بنيانگذار اين فرقه سيد على محمد شيرازى است که در اول محرم سال 1235 هجرى در شيراز متولد شد. پدر او ميرزا رضا بزاز شيرازى بود که در اوان کودکى وى زندگى را بدرود گفته بود و سختى ها و رنجهاى سيد على محمد از همين زمان آغاز گشت. پس از مرگ پدر زير سرپرستى دائى خود سيد على که پيشه تجارت داشت قرار گرفت. پس از رسيدن به سن بلوغ به آموختن درسهاى ابتدايى فارسى و سپس به فراگرفتن ادبيات فارسى و عربى پرداخت و آنگاه در سلک طلاب علوم دينى درآمد.
در اين مدت کارهاى او عادى نبود، بدين طريق که از مردم کناره گرفت و در رياضت کشى و چله نشينى و گرفتن ختومات مى کوشيد. و نيز از ويژگيهاى وى خوش نويسى و تند نويسى بود؛ بطوريکه در اين هنر ميان مردم مشهور شد و او را خوشنويس ماهرى ميشناختند. اينها خصوصياتى است که در شرح احوال اوليه او ثبت شده است.
بهرحال سيدعلى محمد شيرازى پس از پايان تحصيلات مقدماتى و فراگرفتن اصول ادبيات عرب و منطق در تجارتخانه دائى خود به امور داد و ستد پرداخت و پس از چندى به همراه دائى خود به بوشهر رفت و در تجارتخانه دائى خود به کارهاى امور بازرگانى اشتغال ورزيد. وى در مدت اقامت در بوشهر اوقات فراغت خود را به مطالعه کتابهاى دينى و دعاهاى وارده و ختومات و رياضت ميگذرانيد و از اين رو هميشه تنها بسر ميبرد.
در مدتى که سيدعلى محمد شيرازى در بوشهر بسر مى برد در اثر رياضتها و خواندن دعاهاى مداوم داراى افکار لطيف، شاعرانه و ساده شده بود و آمادگى زيادى براى پذيرش افکار تازه پيدا کرده و گويا اضطرابى نيز در فکر و خيال او پديدار شده بود. با اين اوضاع و احوال و آمادگى ذهنى و جستجوگرى در سال 1255 هجرى در 20 سالگى به سوى کربلا رهسپار گرديد و در آنجا با بعضى از شاگردان سيد کاظم رشتى دومين پيشواى فرقه شيخيه که نزديک بودن ظهور حضرت مهدى (عج) را تبليغ ميکرد آشنا شد و به راهنمايى آنان به نزد سيد کاظم رشتى راه يافت.
در مدت زمان ماندن سيدعلى محمد شيرازى در کربلا و استفاده او از حوزه درس سيد کاظم رشتى اختلاف است. طبق نوشته خود سيدعلى محمد شيرازى، مدت يکسال در خدمت سيد رشتى بوده است. در روزهاى آخر آن يکسال به همراه چند نفر از همدرسان خود مدتى به کوفه رفت و در مسجد بزرگ آن شهر که مسکن مرتاضان و معتکفان بود به رياضت و چله نشينى و اعتکاف پرداخت. پس از آنکه چله اى در مسجد کوفه گرفت، يعنى چهل روز در آنجا به رياضت نشست؛ دوباره به کربلا رفت و در حوزه درس سيد رشتى حاضر شد. ولى اين بار بيشتر در انزوا و تنهايى بسر مى برد.
سيدعلى محمد شيرازى در سال 1257 هجرى (1217 خورشيدى) از کربلا به شيراز مراجعت کرد. در آنجا نيز همانند سالهاى توقف در بوشهر و کربلا به خواندن دعاها و ختومات در انزوا گذرانيد. پس از مرگ سيد کاظم رشتى دومين پيشواى فرقه شيخيه در سال 1259 هجرى که در وصيت نامه خود نوشته بود ظهور امام غايب نزديک است و بهمين علت جانشينى براى خود انتخاب نکرد. سيدعلى محمد شيرازى در سال 1260 هجرى (زمان حکومت محمدشاه قاجار) در شيراز خود را «باب» ناميد. (باب به معنى "در" است و منظور اين نام درى است که مهدى موعود از آن طريق دستورهاى خود را براى مردم صادر مى کند) سپس به سال 1263 هجرى خود را پيام آور مهدى (عج) دانست و کتابى بنام «بيان» منتشر کرد.
