مرد كلافه و مستاصل رو به روي قاضي ايستاد و با درماندگي گفت :آخه زور مي گه جناب قاضي، وقتي ندارم از كجا بيارم، خب اگه داشتم كه دريغ نمي كردم، مگه من بدم مي ياد كه مثل همه خرج كنم.
ولي زن با قاطعيت گفت:پس اگه نمي توني خرج زن و بچه ات رو بدي، هيچ اصراري نيست، ما رو به خير و شما رو به سلامت.
در همين هنگام قاضي وارد ماجرا شد و گفت:لطفا يه كم آروم باشيد خانم، تا ببينم اصل ماجرا از چه قرار است.
و بعد از شنيدن ادعاهاي مرد، از زن خواست تا حرفهايش را بزند و زن چنين شروع كرد:وقتي باهاش ازدواج كردم، يه كارگر ساده بود با يه حقوق بخور و نمير كه همونم در ماه بايد بابت قرض و قوله اش مي داد. پاي خرج كردن هم كه مي رسيد، خوش به حال رفقاش بود .خيلي سعي كردم به زندگي پايبندش كنم، اما نشد، اصلا اينها خانوادگي رفيق باز بودن، منم فكر مي كردم شايد با اومدن يه بچه، پايبند زندگي شه واسه همينم باردار شدم، اما نمي دونستم با اين كار خرج خودم رو بالا مي برم، اين آقاهم كه حاضر نمي شد حتي يه قرون براي زن و بچه اش خرج كنه.حالام كه اومدم اينجا واسه اينه كه جونم به لبم رسيده، ديگه انقدر شبها با بچه ام سرگرسنه زمين گذاشتم خسته شدم.اين مظلوم نمايي ها رو هم واسه اين مي كنه كه مهريه نده، خب به جهنم، اينم بخشيدم، طلاقم روبده، بعد بره با خيال راحت پي رفيق بازيش.
مرد با شنيدن اين حرفها، شروع كرد به داد و فرياد و دفاع كردن از خود وگفت كه حاضر نمي شود زنش را طلاق بدهد، اما وقتي زن عنوان كرد كه در صورتي به خانه اش بر مي گردد كه مهريه اش تمام و كمال پرداخته شود، به سرعت نظر مرد برگشت و حاضر شد در صورت بخشيدن كل مهريه زن، پاي ميز طلاق حضور يابد، طوري كه اصلا انگار نه انگار كه همسر يا فرزندي دارد.