« خاطره سفر به قم و زیارت حضرت معصومه (س) »


جمعه ای رفتم به قم

در زیــارتـگــاه او

در زیــارتـگــاه آن

بـنـده بــا آبـــــرو






.
.

گفتم ای معصومه جان

توی قلبم جای توست

توی چشمانم پر از

مهربانی های توست





.
چون کبوترهای تو

قلب ما بی کینه است

صحن زیبایت پر از

چشمک آیینه است



.
مثل مریم (س) ، پاکِ پاک

هستی و معصومه ای (س)

مثل زهــــرای بتـول (س)

دخـتــر مظلــومــه ای



تــا بیـایـد اســم تـو

می زند دل بــال و پــر

می زنــم در صحـن تــو

بوسه بر دیوار و در






بچّه بودم ، توی صحن

می دویــدم بـا شتـاپ

می زدم خود را به حوض

می پریـدم توی آب


نیمی از دل پیش توست

دل چه حیران مانده است

چون که نیم دیگرش

در خراسان مانده است





ضامن آهو ، رضا (ع)

بسته دل بـر گوهـــــری

چون تو ای معصومه جان !

او ندارد خـواهـــــری



تشنه دیــدار او

بودی و اما صبور

با هـــزاران آرزو

آمـــدی از راه دور






در خراسان شاهِ طوس

بوده دائــم بــی قــرار

آن برادر بوده است

روز و شب چشم انتظار

تــوی غربت گـفته ای

یا رضا جان ! یا رضا (ع)

من که ماندم بین راه

پس بـه دیـدارم بـیــا






بارگاهت خانه ی

زائرنِ خسته است

بر محبت های تو

هر کسی دل بسته است






از کبوتر های تو

من محبت دیده ام

کاسه های دانه را

بینشان پاشیده ام





مانده در یادم هنوز

آن زیارت ، آن نیاز

بوی سوهان های داغ

بوی عطر جانماز










آن زیارت ای خدا !

قسمت ما می شود ؟

بار دیگر خاطرات

زنده آیا می شود ؟