در اين کتاب اصول آموزش دينى او بيان مى شد. باب مى انديشيد که جوامع بشرى پيوسته در حال پيشرفتند و رهبران اين جوامع بنا به مقتضيات زمان عوض مى شوند. زمانهاى بعدى با زمانهاى پيشين فرق دارند و بايستى نظام و قوانين نوين ويژه زمان بر جامعه حکومت کنند. نظام ها و قوانين پيشين به انگيزه کهنگى در دوره جديد نمى توانند نافذ باشند. و خداوند قوانين تازه را از طريق پيام آور به جامعه ابلاغ مى کند. رهنمودهاى پيام آور از راه کتاب مقدس به مردم ارائه مى شود. و بنابراين کتاب تازه جاى کتاب قديمى را ميگيرد. بنا به عقيده باب تورات را موسى ارائه داد. عيسى انجيل را به مردم ارائه نمود و حضرت محمد قرآن را آورد.
سيدعلى محمد شيرازى که خود را پيام آور جديد ميدانست ضمن کتاب «بيان» يعنى کتاب مقدس جديدش، برابرى تمام مردم از جمله زنان را اعلام داشت. او تأکيد کرد که به مرور زمان آموزشهاى او در تمام جهان گسترده خواهد شد. اما هم اکنون دين بابى فقط در پنج منطقه ايران يعنى آذربايجان، مازندران، عراق عجم(ايران مرکزى)، فارس و خراسان نفوذ خواهد کرد.
بهرحال سختى و فساد و فشار استبداد و وخامت اوضاع اقتصادى و معنوى و سياسى، و مظالم حاکمان و مالکان زمان قاجار و نيز تلفات ناشى از بيماريهاى مسرى و ناامنى روح مردم آنزمان را بيش از پيش علاقمند به ظهور امام غايب و نجات بخش موعود مى نمود که هدف و آرزوى نهايى همه اديان است.
در چنين اوضاع و احوال نابسامان سياسى و اجتماعى و اقتصادى که مردم منتظر ظهور نجات دهنده موعود بودند سيدعلى محمد شيرازى ادعاى خود را اعلام داشت و داعيان وى به مردم ميگفتند که او همان امام منتظر و مهدى موعود است که در انتظارش هستيد. شايد سيد باب در آغاز باور نداشت که مردم دعوت او را زود اجابت کنند. ولى در همان آغاز دعوت، کسان بسيارى مريد او شدند و بيشتر آنان همان شيخيان بودند که به استناد گفته هاى شيخ احمد احسائى و سيد کاظم رشتى در جستجوى ظهور امام غايب در شهرها مى گشتند.
در اين زمان با توجه به موقعيت نااميدانه مردم از بهبود وضع اجتماعى و اقتصادى جنبش سختى ميان مردم شيعى مذهب افتاد و اغلب کسانيکه دلشان براى ديدن طلعت امام زمان پر ميزد نديده و نشناخته او را قبول کردند و به او ايمان آوردند. در اندک مدت شورشى عظيم ميان خاص و عام بلند شد، تا سرانجام نظام الدوله حسين خان قاجار که حاکم شيراز بود او را توقيف کرد و مدت شش ماه در زندان شيراز محبوس نگاهداشت. از اين تاريخ به بعد مردمى که مشتاق ديدار امام نوظهور بودند او را نديدند. زيرا ديگر آزاد نشد و تا آخر عمرش تحت نظر و يا در زندان گذرانيد و اين امر بيشتر باعث ابهت او در نظر مردم شد.
منوچهرخان معتمدالدوله، خواست که باب را از نزديک ببيند و حقيقت امر را دريابد و چند نفر را فرستاد تا او را از زندان شيراز به اصفهان بردند. بر حسب فرمان حاجى ميرزا آقاسى صدراعظم محمدشاه قاجار که به سبب تمايلات عرفانى روابط خوبى با روحانيون نداشت، سيد باب را از اصفهان به آذربايجان بردند و در شهر ماکو يعنى در شمالى ترين نقطه ايران که هم مرز کشورهاى روسيه و عثمانى بود، بصورت تبعيد نگاهدارى کردند. سيدعلى محمد باب در سال 1266 قمرى در تبريز کشته شد.
