به کدامین گناه دوباره مرگ
روزي در دستانم تاریخی نادانسته را ورق می زدم و چه بی پروا مردان و زنانی را پشت سرهم
به آتش می کشیدم. قصاب، نجار، جنگجویی دور از خانواده، زنی تن فروش در بازار، دیوانه اي
کوچه گرد. نداي درونم گفت: تو در آینده به دست چه کسی دوباره خواهی سوخت و در این
فکر بودم. بی آنکه تشویشم به پایان برسد، پاکت سیگارم تمام شد.