستهایت را بگیرم
    چه راحت شکستی دلم را ، حتی نشنیدی یک کلام از حرفهایم را ،
    چه راحت پا گذاشتی بر روی دلم ،حالا من مانده ام و تنهایی و یک دریای غم
    چه آسان دلکندی از همه چیز ، نه دیگر بی تو در این دنیا جای من نیست ...
    به جا ماند خاطره های شیرین در لحظه های با هم بودنمان
    و همه ی این خاطره ها در یک لحظه بر باد رفت ...
    فکرش را هم نمیکردم این روز بیاید ،
    همیشه فکر میکردم فردا دوباره لحظه دیدارمان بیاید...
    این روزها خیلی دلم گرفته ، سردرگم و بی قرارم ،
    حس میکنم آخرین روزهاست و در این لحظه ها حتی میتوانم نفسهایم را بشمارم...
    نفسهایی که دیگر در هوای تو نیست ،
    ثانیه هایی که به یاد تو است و در کنار تو نیست ،
    لحظه هایی که حتی به خیال تو نیست ...
    تا قبل از آمدنت ، داشتنت برایم رویا بود ،
    با همان رویا سر میکردم زندگی ام را ، تا تو آمدی ....
    حقیقت شد آن رویای شیرین ، تا تو رفتی ،
    کابوس شد آن لحظه های شیرین و اینجاست
    که دیگر حتی رویای تو نیز دلم را خوش نمیکند ،
    اینجاست که تنها تو را میخواهم نه نبودنت را...
    حرف آخرت همین بود؟ خداحافظ؟
    صبر میکردی اشکهای روی گونه ام خشک شود و بعد میرفتی ،
    حتی تو برای آخرین بار هم که شده آرامم نکردی ...
    گفتی خداحافظ و رفتی ، چقدر تو بی وفا هستی....
    بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!

  2. #12

    پیش فرض

    تو خودت خوب میدانی عشقهای این زمانه پوچ است
    تو خودت خوب میدانی احساسات قلبها دروغین است
    مرا خوب نگاه کن ، غرق شو در چشمانم، میبینی که اینک در کنار توام
    میبینی که من نیز مثل تو خیره به چشمان توام
    اگر حرفهای مرا میشنوی ، اگر درک میکنی چه میگویم تا آخرش می مانی
    تا آخر حرفهای مرا میخوانی
    بگذار همیشه همینگونه باشیم، خیانت و بی وفایی را به قصه عشقمان اضافه نکن
    نگذار این قصه تلخ تمام شود ، نگذار قصه گو چشمهایش پر از اشک شود
    بگذار با شبهای پر ستاره مهربان باشیم ،
    با خواب شبانه آرام باشیم ، با طلوع فردا شاد باشیم
    بگذار همیشه احساس کنم یک عاشق واقعی ام و
    احساس کنم یکی هست که از ته دل مرا میخواهد
    بگذار برای یک بار هم که شده باور کنم
    که از روی هوس با من نیستی ، در قفس زندگی تنها نیستیم
    برای یک بار هم که شده به همه بگویم که عاشق هم هستیم
    نه از ترس اینکه همه از تو دور شوند بگویی که تنها هستی!
    نگو به پای من نشستی ، همیشه بگو به عشقمان وفادار هستی ،
    این همان عهدیست که در روز اول با هم بستیم، اگر یادت نرود،
    اگر فراموش نکنی ، اگر آتش این عشق را با آب سرد بی وفایی خاموش نکنی
    همیشه بمان ، همیشه این شعری را که اینک نوشته ام زیر لب بخوان...
    بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!