ظهور فرقه بهائى
پس از تبعيد ميرزا حسينعلى بهاء از ادرنه به "عکا" وى براى جلب پيروان جديد به فعاليت مستقل خود زير عنوان "من يظهره الله" و "بهاءالله" افزود. و مدعى نبوت و پيامبرى شد و اظهار ميداشت که ظهور او همان معادى است که سيدعلى محمد باب پيش بينى کرده بود به همين جهت بيشتر بابيان که به همراه او به عکا رفتند و يا آنان که بعد به او ملحق شده و يا ارتباط مى يافتند بهائى خوانده شدند. بهاءالله بوسيله مکاتبه از عکا به ايران، بابيان ايران را هم کم کم پيرو خود گردانيد بطوريکه بيشتر بابيان بهائى شدند و بهاءالله را هم "من يظهره الله" دانستند. او روش تازه اى براى بهائيان ساخت و تا آخر عمرش مدت بيست و چهار سال با کمال فراغت و آسودگى اساس آئين خود را در عکا استوار کرد.
رمز پيروزى ميرزا حسينعلى بهاء در ادعاى "من يظهره الله" خود چند عامل بوده است؛ يکى اينکه وى برادر جانشين سيد باب بود و از آغاز خلافت صبح ازل نزد بابيان داراى احترام بود. دوم اينکه او مردى باهوش و دورانديش بود و اشتباهات باب و عوامل پيروزى او را مورد نظر قرار داده و خوب به اوضاع و احوال اجتماع و مذهب و زمان خود آشنا گرديد. از طرفى هم خود ميرزا حسينعلى و هم جانشينانش از جمله پسرش عبدالبهاء نوشته اند که جانشين اصلى سيد باب، بهاءالله بوده و براى مصلحت، ابتدا صبح ازل در ظاهر و بطور موقت بدان سمت به مردم معرفى شده بود تا توجه مخالفان متوجه بهاءالله نگردد.
ميرزا حسينعلى بهاءالله نوشته ها و مقاله ها و رساله ها و کتابهايى به فارسى و عربى نوشت و عقايد و احکام مکتب خود را به عنوان وحى در آنها ايراد کرد. تفاوت اساسى که ميان نوشته هاى ميرزا حسينعلى بهاءالله و سيدعلى محمد باب مشاهده مى شود، اين است که نوشته هاى بهاءالله هم از لحاظ ادبى و هم از نظر مفهوم و معنا عميقتر و بهتر از نوشته هاى عربى باب مى باشند. مهمترين نوشته هاى ميرزا حسينعلى بهاء به شرح زير است:
1. کتاب اقدس که به زبان عربى است و کوشيده است که جمله هاى آن را مانند جمله هاى قرآن ايراد کند، او اين کتاب خود را وحى منزل شمرده است و داراى 470 آيه است، و شامل همه احکام و حدود آئين بهاء مى باشد که در عکا نوشته شده است.
2. کتاب ايقان که ظاهر آن به فارسى است، ولى بيشتر جمله ها و واژه هاى آن به عربى مى باشد. بهاءالله اين کتاب را نيز وحى منزل شمرده و در آن به قول خودش خواسته حقانيت قيام باب و نبوت و اصول دين خود را مورد استدلال و توجيه قرار دهد. از قرار معلوم آن را پيش از اقدس نوشته است.
3. کتاب اشراقات که آن را به تقليد کتاب "بيان" سيدعلى محمد باب هم به عربى و هم به فارسى نوشته است که شامل بر احکام و حدود آئين بهاء است.
4. کتاب هفت وادى که آنرا براى شيخ عبدالرحمن کرکوتى نوشته و چون کرکوتى از مشايخ صوفيان بود، بهاءالله مصطلحات صوفيان و عارفان را در آن بکار برده است.
5. کتاب "الواح السلاطين" که آن هم به فارسى و عربى نوشته شده و عبارت است از نامه ها و الواح پراکنده اى که آنها را بهاءالله به پادشاهان و رئيسان جمهور کشورها نوشته است (حاوى 66 لوح). علاوه بر اينها رساله ها و الواح ديگرى نيز نوشته که به مجموع آنها "الواح بهاءالله" گفته مى شود. ميرزا حسينعلى بهاء مؤسس مذهب بهاء به سال 1309 هجرى در هفتاد و شش سالگى در شهر عکا زندگى را بدرود گفت و از سه زن او چهار پسر و دو دختر باقى ماندند. يکى از آنها ميرزا عباس، ملقب به عبدالبهاء است که جانشين او گرديد.