-
معاونت سایت
تأسف
معلّم مریض شد و چند روزی به مدرسه نیامد.
یکی از دانش آموزان که همسایة معلم بود به دیدنش رفت و از طرف بقیة دوستان احوال معلم را پرسید.
روز بعد،وقتی محصلین دور او جمع شدند و حال معلم را پرسیدند،آهی کشید و گفت:
-خیلی متأسفم...خیلی خیلی متأسفم.
همه خیال کردند اتفاقی برای معلم بیمارشان افتاده... ولی دانش آموز ادامه داد:
-بله،خیلی متأسفم. چون خانم معلم حالش خوب شده و امروز به مدرسه می آید.
بنابر عادت
مردی که شغلش راهنمایی تماشاچیان سینما بود دندان درد گرفته بود و پیش دندانپزشک رفت. پزشک از او پرسید:
کدام دندانتان درد می کند؟
مرد جواب داد:
-دندان شماره 4 ردیف چپ از بالکن.
قند و پند
فرد بخیلی در چاه افتاد. طلب کمک کرد، یکی آمد تا به او کمک کند.
گفت: دستت را بده به من.
مرد بی تفاوت ماند و دستش را به او نداد. یکی از همسایگان به آن مرد که در تلاش کمک کردن به آن شخص بود گفت: او مرد بخیلی است!!! هیچگاه از او چیزی نخواهید.
مرد دوباره نزد آن شخص رفت و گفت: دست مرا بستان.
مرد دستش را به او داد و از خطر نجات یافت.
خنده خنده:
یک چوپان با گوسفنداش لج می کنه برای چرا می بردشون رو چمن مصنوعی.
یک گوسفند نایلون می خوره، شیرش بسته بندی میشه.
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن