نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: فیس بوک سومین کشور پرجمعیت دنیا!

  1. #1
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2011/08/09
    محل سکونت
    ♥بــیرجند♥
    نوشته ها
    6,287

    پیش فرض فیس بوک سومین کشور پرجمعیت دنیا!

    با عبور کاربران فیس بوک از مرز 500 میلیون نفر در سرتاسر جهان، این شبکه اجتماعی اینترنتی را می توان پس از چین و هند سومین کشور پر جمعیت دنیا دانست.\
    البته انتقادی که نسبت به فیس بوک وارد است، این است که این شبکه مجازی حریم های خصوصی که باید محترم شمرده شود را در برخی موارد زیر پا می گذارد، امری که مدیران فیس بوک را هم به اندیشیدن چاره ای برای آن واداشته است.

    از سوی دیگر، با وجود اینکه مدیران فیس بوک به درآمدهای حاصل از این شبکه اینترنتی اشاره ای نمی کنند، اما ارزیابی کارشناسان از سود یک میلیارد دلاری برای مدیران این شبکه تا پایان سال جاری خبر می دهد.

    فیس *بوک (Facebook) در ۴ فوریه ۲۰۰۴ به ابتکار "مارک زوکربرگ" یکی از دانشجویان دانشگاه هاروارد آمریکا وجود آمد. فیس بوک از شبکه*های اجتماعی مجازی است به واسطه آن می*شود با دوستانی که دارای حساب کاربری در این شبکه هستند عکس، فیلم یا پیغام به اشتراک گذاشت. فیس بوک هم اکنون به طور رایگان در اختیار مردم جهان قرار دارد.

    وبگاه فیس*بوک بیش از 500 میلیون کاربرد دارد و هم*اکنون به ۴۰ زبان از جمله فارسی، قابل دسترس بوده و ۷۰ درصد از کاربران آن در خارج از ایالات متحده هستند.

    لازم به یادآوری است که شبکه های اجتماعی اینترنتی چون فیس بوک گاهی برای اهداف سیاسی علیه برخی کشورهای مخالف غرب نیز مورد استفاده قرار می گیرند.

  2. #2
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/15
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    4,088

    پیش فرض

    نميدونم بالاخره کی نوبت من ميشه؟!...نميدونم چند تا ديگه از نفسهام باقی مونده...نميدونم چند روز ديگه وقت دارم...نميدونم چند بار ديگه فرصت دارم که اين وبلاگو آپديت کنم...

    نميدونم تا اون روز ، مرگِ چند تا عزيزو ميبينم...نميدونم به چه علتی ميميرم...نميدونم ديره يا زود...نميدونم اون روز دلم ميخواد بازم زندگی کنم يا مرگو با دل و جون میپذيرم...نميدونم بعد از اينکه فرصتم تموم شد چی به سرم مياد...نميدونم عاقبتم چی ميشه...نميدونم زندگی بدون اين جسم چه جوريه...نميدونم تو دنيايی که آدما ديگه همو دوست ندارن چطوری ميشه زندگی کرد...نميدونم کِی به جای «اونا (مرده ها) » ميگم «ما» !...

    نميدونم واسه چی دارم زندگی ميکنم و واسه چی بايد يه روز جواب کارايی که تو زندگی کردمو پس بدم...نميدونم حکمتش چيه...ولی اينو ميدونم که اون روز بالاخره مياد...روزی که من ديگه نيستم...روزی که بايد برای هميشه برم تو يکی از همون قبرای کوچيکی که هميشه از عمق زيادشون ميترسم...روزی که بايد توی همون قبر ، تنها بمونم و زير خروارها خاک ، مرگ رو تجربه کنم...روزی که سخت ترين روزه برام...روزی که ديگه برای من روز نيست...روزِ بعد از نبودنم...

    نميدونم چند نفر از مرگم ناراحت ميشن...نميدونم چند نفر زود به نبودنم عادت ميکنن...نميدونم برای چند نفر مرگ و زندگيم فرقی نميکنه...

    ولی ميدونم که اونا خيلی زود به نبودنم عادت ميکنن...عادت ميکنن که هر از گاهی برام يه فاتحه بخونن و بعضی وقتا هم بگن «آخی ، يادش بخير...خدا بيامرزدش»...و شايد هم عادت کنن که ديگه حتی به يادم هم نباشن...

    خيلی سخته...حتی فکر کردن به اينها هم خيلی سخته...

    ولی اون روز بالاخره ميرسه...آره...بالاخره ميرسه...و من چه سخت ، بايد اين روزو به تنهايی تحمل کنم...همون طور که همه همين کارو ميکنن...اينجاست که ميگن بالاتر از سياهی رنگی نيست...وقتی که مرده باشی ، ديگه حتی اگه خيلی هم سختی بکشی ، اميد به مردن نداری که حداقل از سختی نجات پيدا کنی...

    خيلی وحشتناکه...

    يه وحشت که برای همه هست ولی هرکسی بايد تنهايی اونو تجربه کنه...! و همه ش هم به همين زندگی بستگی داره...که چطور آدمی بوده باشيم...شايد به خاطر خوب بودنمون ، يه کم از وحشتمون کم بشه....


    ما نميتونيم آرزو کنيم که نَميريم...ولی ميتونيم دعا کنيم و بخوايم و تلاش کنيم که خوب باشيم و مرگ خوبی داشته باشيم...

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •