گنجشكي از سرماي بسيار قدرت پرواز از كف بداد ودر برف افتاد
گاوي گذر همي كرد و تپاله بر وي انداخت.
گنجشك ز گرماي تپاله جان بگرفت وبه آواز مشغول شد
گربه اي آواز بشنيد،جست وگنجشك بدندان بگرفت و بخورد.
نتيجه اخلاقي
هركه گندي بر تو انداخت،حتماً دوشمن تو نباشد.
هر كه از گندي بدر آوردت،حتماً دوست نباشد.
گر خوشي ،دهان ببند و آواز،بلند مخوان.