صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16

موضوع: «» مسیحیت از نگاه نو «»

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    Smile «» مسیحیت از نگاه نو «»

    به نام خالق هستی

    « مسیحیت از نگاه نو »



    تاریخچه مسیحیت


    .
    ظهور مسيحيت


    در حدود دو هزار سال قبل، در منطقه فلسطين دينى ظهور كرد كه بعدها به بزرگ‏ترين دين جهان تبديل شد. درباره پيدايش مسيحيت چند بحث اهميت دارد:


    الف) بستر پيدايش مسيحيت


    بى‏ترديد در مطالعه بستر پيدايش يك دين بايد به مسائلى از قبيل جغرافياى طبيعى، سياسى و اجتماعى منطقه، اوضاع فرهنگى منطقه به طور عام و نيز اوضاع دينى آن به طور خاص، توجه كرد تا عوامل شكل‏گيرى و گسترش آن را شناخت.


    1. وضعيت جغرافيايى


    مسيحيت در منطقه فلسطين در حوزه درياى مديترانه كه منطقه‏اى سرسبز و بارانى است و هميشه از رونق و تراكم جمعيت برخوردار بوده، به ظهور رسيد. سرزمين فلسطين كه در واقع همان سرزمين موعود بنى‏اسرائيل بود،و خداوند وعده‏اش را به ابراهيم و انبياى پس از او داده بود و حضرت موسى بنى‏اسرائيل را به اميد رسيدن به آن از مصر حركت داد، پس از حضرت موسى به دست بنى‏اسرائيل افتاد و آنان به رهبرى مردان مقتدرى چون داود و سليمان آن را به مملكت‏آباد و قدرتمندى تبديل كردند. مدت زمانى بيش از يك هزاره اين قوم، ساكنِ آن سرزمين بودند و هر چند در مقطعى از آن سرزمين تبعيد شدند، اما در تمام اين دوران ساكنان اصلى آن بودند.
    در اين دوره هزار ساله بنى‏اسرائيل گاه داراى حكومتى مستقل بودند و گاه تحت سلطه حاكمان بيگانه، يعنى ايرانيان، يونانيان و روميان قرار داشتند. به هر حال توجه قدرت‏هاى سياسى و امپراتورى‏ها به اين منطقه اهميت بيش از حد آن را نشان مى‏دهد. منطقه فلسطين در سال 63 قبل از ميلاد تحت سلطه امپراتورى قدرتمند روم درآمد. بنابراين در زمان ظهور مسيحيت به يكى از استان‏هاى يك امپراتورى آباد و پهناور تبديل شده بود. امپراتورى روم هم از نظر آبادانى و هم ساختار مدنى و حقوقى از وضعيت بسيار مطلوبى برخوردار بود. دورترين نقطه كشور پهناور از امكانات بسيارى برخوردار بود و راه‏ها و پل‏ها و كشتى‏ها مسافرت را در اين امپراتورى آسان مى‏كرد.

    اين امر باعث شد كه رسولان مسيحى به راحتى به دورترين نقطه امپراتورى سفر كرده، آيين خود را تبليغ كنند. از سوى ديگر اين امپراتورى از قوانين حقوقى و مدنى خاصى برخوردار بود و هر چند در اين نظام بين روميان و ديگران تبعيض بود، اما ديگران نيز از حقوقى برخوردار بودند و به هر حال نظم و قانون در سراسر كشور حكم مى‏راند. اين امر باعث شد كه سفيران مسيحى بتوانند در همه جا به ترويج دين خود بپردازند و مخالفان، به‏ويژه يهوديان، نتوانند از كار آنان جلوگيرى كنند. بدين‏رو اقتدار امپراتورى، از جهاتى به سود مسيحيت بود؛ اما نكته‏اى كه از اين جهت قابل توجه است، اين است كه مؤسسان دو دين هم‏خانواده مسيحيت، يعنى يهوديت و اسلام، به‏راحتى حكومتى تشكيل داده، اداره امت خود را برعهده گرفتند. اما براى مؤسس مسيحيت هرگز چنين كارى ممكن نبود، چرا كه در زير سايه يك امپراتورى بسيار قدرتمند قرار داشت. بنابراين از اينكه حضرت عيسى عليه‏السلام حكومتى تشكيل نداد، نمى‏توان نتيجه گرفت كه جزو برنامه او نبوده است.


    2. وضعيت فرهنگى


    هر چند به لحاظ سياسى، امپراتورى روم حاكم بر سراسر حوزه درياى مديترانه بود، اما به لحاظ فرهنگى، از چند قرن قبل از ميلاد و در زمان امپراتورى بزرگ يونان، فرهنگ يونانى در سراسر منطقه نفوذ كرده بود.
    موشكافى‏هاى فلسفى و عقلانى چنان در آن منطقه نفوذ داشت كه هيچ فرهيخته‏اى از آن بيگانه نبود. ردپاى ادبيات و طرز انديشه يونانى در بسيارى از نوشته‏هاى اوليه مسيحى به خوبى مشهود است. همچنين زبان يونانى به صورت زبان علمى و رسمى سراسر منطقه درآمده بود. همين زبان مشترك، نقش مهمى در گسترش مسيحيت ايفا كرد؛ چرا كه سبب شد رسولان مسيحى به‏راحتى بتوانند با اقوام مختلف ارتباط برقرار كرده، پيام دين جديد خود را به آنان منتقل كنند. پس از اين، خواهيم ديد كه متن مقدس اصلى مسيحيت، يعنى عهد جديد، در اصل به زبان يونانى، و نه زبان مادرى حضرت عيسى و حواريان او ـ كه زبان عبرى با لهجه آرامى بودـ نوشته شده است.


    3. وضعيت مذهبى


    به لحاظ مذهبى، امپراتورى روم در عصر ظهور مسيحيت را بايد به دو بخش تقسيم كرد:

    1- منطقه فلسطين كه يهوديان ساكنان اصلى آن را تشكيل مى‏دادند
    2- ساير مناطق امپراتورى كه ساكنان آن عمدتا پيرو اديان متنوع و شرك‏آلود يونانى ـ رومى بودند.


    از اناجيل، كه تنها منبع سخنان و اعمال حضرت عيسى هستند، برمى‏آيد كه مخاطبان اوليه مسيح عليه‏السلام، يهوديان بوده و آن حضرت با عالمان يهود بحث‏هاى فراوانى داشته كه گاه به تندى مى‏گراييده است. اگر يهوديت زمان ظهور مسيحيت از جهتى به انحراف كشيده شده باشد، قاعدتا حضرت عيسى بر همان جنبه تأكيد بيشترى كرده است. از اناجيل (براى نمونه، انجيل متى، باب 23) برمى‏آيد كه عالمان يهودى بر ظاهر شريعت تأكيد مى‏كرده و محبت و عدالت را كه روح و اصل شريعت است، فراموش كرده بودند. بنابراين حضرت عيسى بر محبت و عدالت و رحمت تأكيد بسيار مى‏ورزد و البته خود آن حضرت تذكر مى‏دهد كه مقصود او نفى شريعت و ظواهر دينى نيست، بلكه مقصود آن است كه اصل دين، امورى از قبيل محبت، عدالت و ايمان است.

    البته تأكيد بسيار بر امورى مانند محبت، اين خطر را پديد آورد كه كسانى گمان كنند كه در تعاليم او تنها محبت اهميت دارد و امور ديگر از جايگاه و اهميت چندانى برخوردار نيستند. يهوديت از جهاتى به مسيحيت كمك و بستر رشد آن را فراهم كرد. كنيسه‏هاى يهودى كه در روزهاى خاصى مردم در آنها جمع مى‏شدند، محل مناسبى براى ترويج و تبليغ آيين جديد بود و عيسى و شاگردان او در موارد متعددى از اين ابزار به‏خوبى استفاده كردند. يهوديت از جهت ديگرى نيز زمينه ظهور مسيحيت را فراهم كرد: اعتقاد يهوديان به مسيح كه انتظار آمدنش را مى‏كشيدند، بستر عقيدتى ظهور مسيحيت را فراهم كرد؛ چرا كه يهوديانى كه به عيسى ايمان مى‏آوردند، اعتقادشان اين بود كه او همان مسيح موعود عهد قديم است.
    ادامه دارد...

    _________________
    پیامبر اکرم (ص) فرمودند: مَثَلُ أهلِ بَیتی کَمَثَلِ سَفینَهِ نوحٍ مَن رَکِبَها فَقَد نَجی وَ مَن تَخَلَّفَ عَنها فَقَد هَلَک
    اهل بیت من چون کشتی نوح‌اند؛ هر که بر آن نشیند نجات یابد و آنکه از آن تخلف کند هلاک گردد (عیون الاخبار،ج 1،ص211)

  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    ب) مؤسس مسيحيت

    مؤسس مسيحيت، شخصيتى به ‏نام عيسى است‏كه از اناجيل برمى‏آيد كه همان مسيح منتظَر عهد قديم و يهوديان است. زندگى حضرت عيسى در چهار كتاب از مجموعه عهد جديد، يعنى اناجيل چهارگانه متى، مرقس، لوقا و يوحنا آمده است. در رابطه با زندگى حضرت عيسى چند نكته قابل توجه است:

    1. تولد و رشد حضرت عيسى

    ماجراى تولد حضرت عيسى در دو انجيل متى و لوقا آمده است. به گفته اين اناجيل حضرت مريم نامزد فردى به نام يوسف نجار، از نسل داود بود، اما هنوز به خانه شوهر نرفته بود. در همين دوره نامزدى است كه فرشته خداوند بر مريم ظاهر مى‏شود و به او مژده فرزندى را مى‏دهد. مريم شگفت‏زده مى‏گويد چگونه چنين چيزى ممكن است؛ در حالى كه مردى مرا لمس نكرده است؟ فرشته پاسخ مى‏دهد كه اين امر به قدرت خدا محقق خواهد شد.

    يوسف نجار وقتى از آبستنى مريم خبردار شد، تصميم گرفت مخفيانه از او جدا شود، اما فرشته خداوند در خواب به او گفت كه اين كودك از طرف خدا است و نبايد از مريم جدا شوى. بدينسان حضرت عيسى معجزه‏آسا متولد شد، اما مردم او را فرزند يوسف نجار مى‏دانستند. به گفته اناجيل، هيروديس پادشاه وقتى از تولد كودك مطلع شد، كمر به قتل او بست و يوسف و مريم با هدايت خداوند به مصر گريختند و پس از چندى خداوند مرگ پادشاه را به آنان خبر داد. پس آنان به وطن بازگشتند.

    وطن اصلى يوسف شهر ناصره از استان جليل بود. به همين جهت عيسى به ناصرى ملقب شد و كلمات نصرانى و نصارا با اين لقب مرتبط‏اند. به هر حال عيسى در اين شهر دوران كودكى را گذرانيد و كمتر به اورشليم، كه مركز كشور يهودى‏نشين بود، سفر كرد. اناجيل درباره كودكى آن حضرت مطالب اندكى را نقل كرده‏اند
    .

    2. آغاز مأموريت

    اندكى قبل از آغاز مأموريت حضرت عيسى، پيامبرى به نام يحيى مبعوث مى‏شود. او كه مردم را به توبه دعوت مى‏كرد و به جهت آنكه مردم را غسل تعميد مى‏داد، به يحياى تعميد دهنده معروف بود، آمدن قريب‏الوقوع مسيح را پيش‏گويى كرد. او درباره مسيح مى‏گويد:

    بعد از من مردى تواناتر از من مى‏آيد كه من لايق آن نيستم كه خم شوم و بند كفش‏هايش را باز كنم. من شما را با آب تعميد مى‏دهم، اما او شما را با روح‏القدس تعميد خواهد داد. (انجيل مرقس، 1: 7 ـ 8)


    درباره آغاز مأموريت عيسى آمده است: در اين هنگام عيسى از ناصره جليل آمد و در رود اردن از يحيى تعميد گرفت. همين كه عيسى از آب بيرون آمد ديد كه آسمان شكافته شد و روح‏القدس به صورت كبوترى به سوى او فرود آمد. و آوازى از آسمان شنيده شد كه مى‏گفت:

    «تو پسر عزيز من هستى، از تو خشنودم» (انجيل مرقس، 1: 9 ـ 11)


    عيسى مسيحى ابتدا دوازده شاگرد خاص يا حوارى برمى‏گزيند و تبليغ مأموريت خويش را آغاز مى‏كند. او در راه رساندن پيام خود از دو ابزار استفاده مى‏كند: يكى منطق قوى و سخن مقتدرانه، و ديگرى معجزات شگفت‏انگيز از قبيل زنده كردن مردگان، شفا دادن بيماران لاعلاج و اطعام افراد پرشمار با غذايى اندك و...


    3. تعاليم عيسوى


    حضرت عيسى درباره تعاليم و مأموريت خود مى‏گويد:

    فكر نكنيد كه من آمده‏ام تا تورات و نوشته‏هاى پيامبران را منسوخ نمايم. نيامده‏ام تا منسوخ كنم، بلكه آمده‏ام تا به كمال برسانم. يقين بدانيد كه تا آسمان و زمين بر جاى هستند، هيچ حرف و نقطه‏اى از تورات از بين نخواهد رفت تا همه آن تحقق يابد. پس هرگاه كسى حتى كوچك‏ترين احكام شريعت را بشكند و به ديگران چنين تعليم دهد، در پادشاهى آسمانى، پست‏ترين فرد محسوب خواهد شد، حال آنكه هر كس شريعت را رعايت كند و به ديگران نيز چنين تعليم دهد، در پادشاهى آسمانى، بزرگ خوانده خواهد شد. (انجيل متى، 5: 17 ـ 19)



    از فقره فوق برمى‏آيد كه حضرت عيسى نيامد تا شريعت موسوى و تعاليم ديگر عهد قديم را نسخ و باطل نمايد؛ بلكه هدف او به كمال رساندن و محقق كردن آن تعاليم بود. پس ساختار اعتقادى و عملى تعاليم عيسوى با تعاليم تورات و ديگر كتاب‏هاى عهد قديم تفاوت اساسى ندارد.
    اما از اناجيل برمى‏آيد كه نزاع تندى بين او و عالمان يهودى معاصرش در جريان بوده است. اصل نزاع آن حضرت بر سر اين بود كه چرا عالمان يهود، فقط به ظاهر دين چسبيده و روح و پيام اصلى دين را رها كرده‏اند. او در فقره‏اى از باب 23 از انجيل متى، كه سراسر آن حمله به اين عالمان است، مى‏گويد:


    «واى بر شما اى ملايان و فريسيان رياكار! شما از نعنا و شويد و زيره، ده يك مى‏دهيد، اما مهم‏ترين احكام شريعت را كه عدالت و رحمت و صداقت است، ناديده گرفته‏ايد. شما بايد اينها را انجام دهيد و در عين حال از انجام ساير احكام غفلت نكنيد.» (انجيل متى، 23: 23)


    از اين فقره به‏خوبى برمى‏آيد كه حضرت عيسى از اين خشمگين بوده كه چرا ظاهر دين گرفته شده و پيام اصلى دين ترك شده است.
    وقتى عالمان يهود از او درباره مهم‏ترين حكم شريعت مى‏پرسند، پاسخ مى‏دهد:


    «خداوند، خداى خود را با تمام دل و تمام جان و تمام عقل خود دوست بدار. اين اولين و بزرگ‏ترين حكم شريعت است. دومين حكمى كه به همين اندازه مهم است، شبيه اولى است؛ يعنى همسايه خود را مانند خويش دوست بدار.دراين دو حكم تمامى تورات و نوشته‏هاى انبيا خلاصه شده است.» (انجیل متی، 22: 38-40)


    4. پايان زندگى زمينى


    به گفته اناجيل، سران يهود از سخنان و اعمال عيسى ناخشنود بودند و به صورت‏هاى مختلف براى نابودى او زمينه‏چينى مى‏كردند. تا اينكه سرانجام او را با خيانت يكى از حواريان او به نام يهوداى اسخريوطى دستگير كرده، نزد كاهن اعظم يهود از او بازجويى كردند. سپس او را تحويل حاكم رومى منطقه داده، به او فشار آوردند تا عيسى را اعدام نمايد. حاكم رومى على‏رغم ميل خود حضرت عيسى را به صليب كشيد. اين واقعه در روز جمعه رخ داد.

    و بعدازظهر همان روز جسد حضرت عيسى را به خاك سپرده، سنگ بزرگى بر قبر او نهادند. صبح زود يكشنبه كه پيروان او بر سر قبر آمدند، سنگ به كنارى افتاده بود و كفن عيسى خالى بود. آنگاه حضرت عيسى بر حواريان و ديگران ظاهر شد و به آنان خبر داد كه خداوند بار ديگر او را زنده كرده و از قبر برخيزانده است. حضرت عيسى حدود پنجاه روز در ميان حواريان بود و آنان گهگاه او را ملاقات مى‏كردند تا اينكه سرانجام با اين وعده كه به زودى بازخواهد گشت، در جلو ديدگان حواريان به آسمان رفت.



    ادامه دارد...


    _________________
    پیامبر اکرم (ص) فرمودند: مَثَلُ أهلِ بَیتی کَمَثَلِ سَفینَهِ نوحٍ مَن رَکِبَها فَقَد نَجی وَ مَن تَخَلَّفَ عَنها فَقَد هَلَک
    اهل بیت من چون کشتی نوح‌اند؛ هر که بر آن نشیند نجات یابد و آنکه از آن تخلف کند هلاک گردد (عیون الاخبار،ج 1،ص211)

  3. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    عصر حواريون


    گفته مى‏شود ماجراى صليب و پايان زندگى زمينى حضرت عيسى، در حدود سال 30 ميلادى رخ داد. از اين زمان تا حدود سال 100 ميلادى، عصر حواريون خوانده مى‏شود. حواريون حضرت عيسى در اين دوره براى ترويج دين جديد خود تلاش مى‏كرده‏اند. همان طور كه اناجيل در واقع گزارش زندگى و سخنان حضرت عيسى است، در مجموعه عهد جديد كتابى پس از اناجيل آمده است تحت عنوان اعمال رسولان كه در واقع گزارشى است از آنچه پس از حضرت عيسى عليه‏السلام رخ داد. كتاب اعمال رسولان و فقراتى از رساله‏هايى كه پس از آن آمده است، تنها منبع تاريخى رخدادهاى اين دوره از تاريخ مسيحيت است.
    در اين دوره به چند رويداد بايد توجه كرد:


    پطرس و پولس


    سؤالى اساسى كه در رابطه با دوره پس از مؤسس يك دين مطرح مى‏شود، اين است كه آيا خود مؤسس براى بعد از خود برنامه‏اى دارد؟ آيا زمام امور را به فرد خاصى سپرده يا آن را رها كرده و به پيروان سپرده است؟ از اناجيل برمى‏آيد كه حضرت عيسى براى دوره بعد از خود برنامه داشته و به فرد خاصى مسئوليت داده است. اولين فردى كه به حضرت عيسى ايمان آورد و سپس بزرگ‏ترين حوارى او گرديد شخصى به نام شمعون بود.
    حضرت عيسى خطاب به اين فرد مى‏گويد:


    اى شمعون، پسريونا،... تو پطرس [= صخره] هستى ومن براين صخره كليساى [امت ]خود را بنا مى‏كنم و نيروهاى مرگ هرگز بر آن چيره نخواهد شد وكليدهاى پادشاهى آسمانى را به‏تو مى‏دهم. آنچه را كه تو در زمين منع كنى در آسمان ممنوع خواهد شد و هر چه را كه بر زمين جايزبدانى، درآسمان جايزدانسته خواهد شد. (انجيل متى، 16:18ـ19)


    در فقره‏اى ديگر، كه مربوط به اندكى قبل از صعود آن حضرت است، مى‏گويد:
    بعد از صبحانه، عيسى به شمعون پطرس گفت:

    اى شمعون پسر يونا، آيا مرا بيش از اينها محبت مى‏نمايى؟ پطرس جواب داد: آرى اى خداوند [ارباب]، تو مى‏دانى كه تو را دوست دارم، عيسى گفت: پس به بره‏هاى من خوراك بده. بار دوم پرسيد: اى شمعون پسر يونا، آيا مرا محبت مى‏نمايى؟ پطرس پاسخ داد: اى خداوند، تو مى‏دانى كه تو را دوست دارم. عيسى به او گفت: پس، از گوسفندان من پاسدارى كن. (انجيل يوحنا، 21: 15 ـ 17)


    در دنباله اين فقره، براى بار سوم سؤال عيسى و پاسخ پطرس تكرار مى‏شود و حضرت عيسى به او مى‏گويد به گوسفندان من خوراك بده. منظور از گوسفندان، امت است؛ كما اينكه در جاهاى ديگر عهد جديد به اين معنا به كار رفته است. به هر حال از دو فقره فوق به خوبى برمى‏آيد كه رهبرى امت مسيحى و زعامت دينى آنان برعهده پطرس نهاده شده است. از اولين فصل‏هاى كتاب اعمال رسولان برمى‏آيد كه پطرس اين وظيفه را انجام مى‏داده و حتى در اين راه به زندان افتاده است.

    اما از باب هشتم اين كتاب شخصيت ديگرى پيدا مى‏شود كه نام عبرى اوشائول و نام يونانى او پولس است. او در آغاز مسيحيان را شكنجه و آزار مى‏داد. برخى از مسيحيان از اورشليم به دمشق گريخته بودند و پولس از طرف كاهن اعظم يهود مأموريت يافت كه آنان را دستگير كرده، بازگرداند. به گفته كتاب اعمال رسولان،


    در نزديكى دمشق نورى مى‏بيند و صدايى مى‏شنود و او به زمين مى‏افتد و آن صدا كه صداى عيسى است، به او مى‏گويد كه چرا بر من جفا مى‏كنى و بعد به او دستور مى‏دهد كه به شهر برود و منتظر دستور مسيح باشد. چون به شهر مى‏رسد، عيسى از طريق فردى دستورات لازم را به او مى‏دهد. پولس تغيير كيش مى‏دهد و شروع به تبليغ آيين جديد خود مى‏كند.


    اما او نمى‏تواند به اورشليم برود؛ چرا كه در آنجا مسيحيان را شكنجه مى‏كرده است. پس مجبور مى‏شود به ديگر قسمت‏هاى امپراتورى روم رفته، آيين خود را تبليغ كند. اما تعاليم او از دو جهت با تعاليم ديگر حواريان، و در رأس آنان پطرس، متفاوت بود:

    -نخست اينكه عقايدى كه او ترويج مى‏كرد با عقايد يهودى سازگارى نداشت
    -دوم اينكه او پايبندى به شريعت موسوى را لازم نمى‏دانست


    به گفته بسيارى از نويسندگان مسيحى، او به اندازه‏اى مسيحيت را تغيير داده كه بايد او را مؤسس دوم اين دين به شمار آورد. از موارد متعددى از عهد جديد، به‏ويژه رساله‏هاى پولس، برمى‏آيد كه بين پولس از يك‏سو و حواريان عيسى و در رأس آنها پطرس، از سوى ديگر، نزاع سختى در جريان بوده است. پولس گاهى از دست حواريان و پطرس خمشگين مى‏شود و به آنان مى‏تازد و حتى پطرس را به نفاق و دورويى متهم مى‏سازد. او گاهى چنان خشمگين مى‏شود كه به مسيحيان برخى از شهرها، كه از گروه حواريان اطاعت مى‏كردند، مى‏تازد و حتى به آنان توهين مى‏كند.
    اما سؤال مهم و اساسى اين است كه اگر پولس در حدود سال 40 ميلادى، يعنى حدود ده سال پس از حيات زمينى عيسى به مسيحيت گرويد، و در اين مدت رهبرى مسيحيان برعهده پطرس بود، او چگونه توانست براى خود جايى باز كند و حتى با پطرس مخالفت كند؟


    پاسخ اين سؤال اين است كه او مقام پطرس و مسئوليتى كه عيسى به او داده بود، نفى نكرد، بلكه مسئوليت او را محدود كرد. او مدعى شد كه مسئوليتى كه عيسى به پطرس داده، بشارت به يهوديان است، اما همان عيسى در راه دمشق بشارت غير يهوديان را به من سپرده است. بدين ترتيب مأموريت پطرس محدود به يهوديان شد و پولس نه تنها مقامى مساوى با او يافت، بلكه از آنجا كه حوزه مأموريت او غير يهوديان بود و سراسر امپراتورى را در برمى‏گرفت، به زودى تعداد پيروان او بسيار بيشتر از پيروان پطرس گرديدند.
    علاوه بر اين نوع مسيحيتى كه پولس تعليم مى‏داد با مسيحيت يهودى متفاوت، و پذيرش آن براى مشركان امپراتورى آسان‏تر بود. او از يك سو انجام اعمال شريعت را براى غير يهوديان لازم نمى‏دانست و از سوى ديگر نظام الهياتى او كه مشتمل بر يك مسيح الوهى بود كه جسم گرفته تا فداى گناهان انسان‏ها شود، براى پيروان اديان يونانى ـ رومى مأنوس و قابل پذيرش بود؛ اما آنان با نظام الهياتى يهود بيگانه بودند.

    اين امور باعث شد كه پولس و انديشه‏هايش به‏تدريج غلبه يابد و از اهميت حواريان و مسيحيان يهودى‏گرا هر روز كاسته شود. در اواخر قرن اول از درون مسيحيان يهودى‏گرا، فرقه‏اى به وجود آمد كه
    «ابيونى‏ها» خوانده مى‏شدند. اينان بر شريعت يهود سخت پايبند بودند و پولس را به خاطر اينكه براى مسيح الوهيت قائل بود، كافر مى‏دانستند. پطرس و پولس در سال 64 ميلادى در شهر رم اعدام شدند، اما انديشه‏هاى پولس به‏تدريج غلبه يافت.



    ادامه دارد...


    _________________
    پیامبر اکرم (ص) فرمودند: مَثَلُ أهلِ بَیتی کَمَثَلِ سَفینَهِ نوحٍ مَن رَکِبَها فَقَد نَجی وَ مَن تَخَلَّفَ عَنها فَقَد هَلَک
    اهل بیت من چون کشتی نوح‌اند؛ هر که بر آن نشیند نجات یابد و آنکه از آن تخلف کند هلاک گردد (عیون الاخبار،ج 1،ص211)

  4. #4
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    برخی از اعتقادات مسیحیان:


    ۱.هر انسانی مادر زادی گناه کار است!

    چون شیطال آدم و حوا را اغفال کرد و آنها نیز گناه کار شدن و چون آنها پدر و مادر همه انسانها هستند پس این گناه کاری از طریق ژنتیک به همه انسانها منتقل شده است!!!

    و جالبتر و خنده دار تر از آن اینکه می گویند کشته شدن حضرت عیسی ع کفاره گناه کار بودن فطری انسانهاست!!!



    2.آنها می گویند:هرکس که می خواهد خون حضرت عیسی(ع) در رگهایش جریان یابد باید شراب بنوشد!!!



    3.خود اهل مسیحیت میگویند:کتاب مقدس ما (تورات و انجیل تحریف شده)20 سال بعد از رحلت حضرت عیسی به دست یک انسان نوشته شد!!!



    4.دربین کتب مسیحیت (اناجیل اربعه) کتابی وجود دارد به نام انجیل برنابا که فقط در همین کتاب(از کتب مسیحیت) مژده به ولادت پیغمبر خاتم ص داده شده که اهل مسیحت این انجیل را قبول ندارند و آن را نوعی توهین حساب می کنند!!!



    با این اوصاف کتب مسیحت تحریف نشده بلکه از ریشه دروغ است!!!



    5.آنها می گویند:درختی که خداوند حضرت آدم و حوا را از خوردن آن منع کرد درخت علم و آگاهی بود!!!

    شهید مطهری در همین راستا می فرمایند:بزرگترین خیانتی که در انجیل متوانست بشود همین نکته بود!!!



    6.اهل مسیحیت می گویند: شیطان به شکل مار! پیش حوا آمد و او را اغفال کرد و حوا نیز شوهرش یعنی آدم را اغفال کرد و هر دو گناه کار شدند،پس:علت بدختی و گناه کاری آدم دو چیز بود 1. شیطان 2.زن



    7.آنها می گویند:حضرت لوط به علت اجبار! چون هیچ مردی از قومش باقی نمانده بود و همه دچار غذاب الهی شدند با دختران خود زنا کرده برای اینکه نسلش ادامه پیدا کند!!!

    شب اول با دختر بزرگتر و شب دوم با دختر کوچکترش!!!



    8.خود میسحیان مطمئن نیستند و شک دارند که نویسندگان کتابهایشان چه کسانی هستد ولی کتاب ها را مقدس می نامند!!!

  5. #5
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    تدوين متون مقدس مسيحى

    همان‏طور كه در بحث از تعاليم حضرت عيسى گذشت، آن حضرت مجموعه عهد قديم را تأييد كرد. بنابراين مسيحيان آن مجموعه را به عنوان بخشى از كتاب مقدس خود پذيرفتند. البته بايد توجه داشت كه عهد قديم دو نسخه قديمى دارد:

    يكى نسخه عبرى و ديگرى ترجمه يونانى كه به سبعبنيه معروف است.


    نسخه دوم، برخى كتاب‏ها و نيز بخش‏هايى را نسبت به نسخه عبرى زيادتر دارد و نيز ترتيب كتاب‏ها و تقسيم آنها نيز در اين دو كتاب متفاوت است. مسيحيان اوليه نسخه سبعبنيه را پذيرفتند و بخش‏هاى اضافه آن براى آنان اعتبار درجه دوم داشت. اما بعدها پروتستان‏هاى مسيحى به نسخه عبرى بازگشتند و بخش‏هاى اضافى سبعينيه را غيرقانونى شمردند. آنان اين كتاب‏ها را «اپوكريفا» يعنى مخفى و پوشيده ناميدند.

    در سال‏هاى نخست تاريخ مسيحيت، عهد قديم تنها كتاب مقدس آنان بود. سال‏ها گذشت تا اينكه مجموعه عهد جديد، كه بخش اصلى متون مقدس مسيحى است، تدوين شد. البته بايد توجه داشت كه مسيحيان معتقد نيستند كه
    حضرت عيسى كتابى آورده است؛ بلكه آنان زندگى و سخنان او را براى هدايت انسان‏ها كافى مى‏دانند، چرا كه معتقدند خود عيسى كلمه خداوند و وحى است.

    اما از اواسط قرن اول به تدريج مجموعه‏اى از كتاب‏ها و رساله‏ها تدوين شد كه عهد جديد خوانده شد و از آنجا كه بخش عمده اين كتاب‏ها در عصر حواريون تدوين شد، در اينجا به معرفى اجمالى و تاريخ نگارش آنها مى‏پردازيم. در بخش تعاليم مسيحى به بحث‏هاى عقيدتى در اين باره خواهيم پرداخت.

    مجموعه عهد جديد مشتمل بر 27 كتاب است كه مى‏توان آنها را به لحاظ موضوعى به سه بخش تقسيم كرد:


    1. كتاب‏هاى تاريخى كه مشتمل بر پنج كتاب است، كه چهار عدد از آنها همان اناجيل چهارگانه متى، مرقس و لوقا و يوحنا است.
    كلمه «انجيل» واژه‏اى يونانى به معناى مژده است و مقصود از آن پيام و تعليم حضرت عيسى است و اين چهار كتاب در واقع چهار زندگى‏نامه از حضرت عيسى هستند كه به چهار شخصيت فوق منسوب‏اند. سه انجيل نخست به لحاظ سبك و محتوا شبيه هم هستند، و به همين جهت «اناجيل همنوا» خوانده مى‏شوند.
    اما انجيل چهارم با سه انجيل ديگر متفاوت است و علاوه بر تفاوت مطالب، در اين انجيل، مباحثى از قبيل الوهيت عيسى مطرح شده كه در اناجيل قبلى ديده نمى‏شود. كتاب پنجم از مجموعه تاريخى اعمال رسولان است كه به حوادث پس از حضرت عيسى و فعاليت‏هاى حواريون و پولس تا حدود سال 62 م مى‏پردازد. قسمت عمده اين كتاب درباره مسافرت‏ها و فعاليت‏هاى پولس است.


    2. بخش دوم كه موضوع اصلى‏اش تعليم و موعظه است،
    مشتمل بر 21 رساله يا نامه است. از اين مجموعه چهارده رساله به صورت قطعى يا احتمالى به پولس منسوب است. سه رساله به يوحنا، دو رساله به پطرس و دو رساله ديگر به يعقوب و يهودا. بخش سوم اين مجموعه رؤيا و مكاشفه است و حوادث آينده و آخرالزمان را پيش‏گويى كرده است. در اين بخش تنها يك كتاب به نام «مكاشفه» وجود دارد كه به يوحنا منسوب است.

    ادامه دارد...


    _________________
    پیامبر اکرم (ص) فرمودند: مَثَلُ أهلِ بَیتی کَمَثَلِ سَفینَهِ نوحٍ مَن رَکِبَها فَقَد نَجی وَ مَن تَخَلَّفَ عَنها فَقَد هَلَک
    اهل بیت من چون کشتی نوح‌اند؛ هر که بر آن نشیند نجات یابد و آنکه از آن تخلف کند هلاک گردد (عیون الاخبار،ج 1،ص211)

  6. #6
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    اما آيا اين مجموعه به لحاظ تاريخ نگارش هم به همين ترتيب است؟

    محققان اين مطلب را رد مى‏كنند. مجموعه عهد جديد را به لحاظ تاريخ نگارش به سه بخش مى‏توان تقسيم كرد: نوشته‏هايى كه بين سال‏هاى 45 تا 65 م نوشته شده‏اند؛ نوشته‏هاى مربوط به سال‏هاى 65 تا 90 ميلادى، ونوشته‏هاى مربوط به بعد از سال 90 ميلادى. محققان برآنند كه رساله‏هاى پولس نخستين نوشته‏هاى عهد جديد است و در مقطع اول نگاشته شده‏اند.
    اناجيل همنوا، كتاب اعمال رسولان و مكاشفه يوحنا در مقطع دوم، يعنى بين سال‏هاى 65 تا 90 ميلادى نوشته شده‏اند. گفته مى‏شود قديمى‏ترين انجيل، مرقس است كه بعد از سال 65 م نوشته شده و بعد از آن به ترتيب متى و لوقا قرار مى‏گيرد. سنت مسيحى و نيز نقادان جديد برآنند كه انجيل يوحنا ورساله‏هاى او در پايان قرن اول نوشته شده‏اند.
    سنت مسيحى، دو رساله پطرس را به همين شخصيت نسبت مى‏دهد. بنابراين تاريخ نگارش آن را قبل از سال 64 م. مى‏داند. اما محققان، تاريخ نگارش رساله اول را پايان قرن اول و رساله دوم را اواسط قرن دوممى‏دانند. رساله كوچك يهودا را نيز بسيارى از محققان مربوط به زمانى متأخر و قرن دوم ميلادى مى‏دانند.

    نكته ديگر، نويسندگان مجموعه عهد جديد است. سنت مسيحى، انجيل متى را به متاى حوارى و انجيل مرقس را به يوحناى مرقس، شاگرد پطرس، و انجيل لوقا و كتاب اعمال رسولان را به لوقا، شاگرد پولس، و انجيل يوحنا و سه رساله به همين نام و كتاب مكاشفه را به يوحناى حوارى و دو رساله منسوب به پطرس را به پطرس حوارى و رساله يعقوب و يهودا را به دو برادر عيسى به همين نام‏ها نسبت مى‏دهد. همچنين اين سنت، سيزده رساله را به پولس نسبت مى‏دهد و در مورد رساله به عبرانيان اختلاف است. نقادان جديد در بسيارى از اين انتساب‏ها ترديد كرده و با دليل قطعى آنها را رد كرده‏اند. آنان از اين مجموعه انتساب انجيل لوقا و كتاب اعمال رسولان را به لوقا شاگرد پولس و انتساب 7 يا 8 رساله را به پولس و انتساب كتاب مكاشفه را به يوحناى حوارى پذيرفته‏اند. اما انتساب ساير كتاب‏ها را به كسانى كه نامشان را همراه دارند، نمى‏پذيرند. محققان برآنند كه مجموعه عهد جديد موجود، در اصل به زبان يونانى نوشته شده است. همان‏طور كه گذشت چند قرن پيش از ميلاد زبان يونانى در كل حوزه درياى مديترانه رايج گشته به صورت زبان دوم و زبان علمى درآمده بود.


    _________________
    پیامبر اکرم (ص) فرمودند: مَثَلُ أهلِ بَیتی کَمَثَلِ سَفینَهِ نوحٍ مَن رَکِبَها فَقَد نَجی وَ مَن تَخَلَّفَ عَنها فَقَد هَلَک
    اهل بیت من چون کشتی نوح‌اند؛ هر که بر آن نشیند نجات یابد و آنکه از آن تخلف کند هلاک گردد (عیون الاخبار،ج 1،ص211)

  7. #7
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    عصر مناقشات و نزاع‏هاى فرقه‏اى


    مسيحيت از اواخر قرن اول به بعد از دو مشكل رنج مى‏برد، فشار و شكنجه‏هاى امپراتورى روم، و مناقشات الهياتى و فرقه‏اى. اين دو مشكل پس از چند قرن، حل شدند.


    دوران فشار و شكنجه

    قبل از سال 70 ميلادى، مسيحيان در ديد حاكمان رومى فرقه‏اى يهودى به حساب مى‏آمدند و كمتر مورد توجه بودند. فقط يك استثنا وجود دارد و آن سال 64 ميلادى بود كه نرون، امپراتورى روم، براى حلّ مشكلات داخلى خود، شهر رم را طعمه آتش كرد و سپس مسيحيان را مسبب آن خواند و آنان را قتل عام كرد. اما بعد از سال 70 ميلادى و پراكندگى يهود، مسيحيان مورد توجه قرار گرفتند و خطرى براى امپراتورى به حساب آمدند. در امپراتورى روم، قيصرها گونه‏اى تقدس داشتند و مردم در مقابل آنان يا تمثالشان كرنش مى‏كردند. دين مسيحيان اجازه چنين كرنشى را به آنان نمى‏داد و اين امر باعث حساسيت حاكمان گرديد.
    به هر حال از اواخر قرن اول و اوايل قرن دوم مسيحى‏بودن جرم به حساب مى‏آمد و مجازات سنگينى را در پى داشت. در دورهايى برخى از امپراتوران از اجراى اين قانون كوتاه مى‏آمدند و در برخى دوره‏ها سخت‏گيرى بيشترى مى‏شد و مسيحيان را به بلايى سخت دچار مى‏كردند. هر كس به مسيحى بودن خود اعتراف مى‏كرد يا حاضر نمى‏شد جلو تمثال امپراتور كرنش كند يا صليب را لگدمال كند، در قفس درندگان افكنده مى‏شد يا زنده در آتش سوزانده مى‏شد. نكته‏اى كه كار را براى مسيحيان مشكل‏تر كرده بود، عدم جواز تقيه در اين آيين است. نمونه اين كشتار در اواسط قرن سوم و در زمان امپراتور دسيوس [دقيانوس ]بود. قضيه معروف اصحاب كهف مربوط به اين دوره است.


    مناقشات الهياتى و فرقه‏اى
    هرچند، همان‏طور كه گذشت، انديشه پولسى در قرن اول پيروزى نسبى يافت، اما نزاع پايان نگرفت. در سده‏هاى دوم و سوم ميلادى، نزاع‏هاى الهياتى سختى بين مسيحيان در جريان بوده و گروه‏هايى شكل گرفته است.
    برخى از اين گروه‏ها با اصل انديشه پولسى مخالف بودند و آن را كفر مى‏شمردند و برخى ديگر با پذيرش اصل آن در تفسير آن با ديگران اختلاف داشتند. برخى از مهم‏ترين اين گروه‏ها و مناقشات عبارتند از:


    1. شريعت‏گرايان

    همان‏طور كه گذشت در قرن اول، از درون مسيحيان يهودى‏گرا، گروهى پديد آمد كه «ابيونى‏ها» خوانده مى‏شدند. هر چند از سال 135 م و پس از شكست آخرين تلاش يهوديان براى بازپس‏گيرى كشور و معبد از تعداد و نفوذشان كاسته شد، اما تا قرن چهارم ادامه حيات دادند و در اين زمان از بين رفتند.
    ابيونى‏ها كه به لحاظ عقيدتى بر توحيد تأكيد مى‏كردند و اعتقاد به الوهيت مسيح را كفر مى‏دانستند و به لحاظ عملى بر اجراى شريعت يهود براى همه مسيحيان تأكيد مى‏كردند، نوشته‏هاى پولس را نپذيرفته، تنها انجيل متى را قبول داشتند.


    2. گنوسى‏ها

    گنوسى‏گرى جريانى فكرى ـ فلسفى بود كه ريشه در يونان باستان داشت و در قرن دوم در مسيحيت به اوج خود رسيد. كلمه «گنوسى» از واژه يونانى Gnosisبه معناى معرفت و شناخت است و پيروان اين جريان خود را عارف مى‏دانستند. مهم‏ترين انديشه اين گروه اين بود كه ماده و جهان مادى را پست و پليد شمرده، خداى مهربان را خالق آن نمى‏دانستند. بنابراين همه لذات جسمانى را رد مى‏كردند و معتقد بودند انسان براى نجات خود بايد با جسم مبارزه كند و روح را از اين زندان نجات بخشد. اما اگر جسم پليد است، چرا خدا جسم گرفت؟
    پاسخ اينان اين بود كه جسم مسيح يك جسم واقعى نبود و او درواقع رنج نكشيد، بلكه به نظر انسان‏ها اين‏گونه مى‏آمد.


    3. ماركيونى‏ها

    اين‏گروه‏كه درقرن‏دوم به‏وجود آمد وطرفداران قابل‏توجهى پيداكرد،منسوب به ماركيون (مرقيون ـ مارسيون: 130ـ180م) است. اوكليساى خاصى با متون مقدس ويژه مشتمل بر رساله‏هاى پولس و نسخه‏اى اصلاح شده از انجيل لوقا داشت. وى تنها پولس را حامل و عامل سنت واقعى مسيح مى‏دانست و در بسيارى از انديشه‏ها مانند گنوسى‏ها بود. همچنين ماده را پليد مى‏شمرد و خداى پدر عهد جديد را متفاوت با يهوه عهد قديم و بالاتر از او مى‏دانست، و يهوه را شخصى كينه‏جو و عامل خلق اين جهان مادى مى‏دانست.

    4. مونارشيست‏ها
    كلمه «منارشيسم» به معناى طرفدارى از حكومت فردى است و گروهى كه به اين نام خوانده مى‏شدند، نگران اين بودند كه مبادا الوهيت مسيح، كه در نوشته‏هاى پولس و يوحنا آمده، به يگانگى خداوند لطمه زند. برخى از اينان قائل به «فرزندخواندگى» حضرت عيسى بوده و عقيده داشتند عيسى يك انسان بود، اما از آنجا كه انسانى نيكو و مطيع خداوند بود، روح و كلمه خداوند در او ساكن شد. بنابراين نبايد با او به مثابه خدا برخورد كرد. اين انديشه در واقع رد الوهيت مسيح بود. اما دسته‏اى ديگر مى‏گفتند خدا به سه وجه و صورت ظاهر شده است، اما يك خدا بيشتر نيست. در عهد قديم به صورت «پدر»، در عهد جديد به صورت «پسر» و پس از صليب به صورت «روح‏القدس» ظاهر شده است. اين ديدگاه «وجهى» خوانده مى‏شود.


    ادامه دارد...


    _________________
    پیامبر اکرم (ص) فرمودند: مَثَلُ أهلِ بَیتی کَمَثَلِ سَفینَهِ نوحٍ مَن رَکِبَها فَقَد نَجی وَ مَن تَخَلَّفَ عَنها فَقَد هَلَک
    اهل بیت من چون کشتی نوح‌اند؛ هر که بر آن نشیند نجات یابد و آنکه از آن تخلف کند هلاک گردد (عیون الاخبار،ج 1،ص211)

  8. #8
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    . مونتانى‏ها

    در اواسط قرن دوم به‏تدريج آموزه‏اى شكل گرفت به نام «حجيت كليسا»، كه به زودى به آن خواهيم پرداخت. اين كليسا داراى سازمانى با رئيسى در رأس آن گرديده بود. فردى به نام مونتانوس كه اين گروه نام خود را از او گرفته، با تشكيلاتى شدن كليسا و اينكه يك رئيس انسانى، غير از روح‏القدس، داشته باشد، مخالف بود. اين جريان مونتانيزم خوانده مى‏شود.


    6. آيين مانى

    گرايش ديگرى كه در قرن سوم مسيحيت را تحت تأثير قرار داد، آيين مانى است. مانى (216 ـ 276 م) هر چند در اصل يك ايرانى است، اما از تركيب مسيحيت، به‏ويژ ه شكل گنوسى آن، و اديان ايران باستان، آيين جديدى بهوجود آورد. آيين او بيش از اينكه در ايران نفوذ كند، در جهان مسيحيت نفوذ كرد و در زمان خود پيروان بسيارى يافت. به همين جهت از اين آيين معمولاً به عنوان يك فرقه بدعت‏گذار مسيحى ياد مى‏شود. مانى به سلسله‏اى از انبيا قائل بود كه عيسى و پولس از آنها بودند و خود مانى خاتم آنان.


    7. آباى كليسا و راست‏كيشى

    آنچه گذشت مهم‏ترين جريانات و گرايش‏هايى بودند كه در دو قرن دوم و سوم ميلادى در مسيحيت به وجود آمدند و هر يك نزاعى سخت برپا كردند. اما از قرن دوم به‏تدريج گروهى خود را راست‏كيش مى‏خواندند و اين جريان‏ها و فرقه‏ها را به عنوان بدعت‏گذار رد مى‏كردند. در اين دوره هر گروه عقايد و اعمال خاصى را مطرح و نوشته‏هايى خاص را به عنوان كتاب مقدس معرفى مى‏كرد. پس به مرجعى نياز بود كه سخن او حجت باشد. در اينجا بود كه آموزه‏اى به نام «حجيت كليسا»، كه در واقع اصل و اساس راست‏كيشى بود، شكل گرفت. راست‏كيشان مى‏گفتند حضرت عيسى در سخنى كه به «متن پطرسى» معروف است، پطرس را به سرپرستى كليسا نصب كرده است. حال هر كليسايى كه سلسله اسقف‏هايش به پطرس برسد، سخنش حجت است و همگان بايد از آن اطاعت كنند. اما كدام كليسا اين‏گونه است؟ گفته مى‏شد كليساى رم سلسله اسقف‏هايش به پطرس مى‏رسد و بنابراين بر ديگر اسقف‏ها برترى دارد و سخن او بر همگان حجت است.

    به پشتوانه اين اصل، راست‏كيشان ديگران را به بى‏دينى متهم كرده، آنان را بدعت‏گذار مى‏خواندند. شخصيت‏هاى بزرگ جريان راست‏كيشى اين دوره، كه آباى اوليه كليسا خوانده مى‏شوند، به دفاع از آن چيزى كه مسيحيت راستين مى‏دانستند، كمر همت بسته بودند. برخى از اين آباء متوجه دشمنان خارجى شده، به شبهات و تهمت‏هاى آنان پاسخ مى‏دادند كه به «مدافعه‏نويسان» معروف‏اند.شخصيت‏هايى مانند ژوستين شهيد (100 ـ 165 م) و ترتوليان (حدود 160 ـ 220 م) را مى‏توان از اين دسته شمرد. دسته‏اى ديگر از آباى كليسا متوجه گروه‏هاى داخلى شده، به آنان پاسخ مى‏دادند. از معروف‏ترين شخصيت‏هاى اين گروه كه «جدليون» خوانده مى‏شوند، ايرنئوس (130 ـ 200 م) است كه كتاب عليه بدعت‏هارا دررد عقايد گنوسى‏ها نوشته است. همچنين مى‏توان در ميان آباى جدلى از «آباى اسكندرانى» نام برد كه معروف‏ترين شخصيت‏هاى آنان كلمنت و اُريجن بودند.

    به هر حال با تلاش اين آباى كليسا بود كه گروه‏هايى كه بدعت‏گذار خوانده مى‏شدند، منزوى شده، حجيت كليسا به‏تدريج جا افتاد، و متون مقدس قانونى معين شدند. گفته مى‏شود اين عمل در ربع آخر قرن دوم صورت گرفته است. همچنين اعتقادات رسمى در قالب اعتقادنامه‏هايى بيان شد و سرانجام آيين‏هاى هفتگانه كليسايى شكل گرفت. به هر حال در طول اين دوره، نزاع بين راست‏كيشان و گروه‏هاى ديگر ادامه داشت تا اينكه زمان و امپراتورى روم وارد قرن چهارم شد.

  9. #9
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    اعلامیه میلان و آزادی رسمی مسیحیان

    .

    در ابتداى قرن چهارم ميلادى، تحولاتى سياسى در امپراتورى روم رخ داد كه تأثير بسيارى بر تاريخ مسيحيت گذاشت

    و در واقع اين زمان نقطه عطفى در تاريخ اين دين است. در سال‏هاى اوليه قرن چهارم بار ديگر موجى از فشار و شكنجه

    توسط ديوكلتيانوس، امپراتور روم، عليه مسيحيان به راه افتاد، اما در واقع اين آخرين موج بود؛

    چرا كه با مرگ وى امپراتورى بين چهار قيصر تقسيم شد و بين اين چهار قيصر جنگ و نزاع برپا شد.

    تا اينكه نوبت به فرزند يكى از اين قيصرها به نام قسطنطين رسيد كه رؤياى فتح تمام امپرتورى را در سر داشت.

    گفته مى‏شود در شبى كه او قصد حمله بر شهر رُم را داشت، در افق تصوير صليبى همراه اين نوشته ديد كه

    «با اين علامت فتح كن». قسطنطين صبح روز بعد به سربازانش دستور داد روى پرچم‏هايشان نشانه صليب نصب كنند

    و بدين‏ترتيب اين آغاز دوره‏اى جديد براى مسيحيت بود. قسطنطين نيمى از امپراتورى را از آن خود كرد و در سال 313 م

    همراه با امپراتور بخش شرقى در شهر ميلان اعلاميه‏اى مبنى بر آزادى مذهب صادر كردند كه در آن تصريح شده بود كه

    مسيحيان و غير مسيحيان در اختيار دين آزادند.

    بدين ترتيب يكى از دو مشكل مسيحيت، يعنى فشار و شكنجه امپراتورى روم، پايان يافت.



  10. #10
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    شوراى نيقيه

    قسطنطين امپراتورى را به لحاظ سياسى يكپارچه كرد و اوضاع مسيحيان هر روز بهتر مى‏شد، اما مشكل مناقشات الهياتى همچنان پابرجا بود
    و بلكه در اوايل قرن چهارم حادتر شده بود. در اين زمان مناقشه سختى بر سر تثليث و ارتباط مسيح با خداى پدر درگرفته بود.
    نزاع از آنجا آغاز شد كه الكساندر، اسقف اسكندريه، براى كشيشان خود درباره «سرّ تثليث در توحيد» موعظه مى‏كرد.
    يكى از كشيشان او به نام آريوس اعتراض كرد. اعتراض او اين بود كه اين سخن سر از چند خدايى درمى‏آورد. عقيده آريوس اين بود كه:

    خدا از خلقت جدا است. پس ممكن نيست مسيحى را كه به زمين آمده و چون انسان تولد يافته است با خدايى كه نمى‏شود شناخت يكى بشماريم. همان ورطه‏اى كه انسان را از خالق خود جدا مى‏نمايد، مابين خدا و پسر وى عيسى مسيح نيز موجود است. پدر، پسر را توليد نمود؛ يعنى پيش از هر چيز پسر از پدر از نيستى خلق گرديد؛ پس مخلوق است و از ذات خود پدر نيست و به تمام معنا وى را خدا نتواند خواند.

    پس بحث در اين بود كه آيا مسيح هم يكى از مخلوقات است يا اينكه موجودى ازلى و همذات با خداى پدر. اين بحث از قرن دوم آغاز شده بود،
    اما دراين‏زمان، يعنى ابتداى قرن‏چهارم به‏نزاعى‏حاد وسخت‏تبديل شد. آريوس، الوهيت مسيح را رد مى‏كرد و الكساندر حكم به كفر او داد و طرفداران دو انديشه به نزاع پرداختند؛
    به گونه‏اى كه امپراتورى به آشوب كشيده شد.

    قسطنطين سعى كرد بين دو طرف آشتى برقرار كند، اما موفق نشد. از نامه‏اى كه او براى دو طرف نزاع نوشته برمى‏آيد كه دغدغه او بيشتر حفظ امپراتورى بوده
    تا اينكه مشكل الهياتى مسيحيت را حل كند. او در بخشى از نامه خود درباره اين بحث‏ها مى‏گويد:
    اينها مسائلى است كه فقط بيكارى محرك آنها است و جز براى حدت ذهن فايده‏اى ندارد.


    قسطنطين مجبور شد كه در شهر نيقيه در آسياى صغير شورايى تشكيل دهد كه به شوراى نيقيه معروف است. در اين شورا كه در سال 325 م تشكيل شد، 318 نفر از اسقف‏هاى سراسر امپراتورى حضور يافتند. سرانجام در اين شورا، كه شخص قسطنطين در تصميم‏گيرى‏هاى آن نفوذ داشت و گفته مى‏شود اولين‏بار بود كه حاكمان در امور دينى مسيحيت دخالت مى‏كردند، رأى به سود الكساندر و نماينده فعال او آتانانوسيوس داده شد و آريوس محكوم گرديد!!

    اين شورا اعتقادنامه‏اى صادر كرد كه به «اعتقادنامه نيقيه» معروف است. در اين اعتقادنامه بر الوهيت پسر و روح‏القدس تأكيد شد و براى اولين بار تثليت در يك سند رسمى وارد شد. به هر حال پس از اين شورا آريوس تكفير و تبعيد شد و كتاب‏هاى او را سوزاندند ومجازات اعدام براى كسانى مقررشدكه اين‏كتاب‏هارا پنهان كنند.

    بدين‏ترتيب مشكل دوم مسيحيت، يعنى مناقشات فرقه‏اى تا حدى حل شد و كسانى كه خود را راست‏كيش مى‏خواندند، به پيروزى نهايى رسيدند.

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •