یا امام غریبه قریب مددی
یا امام غریبه قریب مددی
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
هی هول می دهند مرا بین جمعیت
گم می شوم دوباره خدا بین جمعیت
معلوم شد شبیه قیامت در این سرا
فرقی نمی کنند شاه و گدا بین جمعیت
دیدم خودم فرشته از اینجا عبور کرد
از لابلای پنجره ها بین جمعیت
تا باز شد دوباره در ، اینجا شلوغ شد
پیچید یا امام رضا بین جمعیت
امروز هم دوباره مریضی شفا گرفت
نزدیکی ضریح طلا بین جمعیت
...
من مطمئن شدم که خود آن مسافر است...
تا گفت : التماس دعا بین جمعیت ...
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
پناه عوالــــــم ، به جسمــــــــم روان
خديو جهان ، مظهــــــــر لامكـــــــــان
امام همــــــه خـــــاك و افلاكيــــــــان
علي بن موسي الرضا ، زبند گــــــران
به حق جــــــوادت نجاتــــــــم بـــــده
تو فياض جودي و فضــــل كــــــــرم
ولي خدائــي و گـــــــــردون خـــــــــدم
رها كن مـــــرا از كمنــــد ستـــــــــم
تو مشكل گشايــــــــي و ارام جـــــــــان
به حق جــــوادت نجاتـــــــــم بــــــــده
به دربــــار لطفــــــت پناهنــــــده ام
تو فرمانــروايي و مـــــن بنـــــــــده ام
گناهم زياد اســت و شرمنــــــــده ام
ندارم به دل ، صبر و تاب و تــــــــوان
به حق جــــوادت ثباتــــــــم بـــــــــده
تو يار غريبـــــي و بنـــــده نــــــــواز
برويم در رحمــت كـــــــــــن فـــــــــراز
امانم بده ، كن مـــــــرا سرفـــــــــراز
از ان گنـــدم خـــــــــــال لعــــــــل روان
به حق جــــوادت زكاتــــــــم بـــــــــده
زبار گنه ، روز من چون شب است
در ان لحظه و دم كه جان بر لب اســـت
چو مرغ صبايم به تاب و تب اســـت
ندارم به كـــف ، زاده ره ، ناتــــــــوان
به حق جوادت براتــــــــــم بــــــــــده
علي بن موسي ، رضاي خــــــــــدا
به نزد خداونــــد كــــــــن التجـــــــــــا
كه دارم بســــــي ارزو در مــــــــلا
كه بينم رخ ماه صاحــــــب زمــــــــــان
به حق جـــــوادت حياتــــــم بــــــــده
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
كـاش مـن يـك بـچـه آهـو مى شدم
مـى دويـدم روز و شـب در دشت ها
توى كوه و دشت و صحرا، روز و شب
مـى دويـدم، تـا كـه مـى ديدم تو را
كـاش روزى مـى نـشـستـى پيش من
مـى كـشـيدى دست خود را بـر سرم
شـاد مـى كـردى مـرا بـا خـنده ات
دوسـت بـودى بـا من و با خـواهرم
چـون كـه روزى مادرم مى گـفت: تو
دوسـت بـا يـك بـچه آهـو بوده اى
خـوش بـه حـال بچـه آهـويى كه تو
تـوى صـحـرا ضـامـن او بوده اى
پـس بـيـا! مـن بـچه آهـو مى شوم
بـچـه آهـويـى كـه تـنها و غـريب
در مـيـان دشت و صحرا مانده است
روز و شـب در انـتـظارم، پـس بيـا
دوسـت شـو بـا من، مرا هم ناز كن
بـنـد غـم را از دو پـاى كـوچـكم
بـا دو دسـت مـهـربـانـت باز كن
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
قلبى شكست و دورو برش را خدا گرفت
نقاره مىزنند... مريضى شفا گرفت
ديدى كه سنگ در دل آئينه آب شد
ديدى كه آب حاجت آئينه را گرفت
خورشيدى آمد و به ضريح تو سجده كرد
اينجا براى صبح خودش روشنا گرفت
پيغمبرى رسيد در اين صحن پر ز نور
در هر رواق خلوت غار حرا گرفت
از آن طرف فرشتهاى از آسمان رسيد
پروانه وار گشت و سلام مرا گرفت
زير پرش نهاد و به سمت خدا پريد
تقديم حق نمود و سپس ارتفاء گرفت
چشمى كنار اينهمه باور نشست و بعد
عكسى به يادگار از اين صحنهها گرفت
دارم قدم قدم به تو نزديك مىشوم
شعرم تمام فاصلهها را فرا گرفت
دارم به سمت پنجره فولاد مىروم
جايى كه دل شكت و مريضى شفا گرفت
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
ساقى كه خود تجلى مستانه مىكند
ما را خمار وارد ميخانه مىكند
بنيانگذار شيوه ليلائيان رضاست
كز دل جنون بسازد و ديوانه مىكند
صد بار اگر به دست كريمش طمع كنيم
باز از كرم نگاه رئوفانه مىكند
از شمع جمع جان فنا گشتگان عشق
ما را نگاه صبح تو پروانه مىكند
سلمان تو اگر نشدم چاره كن شوم
سلمانىات كه موى تو را شانه مىكند
اى حاجتم نگاه تو يا ثامن الحجج
ماييم در پناه تو يا ثامن الحجج
هرگاه نوكر تو نفس از جگر زند
دل در هواى شوق لقاى تو پر زند
دلها چه در حريم تو ره يافت بى شمار
آنجا كه پر گشايد و جبرئيل در زند
شيعه به كوى دلبر خود خاك مىشود
تا چون غبار از پى دلدار سر زند
ما را عبور غمزه معشوق مىكشد
عاشق هميشه تن به مسير خطر زند
يك جلوه از نگاه تو اى شمس مشرقين
هر صبح و شام طعنه به شمس و قمر زند
اى گل به روى ماه تو يا ثامن الحجج
ماييم در پناه تو يا ثامن الحجج
جان در سراى تن به تلاطم فتاده است
چشم خمار بر شرر خُم فتاده است
دست مرا به شاخه طوبى گره زنيد
چشم طمع دوباره به گندم فتاده است
آنگونه نور در دل يثرب دميد كه...
بر لعلهاى نجمه تبسم فتاده است
ره وا كنيد يار خراسانى آمده
قرعه به نام قافله قم فتاده است
از مهربان نبود توقع به غير اين
راه رئوف باز به مردم فتاده است
اى جان نثار راه تو يا ثامن الحجج
ماييم در پناه تو يا ثامن الحجج
جان را جمال جلوه جانان جلا دهد
آن دم كه ديده را به نگاهى صلا دهد
هركس كه دوست داشتنىتر شود به او
وى را به راه و رسم محبت بلا دهد
اى دل بگو كه ميكده حصن حصين ماست
ساقيست آنكه باده لا با ولا دهد
مىخواست امتحان دل عاشقش كند
ورنه گداى ميكده را كى طلا دهد
در كوره راه بى خبران ره نمىبَرد
آنكه اميد وصل، دلش را جلا دهد
اى آه ما ز آه تو يا ثامن الحجج
ماييم در پناه تو يا ثامن الحجج
دولت سراى شاه رئوفان بهشت ماست
هر چند سوى گنبد او روى زشت ماست
نيكان بناى تك تك ما را سرشتهاند
خاك عقيق پاك جنان خشت خشت ماست
ما از ازل به ميكده مستيم تا ابد
سرمايه ولاى رضا سرنوشت ماست
بى روى او چو روى به بيت و جنان كنيم
جنت جحيم و كعبه همانا كنشت ماست
آنجا شفاعت است كه برداشت مىكنيم
اينجا اگر كه خدمت دلدار كشت ماست
اى عرشيان سپاه تو يا ثامن الحجج
ماييم در پناه تو يا ثامن الحجج
ما را گدايى سر كويت عبادت است
ديگر براى ما ره و رسم تو عادت است
اى دل دخيل پنجره معرفت ببند
آنكس كه شد مقرب او با سعادت است
آرى مسير سبز تولى محبت است
ما طريق سرخ تبرى رشادت است
بعد از دعا و خواهش تعجيل در ظهور
تنها دعا و آرزوى ما شهادت است
اين نو رسيده زاده باب الحوائج است
حاجت بخواه جشن بزرگ ولادت است
دل مست بارگاه تو يا ثامن الحجج
ماييم در پناه تو يا ثامن الحجج
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
تا گوهر اشکم سر بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
خوارم من و در سینه من عشق شکفته است
تا خلق نگویند گل از خار نیاید
ای حجت هشتم که خدا خوانده رضایت
مدح تو جز از خالق دادار نیاید
دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت
جائی ننوشته است گنهکار نیاید
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
گرچه بهشت مست می حوض کوثر است .
