و اما شرح ابن ابي الحديد در جلد6 صفحه 215 تا227 درمورد اين خطبه مي نويسد:
[1]اين خطبه را«سبط ابن جوزى»در كتاب«تذكرة الخواص»نقل كرده و عدهاى ديگر از دانشمندان نيز آن را نقل كردهاند.(مستدرك و مداركنهج البلاغه صفحه246)
[2]زنان بزرگ اسلامشك نيست كه سخن بالا يك قانون كلى و همگانى درباره عموم زناننيست،بلكه با توجه به اينكه:اين خطبه بعد از جنگ جمل و آنهمه خون ريزيهائىكه به وسيله عايشه رخ داد،از امام(ع)صادر شده،درباره دسته خاصى اززنان است كه در اين گونه مسيرها گام برميدارند،
و گرنه چه كسى مىتواند انكار كند كه در پيشرفت اسلام زنان بزرگ و با شخصيتى همچون خديجه،و بانوىاسلام فاطمه زهرا و
زينب كبرى و جمعى از زنان مبارز و دانشمند همانند سودههمدانيه شركت داشتهاند،و براى پيشرفت اسلام و اجراى حق و عدالتبزرگترينفداكارى را به خرج
دادهاند و با ايمانى محكم و تفكرى عالى،مردان خودرا با تمام وجود در اين مسير حمايت مىكردند،و على(ع)نيز براى آنها احترامفوق العاده قائل بود.
[3]عايشه و جنگ جملدر اينجا بد نيست چند جمله در مورد عايشه و جريان جنگ جمل يادآورشويم:
«ابن ابى الحديد»مىگويد: هر كس در تاريخ و اخبار چيزى نوشته صريحا گفته است عايشه سر-سختترين دشمنان عثمان بود،حتى روزى يكى از لباسهاى پيامبر
(ص)رابيرون آورد و در منزل خويش آويخت،و به هر كس وارد خانه مىشد مىگفتاين لباس پيغمبر است هنوز كهنه نشده و عثمان سنت او را كهنه ساخته است.
گفتهاند نخستين كسى كه عثمان را«نعثل»ناميد و همواره مىگفت: (اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا): «نعثل را بكشيد خدا او را بكشد»عايشه بوده است.
عايشه پرسيد بعد از آن چه؟ گفتبا على(ع)بهترين رهبر بيعت كردند. عايشه گفت: اگر اين حرف صحيح باشد اى كاش آسمان بر زمين فرو ريزدواى بر تو ببين چه
مىگوئى؟گفت: همان است كه گفتم،عايشه سخت ناراحتشد.
«عبيد»پرسيد: اى مادرمؤمنان چرا اين طور شدى؟من بين مشرق و مغرب بهتر و سزاوارتر از او به خلافتسراغ ندارم،و نظيرى براى او در تمام حالات نمىبينيم چگونه تو از حكومت اوناراحتى،عايشه جوابى ندارد!
دستور داد از همانجا او را به مكه برگردانند و در بين راه مىگفت: (قتلوا ابن عفان مظلوما): «عثمان را مظلوم كشتند»!
طلحه و زبير،نامهاى وسيله عبد الله زبير برايشفرستادند و از او خواستند به عنوان مطالبه خون عثمان مردم را از بيعت على(ع)برگرداند. هنگامى كه عايشه در مكه مقدمات كارش را فراهم مىكرد«ام سلمه»نيز در مكه بود و تصميم گرفت از امام دفاع كند،
عايشه مىخواست ام سلمه راهمچون«حفصه»در مبارزه با امام(ع)با خود همراه سازد لذا او را خواستو كمى از مظلوميت عثمان براى او صحبت كرد. ام سلمه در پاسخ گفت: تا ديروز مردم را بر ضد عثمان ميشورانيدى و او را«نعثل»مىخواندى چراامروز چنين مىگوئى با اينكه موقعيت على را در نزد پيامبر خوب مىدانى و اگرفراموش كردهاى تا ياد آوريت كنم؟
عايشه گفت عيبى ندارد!ام سلمه گفت: بخاطر دارى كه تصميم گرفتى به پيامبر(ص)و على(ع)هنگامى كه صحبتآنها طول كشيد پرخاش كنى،و پيامبر در پاسخ فرمود:
عايشه هنگام كشته شدن عثمان در مكه بود گزارش قتل عثمان را به اودادند و او خيال مىكرد پس از عثمان طلحه را رئيس كومتخواهند كرد،لذا از مكه با سرعتبه سوى مدينه حركت كرد و در سرزمينى به نام«شراف»«عبيد بن ابى سلمه»از او استقبال كرد،عايشه اخبار مدينه را از او پرسيد و اوپاسخ داد،عثمان كشته شد. بخدا سوگند هيچ كس على را دشمن نمىدارد و با او كينه نمىورزد-خواه از اهل بيت من باشد يا نه جز اينكه از ايمان خارج مىگردد؟
عايشه گفت : آرى و نيز بخاطر دارى كه على(ع)كفش پيامبر را تعمير مىكرد،پدرت و عمر ازپيامبر در مورد اينكه چه كسى را به خلافتبرمىگزيند پرسش مىنمودند.و پيامبردر پاسخشان فرمود جائيكه الان نشسته مىبينم و اگر بگويم از گردش پراكندهخواهيد شد چنانكه بنى اسرائيل از دور هارون پراكنده شدند.
و پس از رفتن عمرو پدرت تو از پيامبر پرسيدى چه كسى را خليفه قرار خواهى داد؟پيغمبر فرمود:
آن كس كه كفش را تعمير مىكند،و ما نگاه كرديم كسى جز على نبود،پرسيديم مقصود على است؟
گفت آرى،اين مطلب را بياد دارى؟عايشه گفتبلى.
ام سلمه پرسيد:پس چرا مىخواهى با او مبارزه كنى؟ گفت: براى اصلاح بين مردم!!!!
ام سلمه گفت:خود مىدانى!و از هم جداشدند،ام سلمه اين جريان را براى امام نوشت. عايشه هنگام حركتشترى از شتران«يعلى بن »بنام«عسگر»دراختيارش قرار دادند تا سوار گردد و هنگامى كه نام آن را شنيد به ياد حديثى افتادكه پيامبر به او فرموده بود و او را از سوار شدن شترى به اين نام بر حذر داشته بود،دستور داد اين شتر را برگردانند ولى آنها جهاز و وسائل آن را تغيير دادند وگفتند : اين شتر ديگرى است،
عايشه به سوى بصره حركت كرد،در بين راه سگهاحمله كردند و شتران را فرار دادند كسى گفت«حوئب»سگهاى فراوانى داردو سختحمله مىكنند،عايشه كه نام«حوئب»را از پيامبر شنيده بود كه سگهاىحوئب در راه حركتبسوى جنگى ناپسند به او حمله مىكنند،يك مرتبه بخود آمدو گفت«سگهاى حوئب؟!»مرا برگردانيد،اما بلا فاصله 50 نفر را فراهم كردندكه قسم خوردند اينجا سرزمين حوئب نيست و بالاخره رفت و جنگ جمل را براهانداخت.