محمد در آن سن مدتى به چوپانى مشغول بود و گوسفندان اهل مکه را شبانى ميکرد. امانت و حسن شهرت (محمد) سبب شد که خديجه، دختر خويلد، از ثروتمندان قريش و صاحب قافله‏ هاى تجارى، وى را به استخدام درآورد. سپس پيشنهاد کرد که محمد رياست قافله تجارى او را که به شام ميرفت به عهده گيرد و در عوض، دو برابر بقيه مزد بگيرد و محمد امين نيز پذيرفت.
پيامبر (صلى الله عليه وآله) پيش از بعثت، هر سال مدتى را در غار (حرا) به عزلت و تنهايى ميگذراندند. در اين مورد در نهج البلاغه على (عليه السلام) آمده است:
(ولقد کان يجاور فى کل سنة بحراء فأراه ولا يراه غيرى: ايشان هر سال مدتى را در غار حرا ميگذراند و من او را ميديدم و جز من، کسى او را نميديد)
روزى آن حضرت در غار حرا مشغول عبادت بود که فرشته وحى نازل شد که (امّى) يعنى درس نخوانده بودند، فرمودند: (من خواندن بلد نيستم) فرشته وحى ايشان را بسختى فشرد و دوباره گفت (إقرأ) و باز همان جواب را شنيد. براى بار سوم حضرت را فشرد و گفت: (إقرأ) اين بار جواب شنيد: (چه بخوانم) فرشته وحى عرض کرد: (إقرأ باسم ربک الذى خلق خلق الإنسان من علق إقرأ وربک الأکرم الذى علّم بالقلم علّم الإنسان ما لم يعلم): بخوان به نام پروردگارت، کسى که آفريد، انسان را از خون بسته آفريد، بخوان، و پروردگارت کريمترين موجودات است، کسى است که با قلم آموخت، به انسان آنچه را که نميدانست، آموخت (سوره علق، آيات 1 الى 5).
بدين سان آيات اول سوره (علق) بر حضرت نازل شد. فرشته وحى سپس عرض کرد: (اى محمد! تو رسول خدايى و من جبرئيلم). حضرت از کوه حرا فرود آمده، به منزل خديجه بازگشت. چون به منزل وارد شد، پيامبر فرمودند: (من در خود سرمايى احساس ميکنم، جامه‏اى به من بپوشان!) سپس جامه‏اى پوشيده، خوابيد. در اين هنگام از جانب حق تعالى وحى آمد: (يا أيها المدّثر قم فأنذر وربّک فکبّر): اى جامه به خود پيچيده، برخيز و انذار کن، و پروردگارت را به بزرگى ياد کن ـ سوره مدّثر) حضرت برخاسته، انگشت در گوش خود گذاشت و فرمود: (الله أکبر، الله أکبر).
بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) واضح بود، اسلام که همه را به برابرى ميخواند و تبعيض ها و ثروت اندوزيها و بهره کشيهاى ظالمانه را ممنوع ميسازد، در مقابل خود مخالفين بسيارى خواهد داشت، کسانى که حاضر به از دست‏ دادن منافع مادى و معنوى و امتيازات اجتماعى خويش نبودند به يکباره و بدون زمينه سازيهاى قبلى نميتوان دعوت را علنى کرد. لذا مدت سه سال مخفيانه اسلام را تبليغ میکردند. پس از خديجه، على (عليه السلام) ايمان آورد و اينها تا مدتى تنها کسانى بودند که با پيامبر نماز ميخواندند. سپس، (زيد بن حارثه) و به دنبال او ساير مردم ايمان آوردند و نام اسلام شيوع پيدا کرد.
سه سال پس از بعثت پيامبر، طى دو مرحله، دستور علنى کردن دعوت به اسلام، از جانب حق تعالى ابلاغ شد. ابتدا دستور رسيد که پيامبر (صلى الله عليه وآله) خويشاوندان نزديک خود را دعوت کند. بدين منظور جلسه‏اى تشکيل شد. در آن جلسه، على (عليه السلام) که نوجوانى بود و ابولهب عموى پيامبر و ساير خويشاوندان حضور داشتند. حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) پس از ستايش خداوند و اعتراف به وحدانيت او دعوت خود را علنى کرد و از آنان خواست که به يگانگى خداوند و پيامبرى ايشان اعتراف کنند تا رستگار شوند.
در مرحله دوم اين آيات نازل شد: (فاصدع بما تؤمر واعرض عن المشرکين إنا کفيناک المستهزئين) (سوره حجر: آيه 94 ـ 95) در اين مرحله، پيامبر (صلى الله عليه وآله) همه مردم را بطور علنى و آشکارا دعوت کرد. از اينجا بود که قريش با تمام قوا به مقابله برخاستند. اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله) را بسختى شکنجه کردند، آنان را تحت شديدترين محاصره ‏هاى اقتصادى و اجتماعى قرار دادند و حتى با پيشنهادهاى فريبنده خود، خواستند آن حضرت را از ادامه رسالت خود باز دارند، ولى پيامبر با قاطعيت فرمود: (به خدا قسم، اگر خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چيم قراردهيد تا از دعوت خود دست بردارم، هرگز چنين نخواهم کرد!). در طى 13 سال که از بعثت پيامبر (صلى الله عليه وآله) میگذشت، آن حضرت با ياران خود به مدت سه سال در سخت ‏ترين شرايط در شعب ابيطالب (دره ‏اى در ميان کوههاى مکه) در محاصره قرار داشتند و آزار مشرکين نيز هر لحظه شدت ميگرفت.