  3. #13

    پیش فرض

    زمانی بود که در دلم نشستی ، با تمام وجود دلم را شکستی،
    رفتی و آن روزها گذشت ، نه یادی کردی از من ، نه گرفتی سراغی از دل من ،
    یادم می آید لحظه رفتنت گفتی دیگر نه تو نه من!
    نمیخواهم بازگردم به گذشته ، باز هم مثل گذشته تکرار میکنم که
    گذشته ها گذشته اما شاخه ای که شکسته ، دیگر نشکفته....
    دلی که شکسته دیگر به هیچ دلی ننشسته...
    چه دلتنگی هایی کشیدم ، چه تلخی هایی چشیدم ،
    هر چه میرفتم ، نمیرسیدم، هر چه نگاه میکردم ، نمیدیدم ...
    قلبم به دنبال حس تازه بود ، بی احساسش کردی
    و به دنبال آتشی دوباره بود ، خاکسترش کردی و دیگر امیدی درونش نبود...
    با آن حالی که داشتم ، اگر در حال خودم نیز نبودم
    باز هم میفهمیدم چه دردی در دل دارم...
    با آن دل شکسته ، این من از زندگی خسته ،
    در خواب هم قطره های اشک ،بی خیال چشمانم نمیشدند!
    شبهایم روز نمیشد، هر کاری میکردم دلم آرام نمیشد ،
    این دل خوش خیال هم بی خیال تو نمیشد!
    به این خیال بود که شاید دوباره بیایی ، شاید خبری از آن بگیری...
    پیدایت که نکردم هیچ ، خودم را هم گم کردم ،
    بعد از آن خودم را در به در کوه و بیابان کردم...
    نمیگویم به تو این رسمش نبود ، شاید رسم تو دلشکستن بود ،
    نمیگویم که چرا رفتی ، شاید رفتنت پایان غم انگیز این قصه بود ،
    نمیگویم که چرا به دروغ گفتی عاشقم هستی ،
    شاید عشق از نگاه تو،به معنای بی وفایی بود!
    نمیخواهم به گذشته بازگردم و چشمهایم را تر کنم ،
    زیرا دوباره باید با یادت روزهایم را با غصه سر کنم..
    بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!

  4. #14

    پیش فرض

    اینکه در قلبمی ، باور کرده ام که تا ابد مال منی ، حتی اگر نباشی ،
    حتی اگر مرا نخواهی
    تو نمیدانی وسعت عشقم را ، چگونه آهسته بگویم وقتی نمیشنوی
    صدای فریادم را...
    لحظه های نبودنت تصویریست از یک شب بی ستاره ،
    از آن شبهایی که بی قرارتر از دلم دلی بی تاب نیست ،
    بدان قدر دلی را که مثل آن در پی عشقش نیست!
    تو نمیدانی به خاطرت با گذر زمان از همه دنیا میگذرم ،
    تا برسد به لحظه ای که دیگر هیچ فرصتی برای در کنار تو بودن نمانده باشد ،
    آنگاه عشقت را با خودم به آن دنیا خواهم برد ،
    تا به ساکنان آن دنیا نیز ثابت کنم که بدجور عاشقت هستم...
    تمام وجودم به تو وابسته است ، بودنم به بودنت بسته است ،
    نشکن دلم را که این دل خسته است!
    منی که اینجا زانو به بغل گرفته ام ،آرزوی در آغوش کشیدن تو را دارم ،
    منی که تنها تو را دارم...
    چشمانم را میبندم و تو را در کنارم تصور میکنم ، ای کاش رویا نبود ،
    ای کاش دلم اینک در این لحظه ی پر از دلتنگی تنها نبود...
    انگار از همان آغاز ،آغاز من بوده ای ، نفسهای عشق را به من داده ای،
    تا از تو به عشق برسم، تا از عشق دوباره به تو برسم...
    اینکه تو را در قلبم احساس میکنم ، اینکه عشقم هستی به داشتنت افتخار میکنم ،
    همین برایم زیباست ، دنیا را بی خیال ، تمام زیبایی ها در وجود تو پیداست!
    نگیر از قلبم بودنت را که قلبم از تپش می افتد ،
    نگیر از من گرمی دستانت را که وجودم یخ میزند
    اینکه در قلبمی ، باور کرده ام که تو جزئی از وجودمی،
    تو نیز باور کن این عشق جاودانه را...
    منبع :» سایت رسمی مهدی لقمانی
    بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!

  5. #15

    پیش فرض

    یکی بود یکی نبود ، من بودم و تو نبودی ،
    زیر سقف اتاق تنهایی ، تو را میخواستم و رفته بودی
    یکی عاشق بود ، یکی بی وفا ،
    من مثل شیشه شکستم و تو خرده شیشه ها را گذاشتی زیر پا
    یکی به انتظار ، یکی بی خیال ،
    من در انتظارت نشستم و تو شدی حسرتی در این انتظار
    یکی بود یکی نبود ، من بودم و تو رفته بودی ،
    برای پیدا کردنت هیچ ردپایی از خودت نگذاشته بودی
    یکی چشمهایش پر از اشک شده ، یکی به جرم دلشکستن فراری شده
    یکی اینجا باز هم عاشق است ، یکی در حال فراموش کردن است!
    دلم به هوای تو ، بی هوا ، سر به بیابان گذاشته
    ، اما نمیداند که دیگر کار از کار گذشته
    ، دیگر دلت از خط پایان گذشته و این منم که هنوز به آخر قصه نرسیده ام
    جا مانده ام در قصه ای که حکایت از مجنونی تنها دارد ،
    این قصه دیگر همچو آغازش جایی برای لیلی بی وفا ندارد
    سرانجام همه دلتنگی ها ، همه آن قول و قرارها همین بود ،
    فاصله من و تو بین آسمان و زمین بود
    تو پرواز کردی و من خاک شدم ،
    مثل یک قطره آب در وسعت یک کویر خشک گرفتار شدم...
    یکی بود یکی نبود ، من بودم و تو نبودی
    تا چشم بر روی هم گذاشتم ، برای همیشه از کنارم رفته بودی...
    بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!

  6. #16

    پیش فرض

    دوستت دارم ای تو که در قلبت نیستم ، میخواهمت ای تو که مرا نمیخواهی
    حسرت شده برایم آن لحظه که بگویی مرا میخواهی...
    همه میدانند ،دلم تنها تو را میخواهد ،
    اما چه افسوس که عشق نغمه غمگینی برایم میخواند
    در حسرت تو ماندن مثل لحظه ی بی بال و پر پریدن است ،
    در حسرت تو ماندن ، مثل لحظه ی در کویر خشک دویدن است ،
    مثل بی هوا نفس کشیدن است...
    عاشقت هستم عزیزم ، کجایی که بی تو دارم شب و روز اشک میریزم...
    عاشق هستم و تنها ، هیچکس نمیفهمد حال مرا ...
    دوستت دارم ای تو که نمیدانی قلبم دیوانه ی تو است، تمام وجودم پر از تمنای تو است...
    همیشه در رویاهای خودم به سر میبرم ، چقدر دلخوشی به قلبم بدهم؟؟؟ ،
    تا کی به خیال آمدنت از آن دوردست ها به سوی سایه ی خیالی ات بدوم؟
    نه انگار نمیشود همچنان تنها به خیال داشتنت زندگی کرد ، یخ زده ام دیگر در این اتاق سرد...
    هر چه خورشید میتابد آب نمیکند این تن یخ زده را ...
    دوستت دارم ای تو که در قلبت نیستم ، میخواهمت ای تو که حتی برایت آشنا نیستم...
    غریبه ای از خاک تنهایی که عاشق تو است ، مدتهاست تنها و گرفتار تواست...
    همیشه شب را به عشق بودنت سر میکنم ،
    فردا که می آید روز را از نو با حسرتی سرد شب میکنم...
    بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!

