دين‌ از طرف‌ پروردگار آمده‌ است‌ تا سلسلۀ اعتباريّات‌ انسان‌ را در حدودي‌ كه‌ براي‌ انسان‌ منفعت‌ دارد و مانع‌ از ترقّي‌ و تكامل‌ او نمي‌گردد مشخّص‌ و معيّن‌ كند. بسياري‌ از آنها را كه‌ به‌ درد او نمي‌خورد بلكه‌ او را به‌ جهنّم‌ مي‌كشد از دست‌ او بگيرد و يك‌ رشته‌ دستوراتي‌ كه‌ انسان‌ را به‌ عالم‌ هستي‌ و حيات‌ مي‌رساند به‌ او تعليم‌ كند.
كسانيكه‌ طبق‌ اين‌ دستورات‌ عمل‌ مي‌كنند ثمرۀ وجودي‌ آنها به‌ مرحلۀ كمال‌ خود مي‌رسد و از استعدادات‌ و قوائي‌ كه‌ به‌ آنها داده‌ شده‌ است‌ حدّاكثر استفاده‌ نموده‌ قواي‌ هستي‌ خود را به‌ فعليّت‌ مي‌رسانند. در اين‌ صورت‌ هنگام‌ مرگ‌ بشّاش‌ و خندان‌ بوده‌ (چون‌ از مراحل‌ ابتدائيّۀ تكامل‌ گذشته‌ و به‌ سِرّ عالم‌ رسيده‌اند) حقائق‌ بر آنها منكشف‌ گشته‌ و با خداي‌ خود ربط‌ پيدا نموده‌ و وجود جزئي‌ خود را به‌ كلّيّت‌ اين‌ عالم‌ مربوط‌ و در علم‌ و حيات‌ و قدرت‌ كلّيّه‌ مُنغمر و فاني‌ شده‌اند. و هيچ‌ حال‌ منتظره‌اي‌ براي‌ آنها باقي‌ نمانده‌ و از مردن‌ هراس‌ ندارند بلكه‌ عاشق‌ مردن‌ و دلباختۀ مرگند كه‌ آن‌ عوالمي‌ را كه‌ در اينجا نديده‌اند و بنا به‌ مصلحتي‌ از ايشان‌ نهفته‌ مانده‌ است‌ در پيش‌ ببينند.