فواره های صحن رضا دیدنی تر است .
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
اى به سرير ارتضا ضابطه رضا- رضا
اى به رضاى تو رضا در دو سرا خدا رضا
اى به شهادت كرم حجت حى ذوالنعم
اى به روايت قلم تعز من تشا رضا
اى به مشيت قدر زينب لوح بندگى
اى به قضاوت قضا حاكم بر قضا رضا
اى به صحيفه زمان مطلع شعر شاعران
اى به حروف ابجدى واژه پر بهار رضا
تو مظهر درايتى - مكمل ولايتى
سمبل هر حكايتى به بخشش و سخا رضا
تو ضان شفاعتى كه از ضامنت تو حق
عفو كند گناه ما به موقع جزا رضا
حجت حى سرمدى دسته گل محمدى
عالم آل احمدى به امر كبريا رضا
نام تو گشته مشتق از نام على مرتضى
ز آنكه تويى به خلق و خو على مرتضى رضا
تو هفتمين وديعه خدا به نص كوثرى
كه فخر بر تو مى كند سيده النساء رضا
ز بعد حضرت بتول كه هست بضعه رسول
پاره تن فقط تويى به ختم الانبيا رضا
لواى صلح مجتبى داده خدا بدوش تو
كه در قعود تو بود قيام كربلا رضا
عصاره عبادت سيد ساجدين تويى
كه از قيام تو بود قيام ما به پا رضا
زنده ز علم تو بود مكتب باقرالعلوم
كه از تو گشته منجلى علوم ماسوا رضا
به فقه و دانش و اصول تويى به ملك اين جهآن
رمز بقاى مذهب و مكمل ولا رضا
تاج ولايت به سر، موسى جعفرت پدر
كه صد كليم بر درت ستاده با عصا رضا
تويى رئوف ميزبان كه با ورود ميهمان
به خنده لعل لب كنى بسان عنچه وا رضا
تو ان طبيب حاذقى كه از عنايت و كردم
بدون نسخه ميدهى بدرد ما شفا رضا
سه نوبت از ره كرم به داد شيعيان برس
كه حكم تام در كف داده حق
از لايت تو بهر ما قفل در جهنم است
كليد ان براى ما بهشت جانفراز رضا
تويى كه نقش شير را به يك اشاره جان دهى
كه بر دريد منكر ولايت تو را رضا
شاعر ژوليده منم كه گشته ام گداى تو
چه مى شود عنايتى كنى تو بر گدا رضا
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
www.patoghسیل چشمانم باز از فراغت جاریست....خسته ام باز بیا جمعه ها تکراریست
در پی قافیه ها چه پریشان ماندم .....قافیه در شعرم با حضورت جاریست
به هوایت آقا بغض کرده شعرم....آسمانش انگار نم نمک بارانیست
دل من پر غصه حال شعرم خوش نیست... نفسی مانده فقط جای شکرش باقیست
در فراغت آقا چشم در راهم من.... گر چه این جمعه همان جمعه ی تکراریست....