با زیبا ترین مخلوقاتت به در گاهت آمده ام
اما برای گله مندی

نه از بنده گانت که از تو گله دارم مولای من

چه می گذرد در آستانت مولای من؟؟؟؟


اینجا در زمین بندگانت خدایی میکنندتو کجایی مولای من؟؟

مولا جان
نعماتت را برچه حسابی قسمت کرده ای
!!! که با این همه عدالت ،زمین آفریده ی تو غرق بی عدالتی است
کودکی گرسنه بخوابد در محضرتو؟؟؟ ای رحمان و ای رحیم؟؟؟؟
زنی خود فروشی کند برای نان؟؟؟؟؟
کمی نگاه کن مقسم روزی! چه آوردند برسر عدالتت

گفتی " الله مع الصابرین"قربان همراهیت صبرکردم اما توبا من نبودی!!! صبر کردم بر دروغ ها صبر کردم بر ظلم ها اما تو کنارم نبودی و امروز صبرم تمام شد و به شکایت آمدم

عشق را آفریدی
من عاشق شدم
خدایان زمینی پول آفریدند
عشق را خریدند
ومن در ماندم
ومجنونم خواندند

صداقت را آفریدی
صادق بودم
زمینیان به ارزنی نخریدند متاعم را

بازار گرمی دارد دورویی مولا جان

قربان مهربانیت
غریبه اند این دنیائی ها با مهربانی

دستها ی رفاقت دستگیر ندارد در این دنیا
پای همرهی لنگ است
مگر بی دست و پا آفریدی انسانها را؟؟؟
مهر مادری رنگ باخته
اگرچه تمامی مادران رنگین کمانند در صورت
مردانگی را حتی دیگر در قصه ها نمی نویسند
قصه اش خریدار ندارد
از "گذشت " بگذریم
که دیگر نمیگذرند انسان ها
مگر با نگاهی پر از کین
سرها برسجده است
اما دلها کجایند؟؟مگر آستانت دل سوخته نمیخواهد؟؟؟


تحفه ی دنیا از آن تو نمی خواهم
من دوزخت را بدیده منت می گذارم
که آفریده ی توست
دوزخت میسوزاند به صداقت
دنیایت میسوزاند به ریا

قربان صبوریت
بی طاقتیم کفر نیست
غرق حیرت در عمق صبوری توام

مولای من
گله دارم
گله دارم

مولا جان
گله هایم را لابه لای این گلها مینگارم


شاید از درد ها گریستی ، باران بارید و این گلها بالیدند

من که پژمردم