  7. #17

    پیش فرض

    نگاه تو ، ساعتهاست که خیره شده ام به چشمان تو ...
    حرفی ندارم جز اینکه با نگاهم ابراز کنم عشقم را به تو...
    تویی که برایم به معنای بهترینی ، تویی که از همه کس برایم عزیزترینی...
    قلب پاک تو را ، این دستان مهربان تو را که دارم ،
    از همه چیز و همه کس بی نیازم...
    همه آمدند و رفتند، تو آمدی و برای همیشه در دلم نشستی ،
    عهد عشق را با رمز وفاداری در قلبم بستی !
    میدانم که قدرم را میدانی ، هیچگاه پا بر روی دلم نمیگذاری
    وقتی در کنارت هستم ، سکوتت نیز برایم زیباست ،
    بودنت در زندگی ام بهترین هدیه از سوی خداست
    نگاه تو ، دل زده ام به دریای چشمانت ،
    بیشتر نگاهت میکنم تا پی ببرم به راز آن قلب مهربانت
    در میان میگیرم تو را ، یا تو را میخواهم از خدا ، یا تو را...
    در میان اینهمه خاطره هایم، با تو زیباترین روزها را داشته ام،
    در میان این روزها، در کنار تو بهترین لحظه ها را داشته ام...
    او که از عشق چیزی نمیداند ، چه میداند من چه میگویم ،
    تو که عشق من هستی میفهمی که من از چه احساسی میگویم ،
    من که عاشقت هستم میدانم که تو بهترین عشق روی زمینی
    خیالت راحت ، تا ابد خودم و خودت ، هر چه سهم من باشد نیز برای خودت...
    سهم من از بودنت ، عشقیست که مرا با خودش
    به جایی برده که خط پایان عاشقیست
    جایی که به نهایت عشق رسیده ام ،
    جایی که با تمام وجود احساس میکنم به تو رسیده ام...
    بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!

  8. #18

    پیش فرض

    روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
    با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی
    همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل
    ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،
    ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
    ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت
    میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،
    به وسعت دنیای بی همتایت
    هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم
    در دریای خاطره های به یادماندنی
    همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم
    همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم
    حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت،
    که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند
    چه با شوق میخوانم چشمانت را و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را
    گفتی دستهایم گرم است، گفتم عزیزم این چشمهای تو است
    که مرا به آتش کشیده است
    همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است،
    چقدر قلبت زیباست...
    چه بی انتهاست قصر عشق تو و من ،چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ،در کنار تو
    تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر
    میخوانمت تا دلم آرام بماند
    بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!

  9. #19

    پیش فرض

    دلت را سپردی به من و وعده همیشگی دادی،
    گفتی که با من همیشه چشمه زلال عشق در قلبت میجوشد
    گفتی همیشه آرامی همیشه به امید بودنم زنده میمانی
    مدتی است که روزها، سرد گذشته
    از سردی هوا، آب چشمه ی عشقت یخ بسته
    رگهای قلبم بی آب است به یک کویر خشک رسیدن هم بهتر از باریدن باران است
    فصل عشق تو، رو به خزان است
    با تو بودن مثل رفتن به سوی یک کلبه ی بی نام و نشان است
    بی خیال، از عشق نگو برایم بهانه ات را بیاور که منتظر شنیدن آنم
    تو هنوز کتاب عشق را نخوانده ای و آمده ای به سراغ صفحه آخرش
    هنوز باران عشق را ندیده ای و زیر آسمان آفتابی
    نشسته ای به انتظار باریدنش؛
    اول بیا و بعد بگو میخواهی بروی تو هنوز نیامده داری میروی؛
    اگر این است امروز تو ،وای به حال فردایت
    دیگر حوصله ندارم سر کنم با غمهایت؛
    بارها رفتی و خودم آمدم به سراغت، اینبار دگر حتی نمینشینم چشم به راهت؛
    باور اینکه تو از خوبها نیستی برایت بسی دشوار است
    اما این دست خودت نیست تو همینی؛
    دیدنت حالم را خراب میکند ،زین پس به جای تو با تنهایی قرار میگذارم،
    اینگونه قلبم با تنهایی روزهایش را فردا میکند؛
    دلت به حالم نسوزد،اینک این حال من است که سوخته، چشمهای خیسم،
    به انتهای جاده ای که تو را در آن ندارد چشم دوخته و میشمارد
    ثانیه هایی که از رویاهایم فراری اند؛
    به جای نفس آه میکشم و به جای غم حسرت میخورم ؛
    خاطره هایم را جا میگذارم و دیگر جای قدمهایت پا نمیگذارم
    بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!

  10. #20
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2013/01/19
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    28
    نوشته ها
    1,568

    پیش فرض

    ((قول داد تا آخر دنیا بماند ، سر قولش هم ماند ، همان روزی که رفت برای من آخر دنیا بود)!) . ........... . ( دیر کرده ای ذره ای ........ شاید به اندازه ی سفید شدن موهای من)!!
    شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
    چندشم می شود از لک انگشت دروغ
    آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
    کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •