صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 35 , از مجموع 35

موضوع: آنگاه هدایت شدم ...

  1. #31
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    ( ادامه ... )

    « احادیثی که پیروی از اهل بیت را واجب می داند »



    حدیث ثقلین


    رسول خدا فرمود:

    « یا أیّها النّاس ، إنّی ترکت فیکم ما أن أخذتم به لن تضلّوا ، کتاب الله و عترتی »

    ای مردم ، من در میان شما گذاشتم چیزی را که اگر از آن پیروی کنید ، هرگز گمراه نمی شوید : کتاب خدا و خاندانم ، اهل بیتم.


    و همچنین فرمود:

    « به زودی فرستاده ی پروردگارم می آید و من دعوت حق را اجابت می کنم و همانا در میان شما دو چیز سنگین و گرانبها به جای می گذارم ؛ اوّل آنها

    کتاب خدا است که در آن هدایت و نور است ، و دوم ، اهل بیتم . شما را به خدا ، اهل بیتم را از یاد نبرید . شما را به خدا ، اهل بیتم را فراموش نکنید. »


    و اگر با دقت بنگریم در این حدیث شریفی که در صحاح اهل سنت آمده است ، می بینیم که تنها شیعیان هستند که پیروی از ثقلین

    ( کتاب خدا و عترت پاک پیامبر ) کردند. ولی دیگران تبعیت از سخن عمر نمودند که گفت : « ما را کتاب خدا بس است .» و ای کاش از کتاب خدا

    تبعیت می کردند ، بی آنکه آن را تاویل های باطل و طبق هواهای نفسانی خود بکنند و اگر عمر خود از کتاب خدا معنای « کلاله » را ندانست و آیه ی

    تیمم را نفهمید و بسیاری دیگر از احکام را درک نکرد ، پس چه رسد به آنان که پس از او آمده و بدون اجتهاد ، از او تقلید کردند و نظرات و اجتهادات او را در آیات

    قرآنی پذیرفتند؟ قطعا پاسخ مرا با این حدیث که خودشان روایتش کرده اند می دهند و آن این که : « در میان شما ، کتاب و سنتم را باقی گذاشتم. »

    و این حدیث _ اگر صحیح باشد _ در معنی صحیح است . زیرا معنای عترت در حدیث ثقلین ، که قبلا ذکرش گذشت ، همان رجوع به اهل بیت است تا :

    اوّلاً - سنت پیامبر را به مردم ابلاغ کنند و روایت هایی درست و صحیح از آن حضرت نقل نمایند ، چرا که اهل بیت منزه از دروغند و خداوند با

    آیه ی تطهیر آنها را معصوم دانسته.

    ثانیاً - برای این که معانی آیات و مقاصد الهی را تفسیر نمایند ، زیرا کتاب خدا به تنهایی کافی نیست و چه بسیارند گروههایی که با کتاب خدا

    استدلال می کنند و خود در گمراهی اند . از پیامبر اکرم نقل شده که فرمود: « ای بسا قاری قرآن که قرآن او را لعن می کند.» کتاب خدا ساکت است

    و آیات را می شود بر وجوه زیادی حمل کرد و قرآن دارای محکمات و متشابهات است و برای فهم درکش ، باید به راسخین در علم رجوع کرد، همانطور

    که در عبارت قرآن آمده ؛ و به اهل بیت باید رجوع کرد ، همانطور که در تفسیر نبوی آمده است.

    بنابر این ، شیعه همه چیز را به ائمه ی معصومین ارجاع میدهند و تنها در مواردی که نصّی وجود نداشته باشد اجتهاد می کنند. ولی ما همه چیز را به

    اصحاب رجوع می دهیم ؛ چه در مورد تفسیر قرآن و یا تفسیر سنت پیامبر و احادیث وارده . و این درحالی است که احوال و اوضاع اصحاب و کارها و رفتارها

    و استنباط ها و بدعت ها و اجتهاد هایشان را در مقابل نصّ ، که متجاوز از صدها مورد است ، دانستیم . بنابراین ، بعداز آنچه از آنها سر زده است ، نمیتوان

    به آنان تکیه کرد و احکام را از آنان اخذ نمود.

    و اگر از علمایشان بپرسیم کدام سنت را پیوری می کنید ، قطعا پاسخ می دهند: سنت پیامبر ! ولی واقعیت تاریخ ، آن را رد می کند. زیرا روایت کرده اند

    که پیامبر خود فرموده است : « بر شما باد به سنت من و سنت خلافی راشدین بعد از من . پس عاقلانه از آنها پیروی کنید! » و در این صورت ،

    سنتی کهمورد پیروی آنها قرار می گیرد ، غالبا سنت راشدین است و حتی سنت پیامبر را از راه همین افراد به دست آورده اند و این در جایی است که در

    صحاحمان نقل کرده ایم که پیامبر اصحاب را از نوشتن سنتش منع نمود تا با قرآن آمیخته نگردد! و چنین کردند ابوبکر و عمر در دوران خلافتشان . پس دیگر

    جایی برای این قول پیامبر باقی نمی ماند که فرمود: « ترکتم فیکم سنتی » ؛ من سنت خود را در میان شما باقی گذاردم.

    و آنچه از نمونه ها در این بحث ذکر کردم _ و آنچه ذکر نکردم چندین برابر است _ کافی است که این حدیث را رد کند . زیرا سنت ابوبکر و عمر و عثمان ،

    متناقض و مخالف سنت رسول خدا است و آن را باطل می کند؛ همانطور که روشن و واضح است.



    نزاع فاطمه ی زهرا با ابوبکر


    اولین حادثه ای که فورا پس از وفات رسول خدا رخ داد و اهل سنت و تاریخ نگاران ، آن را به رشته ی تحریر درآوردند، نزاع فاطمه ی زهرا با ابوبکر بود

    که ابوبکر با حدیث « ما پیامبران میراثی از خود به جای نمی گذاریم و آنچه از ما باقی می ماند صدقه است » ، بر او احتجاج کرد. و فاطمه ی زهرا ،

    با استناد به کتاب الهی ، این حدیث را تکذیب و باطل نمود و پس از اثبات آنه ، بر ابوبکر احتجاج کرد که ممکن نیست پدرش ، رسول خدا ، کتاب خدا را

    نقض و مخالفت کند؛ همان کتابی که بر خودش نازل شده و در آن می فرماید:

    « یوصیکم الله فی أولادکم ، للذّکر مثل حظّ الانثیین. »

    _ خداوند به شما سفارش می کند درباره ی فرزندانتان . پس برای هر پسری ، مانند بهره ی دو دختر است.


    و این عمومیت و کلیت دارد و شامل پیامبران و غیر پیامبران می شود و همچنین احتجاج کرد بر او بر سخن خداوند که می فرماید:

    « و ورث سلیمان داود »

    _ و سلیمان وارث داود شد.


    و هر دوی این ها پیامبر بوده اند. و فرمود:

    « فهب لی من لدنک ولیاً یرثنی و یرث من آل یعقوب و أجعله ربّ رضیّاً »

    خداوندا به من فرزندی عطا فرما که از من و از خاندان یعقوب ارث ببرد و او را _ ای پروردگار من _ پسندیده ساز.



    مخالفت ابوبکر با عمر


    و امّا دومین حادثه ای که برای ابوبکر ، در آغازین روزهای خلافتش رخ داد و تاریخ نویسان اهل سنت آن را به ثبت رساندند ، آن بود که ابوبکر

    با نزدیکترین افراد به خویش ، یعنی عمر بن خطاب ، مخالفت کرد.

    خلاصه ی ماجرا این است که ابوبکر بنا داشت با افرادی که از زکات دادن امتناع کرده بودند بجنگد و آنها را به قتل برساند . ولی عمر با او مخالفت کرده ،

    گفت : با آنان نجنگ . زیرا شنیدم پیامبر را می فرمود: « مأموریت پیدا کردم با مردم کارزار کنم ، تا این که بگویند لا إله إلاّ الله ، محمّد رسول الله ، پس

    هر که این را گفت ، مالش و جانش از نظر من در امان خواهد بود و حسابش با خدا است.»


    متن این روایت را مسلم در صحیحش آورده است که آمده :

    « روز خیبر ، حضرت رسول پرچمی را به علی داد . علی گفت : ای پیامبر! بر چه چیزی با آنها کارزار کنم؟» حضرت فرمود:

    « با آنان بجنگ تا وقتی که شهادت به وحدانیت خدا و رسالت محمّد بدهند. پس اگر چنین شهادتی دادند ، اموال و جانشان در امان تو

    خواهد بود؛ مگر آنچه به حق گرفته شود و حساب و عقابشان با خداوند است. »


    ولی ابوبکر با این احادیث قانع نشد و گفت : « به خدا قسم ، با آنان که بین نماز و روزه فرق می گذارند ، می جنگم . زیرا زکات حقی است که از اموال باید

    گرفته شود. » و یا این که گفت: به خدا قسم ، اگر زکاتی که به پیامبر می پرداختند ، از من باز دارند ، بر آن باز داشتن با آنان به شدت می جنگم .»

    و عمر پس از آن قانع شد و گفت: « همین که دیدم ابوبکر بر آن امر مصمم است ، خوشوقت شدم. »

    من نمی دانم چگونه گروهی در مخالفت با سنت پیامبرشان خوشوقت می شوند ؟ این تأویلشان فقط برای این بود که بهانه ای در جنگ و کارزار با

    مسلمانان داشته باشند ؛ همان مسلمانانی که خداوند قتلشان را در قرآن خود روا ندانسته و حرام کرده است. می فرماید:

    « یا أیّها الّذین آمنوا ، إذا ضربتم فی سبیل الله فتبیّنوا و لا تقولوا لمن الففی الیکم السّلام لست مومناً تبتغون عرض الحیاة الدنیا ،

    فعند الله مغانم کثیره ، کذلک کنتم من قبل ، فمنّ علیکم فتبیّنوا إنّ الله کان بما تعملون خبیراً »


    _ ای مومنان ، هنگامی که برای جهاد در راه خدا می روید ، خوب تحقیق کنید و به آن کس که اظهار اسلام کرده تسلیم شما می باشد ، نگویید که

    تو مومن نیستی ( تا از این راه مال و جانش را بر خود حلال کنید )و از متاع زندگی دنیا بهره ای ناچیز ببریدو بدانید که غنیمت های بزرگ نزد خدا است .

    شما هم در گذشته ، اسلامتان چیزی جز تسلیم نبود. ولی خداوند بر شما منت نهاد . پس باید خوب تحقیق کنید و بدانید که خداوند بر تمام کارها و

    اعمالتان آگاه است .


    از آن گذشته ، آنهایی که حاضر نشدند زکات خود را به ابوبکر بدهند ، هرگز وجوب زکات را منکر نشده بودند. ولی مقداری تاخیر در پرداختن زکات کردند ،

    تا قضیه ی خلافت برای آنها روشن گردد.

    شیعیان می گویند که این ها ناباورانه ، مواجه خلافت ابوبکر شدند و در میان آنان ، کسانی بودند که همراه با پیامبر در « حجة الوداع » بودند و خود از زبان

    پیامبر ، مساله ی جانشینی علی بن أبی طالب را شنیده بودند. لذا ، مقداری صبر کردند تا حقیقت قضیه برایشان معلوم شود . ولی ابوبکر که

    می خواست آن قضیه ی اصلی فاش نشود و آنها را از انگیزه شان به زور باز دارد ، دست به چنین کشتاری زد.


    من بدون این که این مطلب شیعیان را استدلال یا تایید کنم ، قضیه را برای هر کس که در جستجوی حقیقت است رها می کنم تا خود بحث و بررسی نماید.

    ولی با این حال ، از قلم نمی اندازم داستان ثعلبه را که در دوران حضرت رسول رخ داد و ثعلبه از آن حضرت خواست که برایش دعا کند تا ثروتمند گردد و در

    این امر اصرار فراوان نمود و با خدا پیمان بست که صدقه و زکات را خواهد داد . حضرت دعایش کرد و خداوند از فضل و کرمش ، او را ثروتمند نمود تا حدی که

    مدینه و اطراف آن ، برایش تنگ بود . زیرا شتر ها و گوسفندان زیادی به دست آورد و لذا ، کم کم از محضر پیامبر و مسجد دور شد و کار به جایی رسید که

    حتی به نماز جمعه هم حاضر نمی شد. و هنگامی رسول خدا افرادی را برای گرفتن زکات به سوی او فرستاد ،امتناع ورزید و چیزی به آنها نداد و گفت:

    این همان جزیه است ، یا این خواهر جزیه است! و حضرت رسول با او نجنگید و دستور به قتلش نیز نداد ولی خداوند درباره اش این آیه را نازل فرمود:

    « و منهم من عاهد الله لئن آتا نا من فضله لنصدقنّ و لنکوننّ من الصّالحین فلمّا أتاهم من فضله ، بخلوا به و تولّوا و هم معرضون .»

    _ و از آنان کسانی هستند که با خدا عهد کردند که اگر خدا از لطف خویش به ما عطا کند و ثروت زیادی به ما بدهد ، قطعا ما صدقه و زکات خواهیم داد

    و از شایستگان خواهیم بود. ولی وقتی که خداوند از لطف و کرمش به آنها عطا کرد ، بخل ورزیدند و روی برگردانده و از اعراض کنندگان شدند.


    ثعلبه پس از نزول این آیه ، با دیده ای گریان نزد پیامبر آمد و از او خواست زکاتش را بپذیرد ولی حضرت _ طبق روایت _ امتناع کرده ، از او نپذیرفت .

    پس اگر واقعا ابوبکر و عمر پیرو سنت پیامبر بودند ، این مخالفت و ریختن خون مسلمانان بی گناه ، به صرف نپرداختن زکات ، برای چه بود؟ و آنان که

    می خواهند بهانه ای برای ابوبکر درست کنند و دست و پا می کنند که اشتباهش را جبران نمایند که زکات را تاویل کرده که حق مال است ، پس از

    داستان ثعلبه که زکات را انکار کرد و آن را جزیه به حساب آورد ، دیگر هیچ عذر و بهانه ای برای آنان باقی نمی ماند و کسی چه می داند شاید ابوبکر ،

    دوستش عمر را به ضرورت به قتل آنان که به او زکات نپرداختند قانع کرده بود ، تا این که دعوت آنان را در کشور پهناور اسلامی ، برای زنده نگه داشتن

    حدیث غدیر که علی را به خلافت نصب کرده بود ، خنثی نمایند و این چنین بود که عمر از کشتار آنان اظهار خرسندی نمود. چرا که او کسی

    بود که تهدید به قتل و سوزاندن کسانی کرد که در خانه ی فاطمه جمع شده و از بیعت امتناع کرده بودند.


    « داستان خالد بن ولید »



    اما سومین حادثه ای که در اوایل خلافت ابوبکر برایش اتفاق افتاد و با عمر مخالفت ورزید و برخی از آیات و روایات را تاویل کرد ، داستان خالد بن ولید بود

    که مالک بن نویره را ظالمانه به قتل رساند و در همان شب با همسر مالک ، زنای به عنف کرد . و عمر به خالد می گفت : « ای دشمن خدا ! یک نفر

    مرد مسلمان را کشتی ، آنگاه به همسرش شبیخون زدی. به خدا قسم سنگسارت می کنم. »


    ولی ابوبکر از خالد دفاع کرد و گفت : « او را رها کن ، عمر ! او تاویل کرده و تاویلش اشتباه درآمده است . پس چیز دیگری درباره ی خالد نگو !! »

    و این رسوایی دیگری است که تاریخ برای یکی از بزرگان اصحاب ثبت می کند !! و ما هم هر وقت نامش را می بریم ، با کمال احترام و قدسیت از او یاد

    می کنیم و او را لقب « سیف الله المسلول » می دهیم !!

    من چه می توانم بگویم درباره ی یکی از اصحاب ، که چنان کارهای زشتی را مرتکب می شود؟ مالک بن نویره ، این صحابی جلیل القدر ، و بزرگ خاندان

    بنی تمیم و بنی یربوع را که در جوانمردی و سخاوت ، و شجاعت ضرب المثل شده بود ، به قتل می رساند . و مورخین نوشته اند که خالد فریب داد مالک

    و یارانش را و بعد از آن که سلاح ها را بر زمین نهاد و با آنان مشغول نماز جماعت شد ، خود و اصحابش با طناب های محکم آنان را بستند و در میانشان

    لیلی ، دختر منهال _ همسر مالک _ بود که وی یکی از مشهورترین زنان عرب در زیبایی بود و گفته اند که از او زیباتر دیده نشده و

    خالد شیفته ی جمالش شد.

    مالک به خالد گفت : ما را نزد ابوبکر بفرست تا خود او در مورد ما قضاوت و حکم کند و در این بین ، عبد الله بن امر و ابو قتاده ی انصاری دخالت کرده و

    به خالد اصرار کردند که آنان را نزد ابوبکر بفرستد . ولی خالد رد کرد و گفت : « خدا مرا زنده نگذارد ، اگر او را نکشم .»

    ناگهان مالک نگاهی به همسرش لیلی انداخت و به خالد گفت : او مرا به کشتن داد . ( یعنی زیبایی همسرم تو را وادار به کشتن من کرد )

    فورا خالد دستور داد گردنش را بزنند و همسرش لیلی را دستگیر کرده ، همان شب بر او وارد شد.

    چه می توانم بگویم در مورد این اصحابی که حرمت های الهی را می شکنند و برای هوای نفس ، مسلمانان را می کشند و نوامیس آنان را مورد

    دستبرد قرار می دهند . مگر در اسلام نیست که نمی توان با زنی که شوهرش از دنیا رفته ازدواج کرد ، مگر پس از تمام شدن عده اش ، که در قرآن

    تعیین گردیده است؟

    ولی خالد که خدایش هوای نفسش بود ، مرتد شد و دیگر « عده » چه ارزشی برای او دارد ، پس از آنکه ظالمانه و ناجوانمردانه ، مالک و قومش را به

    قتل رساند و آنها به شهادت و گواهی عبد الله بن امر و ابو قتاده ، از مسلمانان بودند که پس از این حادثه ، به قدری ابو قتاده خشمگین و عصبانی شده

    بود که فورا به مدینه بازگشت و سوگند خورد که هیچ وقت دیگر در سپاهی که فرماندهش خالد بن ولید است، شرکت نکند.

    خوب است در این قضیه ی مشهور ، اقرار استاد حسنین هیکل را از کتابش ، الصدیق ابوبکر ، نقل کنیم . او تحت عنوان « رأی عمر و حجته لفی الأمر »

    چنین می گوید:

    اما عمر ، که نمونه ی راستین عدالت بود. او یافته بود که خالد بر یک انسان مسلمان ستم نموده و باهمسرش _ قبل ازتمام شدن عده اش _ زنا کرده ،

    پس روا نیست که در فرماندهی ارتش باقی بماند تا دگرباره به چنین کاری دست نزند و امر مسلمانان را به تباهی نکشاند و شخصیتشان را در میان اعراب

    لکه دار ننماید. لذا ، گفت : با این رفتاری که با لیلی کرده ، نمی شود او را بدون کیفر گذاشت .

    و اگر درست باشد که او تاویل کرده و در مورد مالک به اشتباه افتاده است ، ولی عمر این را نمی پذیرد و همین قدر کافی است که رفتار خالد با همسر مالک

    را دلیلی بر ضرورت جاری کردن حد شرعی بر او بدانیم و این مطلب که او « سیف الله » ( شمشیر خداوند ) است ، بهانه ای برای جاری نکردن حد نمی شود

    و اگر این بهانه درست باشد که مثلا « پیروزی در رکاب فرماندهی چون خالد به دست می آید » ، پس دیگر تمام حرمت ها و حرام ها برای خالد ، جایز و حلال

    می شود و از آن پس ، بدترین نمونه ای خواهد بود که مسلمانان این چنین احترام قرآن را نگه می دارند ! از این روی ، عمر دوباره با ابوبکر بحث کرد و بر او

    اصرار نمود ، تا این که خالد را طلبیده و او را به شدت مورد سرزنش قرار داد ...

    آیا می توانم از استاد هیکل و امثال او از علمایمان ، که برای حفظ کرامت اصحاب به نیرنگ و فریب روی می آورند ، سوال کنیم : چرا ابوبکر حد را بر خالد جاری

    نساخت؟ و اگر عمر _ به قول هیکل _ الگوی عدالت راستین است ، پس چرا به عزل خالد از فرماندهی ارتش بسنده کرد و حد شرعی را بر او جاری نساخت تا

    همانگونه که خود می گوید ، ضرب المثلی برای مسلمانان نباشد که این چنین احترام کتاب خدا را نگه می دارند؟!

    و آیا واقعا کتاب خدا را محترم شمردند؟

    آیا حدود الهی را جاری نمودند؟

    نه ! هرگز! آنها فقط دنبال سیاست بودند؛ همان سیاستی که حقایق را وارونه می سازد و آیات قرآنی را به دیوار می زند.


    و آیا می توانیم بپرسیم از برخی علمایمان که در کتابهایشان نقل می کنند که پیامبر بسیار خشمگین شد هنگامی که اسامه نزد او آمد و درباره ی یک زن

    شرافتمندی که دزدی کرده بود، وساطت و شفاعت کرده و آنگاه حضرت فرمود :

    « وای بر تو ! در یکی از حدود الهی شفاعت می کنی ؟ به خدا قسم اگر فاطمه ، دختر محمّد نیز دزدی کند ، دستش را قطع می کردم.

    هلاک شدند آنان که پیش از شما بودند ، که هرگاه شخصیتی در میان آنان دزدی می کرد ، رهایشان می کردند و اگر بیچاره ای دزدی

    می کرد ، حد را بر او جاری می ساختند.»


    این علما چگونه ساکت می شوند از کشتار مسلمانان بی گناه و هتک نوامیس آنها و دخول بر زنانشان در شب کشته شدنشان ،در حالی که

    آن بیچارگان در عزای شوهرانشان ماتم زده اند؟

    و ای کاش ای عالمان سکوت می کردند که کار زشت خالد را با ساختن دروغ ها و خلق فضیلت ها و خوبی های دروغین تاویل کرده و گناهش را پاک

    می کنند و باز هم او را لقب « سیف الله المسلول » می دهند و مرا به شگفتی وا داشت یکی از دوستانم که مشهور به شوخ طبعی و قلب

    معانی بود.

    زیرا روزی از روزهای نادانی ام ، در اوصاف خالد بن ولید ، برای او سخن می گفتم ، تا آنجا که به او گفتم : خالد سیف الله المسلول است !

    او فورا گفت : او « سیف الشیطان المشلول » است ( یعنی شمشیر کُند شیطان ) و در آن روز خیلی تعجب کرده و ناراحت شدم . ولی پس

    از بحث و بررسی ، خداوند قلبم را گشود و ارزش این هایی را بر خلافت تکیه زدند و احکام خدا را تبدیل و تعطیل نمودند و حدود الهی را نادیده گرفته و

    زیر پا گذاشتند ، به من فهماند.


    ادامه دارد ...



  2. #32
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    « خالد بن ولید در زمان پیامبر »



    خالد بن ولید در دوران حضرت رسول ، داستان مشهوری دارد . حضرت رسول او را به سوی بنی جذیمه اعزام کرد که آنها را به اسلام دعوت نماید و

    دستور جنگ و قتال آنان را به او نداد . بنی جذیمه به جای این که بگویند « اسلمنا » ( اسلام آوردیم ) ، گفتند: « صبأنا ، صبأنا » یعنی از

    دینی دست برداشته و به دین دیگری گرویدیم ( که همان کنایه از اسلام آوردن بود ) . خالد بی اعتنایی کرده ، شروع به کشتار آنان کرد و برخی را نیز

    اسیر نمود و به یارانش سپرد و به آنها دستور داد که اسیران را به قتل برسانند. ولی بعضی از آنها وقتی فهمیدند این بیچارگان اسلام آورده اند ، از

    کشتنشان خود داری کردند و هنگام برگشتن ، داستان را به عرض پیامبر رساندند. حضرت دو بار فرمود:


    « خدایا ، من از خالد بن ولید بیزارم و به تو پناه می برم از کاری که انجام داد. »


    آیا می توانیم بپرسیم عدالت این اصحاب ، که چنین ادعایی می کنند ، کجا است ؟ و اگر خالد بن ولید ، که نزد ما از بزرگان است ، تا آنجا که لقب

    شمشیر خدا به او داده ایم ، آیا واقعا پروردگارمان شمشیرش را می کشد و بر مسلمانان بی گناه یورش می برد و آنها را قتل عام می نماید و

    نوامیسشان را هتک می کند؟ و مگر در این امر تناقض نیست ؟ زیرا خداوند از قتل نفس و از فحشا و منکر و ظلم نهی فرموده ، ولی در همان

    حال می بینیم خالد شمشیر ستمش را می کشد که مسلمانان را از بین ببرد و خونشان را بریزد و اموالشان را غارت نماید و زنان و فرزندانشان

    را به اسارت بگیرد.

    خداوندا ، این سخن زور و بهتانی آشکار است .

    خداوندا ، تو منزهی و تو عظیم و بزرگی و بالاتر از این تهمت ها هستی که می زنند.

    پروردگارا ، تو را سپاس می گوییم و تقدیس می نماییم و منزهت می داریم و بی گمان تو آسمانها و زمین و آنچه میان آنها است

    را به باطل نیافریدی . این گمان کافران است . پس وای بر کافران از آتش جهنم.


    چگونه ابوبکر ، که خود را خلیفه ی مسلمانان می دانست ، آن جنایت های زشت را می شنود و سکوت می کند؟ و ای کاش تنها سکوت می کرد ،

    که از عمر بن خطاب می خواهد که از خالد دست بردارد و بر ابو قتاده غضب می کند که چرا اعتراض به کار خالد کرده است ! آیا واقعا قانع شده بود

    که خالد تاویل کرده و آنگاه به اشتباه افتاده است؟ و دیگر چه بهانه ای برای مجرمان و تبهکاران می ماند که حرمت ها و اعراض مردم را هتک کنند و

    آنگاه ادعای تاویل نمایند؟

    ولی من بر این باورم که ابوبکر هیچ تاویلی در مورد خالد نداشته . زیرا عمر او را دشمن خدا خواند و نظرش این بود که باید خالد به قتل برسد . زیرا

    یک مسلمان را کشته است ، یا این که سنگسار شود ، زیرا با همسر مالک ( لیلی ) زنا کرده است . ولی ابوبکر هیچ کدام از این ها را در حق

    خالد انجام نداد ، بلکه خالد بر عمر بن خطاب _ در این مساله _ پیروز شد . زیرا ابوبکر جانب او را گرفته و به او حق داده بود ؛ هر چند کاملا و بیش از

    هر چیز دیگر ، خالد را می شناخت.

    مورخان نوشته اند که پس از آن حادثه ی شرم آور ، ابوبکر خالد را به یمامه فرستاد که از آنجا نیز پیروز بیرون آمد و با دختری از آن دیار ازدواج کرد و

    همان رفتاری که با لیلی نموده بود ، در آنجا انجام داد ؛ در حالی که هنوز خون آن مسلمان و یا خون پیروان مسیلمه خشک نشده بود و

    ابوبکر بیش از آن حادثه ی قبلی عصبانی شد و به او پرخاش کرد!!

    تردیدی نیست که این دختر نیز شوهر دار بوده و خالد شوهرش را به قتل رسانده ، سپس بر او وارد شده است ؛ همانگونه که با لیلی ، همسر

    مالک رفتار کرد. و گرنه سزاوار پرخاش ابوبکر ، آن هم بیش از پرخاشی که در حادثه ی قبلی کرده بود ، نمی بود؛ هر چند تاریخ نویسان متن نامه ای

    را که ابوبکر برای خالد بن ولید فرستاده ، یاد آور می شوند که در آن آمده بود:

    به جان خودم ، ای فرزند مادر خالد ، تو کاری جز آمیختن با زنان نداری ؛ در حالی که در صحن

    حیاط خانه ات خون هزار و دویست نفر از مسلمانان ریخته شده و تا هنوز خشک نشده است.


    و هنگامی که خالد آن نامه را خواند ، گفت : « این کار آن مرد ِسختگیر است . » یعنی عمر.

    اینها دلایل محکمی است که مرا وا میدارد از این گونه اصحاب ، متنفر و بیزار گردم و همچنین ، متنفر شوم از پیروانشان که به کارهایشان رضایت

    داده و با قوت از آنها دفاع می کنند و متن های روایت ها را به نفعشان تاویل می نمایند و روایت های دروغین را برای صحه گذاشتن بر کارهای

    ابوبکر و عمر و عثمان و خالد بن ولید و معاویه و عمرو بن عاص و هم قطارانشان ، می سازند.

    خداوندا ، از تو درخواست آمرزش و توبه می کنم.


    خدایا ، از کارها و سخنان امثال اینان ، که با احکامت مخالفت ورزیده و حرمت هایت را هتک نموده و حدودت را تجاوز نمودند ، تبری و بیزاری می جویم

    و از پیروان و اتباعشان و کسانی که دانسته و عالمانه ولایتشان را پذیرفته اند ، بیزارم و به تو پناه می برم.

    بار الها ، از این که در گذشته ، در اثر نادانی و جهالت ، آنان را پیروی می کردم ، مرا ببخش و بیامرز. و همانا رسولت فرمود:

    « جاهل در جهالتش بهانه ای ندارد. »


    خداوندا ، بزرگانمان ما را به بیراهه کشاندند و حقیقت را از ما پنهان داشتند و اصحاب مرتد و دگرگون شده را به گونه ای برایمان ترسیم کردند

    که پنداشتیم برترین بندگان پس از رسولت هستند و بی گمان پدران و نیاکان ما نیز قربانی همین نیرنگ و خیانتی بودند که خواست امویان و سپس

    عباسیان بود.

    خداوندا ، آنان را و ما را بیامرز، که تو خود از پشت پرده ها و از باطن ما آگاهی و خود می دانی که محبت و علاقه ی آنان به چنان اصحابی ، تنها

    از روی حسن نیت بود و به این خیال که اینان یاران رسولت ، حضرت محمّدند ، که درود و سلامت بر او و اهل بیت و دوستانش باد ، و تو خود ، ای سید

    و مولای من ، آگاهی به علاقه و محبت آنان و ما به عترت پاک پیامبرت ، امامانی که رجس و پلیدی را از آنان دور کردی و پاک و طاهرشان قرار دادی که

    در مقدمه و پیشاپیش آنان سید و سالار مسلمانان و امیر مومنان و رهبر نیکو سیرتان و امام تقوا پیشگان ، حضرت علی بن أبی طالب قرار دارد.

    بار خدایا ! مرا از شیعیان و متمسکان به ریسمان ولایتشان و پیمودگان راه و رسمشان و سوارشدگان در کشتی نجاتشان و چنگ زدگان به

    عروة الوثقایشان و پویندگان گام هایشان و ادامه دهندگان در محبت و مودت و ولایتشان و عمل کنندگان به سخنان و کردارشان و سپاسگزاران لطف و

    محبتشان قرار ده .

    خدایا ! مرا در جمعشان ببر و همراهشان محشور فرما که همانا پیامبرت _ درود و سلامت بر او و خاندان پاکش باد _ فرمود:

    « انسان با هر که دوست دارد ، محشور می شود .»



    2- حدیث کشتی


    پیامبر خدا فرمود:

    « مثل اهل بیت من ،مثل کشتی نوح است در قومش . هر که در آن سوار شد ، نجات یافت و هر که از آن تخلف کرد ، غرق شد .»


    و فرمود :

    « مثل اهل بیت من در میان شما ، مثل باب حطه ی بنی اسرائیل است که هر که در آن داخل شد ، آمرزیده گشت .»


    ابن حجر در کتاب صواعق المحرقه اش این حدیث را آورده ، سپس می گوید:

    علت تشبیه آنان به کشتی ، این است که هر کس آنان را دوست داشت و احترامشان گذاشت و خدای را بر آن نعمت سپاس گفت و به هدایت

    عالمانشان هدایت شد ، از تیرگی مخالفت ها در امان خواهد بود و هر کس از آنها تخلف کرد ، در دریای کفران نعمت ها غرق ، و در باتلاق طغیان

    ها هلاک خواهد شد . و وجه تشبیهشان به « باب حطه » این است که خداوند دخول از این در _ که همان درب « اریحا » یا « بیت المقدس »

    است _ را همراه با فرو تنی و طلب آمرزش ، راهی برای مغفرت و آمرزش قرار داده بود و برای این امت ، مودت و محبت اهل بیت را سبب آمرزش

    قرار داده است.

    ای کاش بودم که از ابن حجر می پرسیدم آیا او هم از کسانی بود که وارد کشتی شدند و از آن باب حطه داخل گشتند و به هدایت علما روشن شدند ،

    یا این که از کسانی بود که می گویند آنچه را به آن عمل نمی کنند و معتقدند به آنچه با آن مخالفت می کنند؟ و چه بسا گمراهانی که هر وقت از آنها

    می پرسم و بر آنها احتجاج می کنم ، پاسخ می دهند که : ما سزاوارتر به اهل بیت و به امام علی هستیم ، از دیگران . ما اهل بیت را تقدیر و احترام

    می کنیم و کسی نیست که بزرگواری و فضائلشان را انکار نماید!

    آری! با زبان می گویند آنچه در قلبشان نیست و با این که احترام و تقدیر می کنند ، ولی پیروی و تقلید از دشمنان و قاتلان و مخالفان اهل بیت می نمایند ،

    یا این که معمولا نمی دانند اهل بیت کیست و اگر از آنان بپرسی اهل بیت چه کسانی اند ، ناگهان پاسخت می دهند آنان همان زنهای پیامبرند که خداوند

    رجس را از آنان دور ، و پاکشان گردانید.

    یکی از آنها این معما را برایم گشود ، وقتی از او پرسیدم و پاسخ را داد: تمام اهل سنت و جماعت ، پیروی از اهل بیت می کنند.

    با شگفتی گفتم : چطور ؟ گفت : پیامبر فرموده نصف دینتان را از این حمیرا ( یعنی عایشه ) فرا گیرید.پس ما نیمی از دینمان را از اهل بیت گرفته ایم!

    و این چنین معلوم می شود نحوه ی محبتشان به اهل بیت چگونه است ! ولی اگر از آنان بپرسی امامان دوازده گانه چه کسانی اند؟ از آنان جز علی و

    حسن و حسین نمی شناسند ، هرچند به امامت حسنین نیز معتقد نیستند . از سویی دیگر، معاویة بن ابوسفیان را احترام و تقدیر می کنند که امام

    حسن را با دادن سم به شهادت رساند و او را کاتب وحی می نامند! و عمرو بن عاص را همانگونه احترام می کنند که علی را !!!

    این همان تناقض گویی و حق را با باطل پوشاندن و نور را با تاریکی پنهان کردن است.و گرنه چه طور ممکن است در قلب مومن ، حب خدا و حب شیطان جمع شود؟

    خداوند در قرآن می فرماید:

    « لا تجد قوما یومنون بالله و الیوم الآخر ، یوادّون من حادّ الله و رسوله و لو کانوا آبائهم ، أو أبنائهم ، أو اخوانهم ، أو عشیرتهم ، اولئک کتب

    فی قلوبهم الإیمان و ایدهم بروح منه ، و یدخلهم جنّات تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها ، رضی الله عنهم و رضوا عنه ، اولئک حزب الله ،

    ألا إنّ حزب الله هم المفلحون .»


    هر گز نمی یابی گروهی را که به خدا و روز قیامت ایمان دارند که با مخالفان خدا و پیامبرش ، هرچند پدران یا پسران یا برادران یا خویشان آنان

    باشند ، دوستی و محبت کنند . خداوند ایمان را در دلهایشان ثبت کرده و به روحی از سوی خود نیرویشان بخشیده و آنها را داخل در بهشت

    هایی خواهد کرد که در آن جاوید بمانند . خداوند از آنان راضی ، و آنان از خداوند راضی و خشنود باشند . آنها حزب الله اند که حزب خدا ، قطعا ً رستگارانند.


    و همچنین فرمود :

    « یا أیّها الّذین آمنوا ، لا تتّخذوا عدوّی و عدوّکم أولیاء تلقون إلیهم بالمودّة و قد کفروا بما جاء کم من الحق »

    _ ای مومنان ، دشمن من و دشمن خودتان را دوست مدارید . چگونه اظهار علاقه به آنان می کنید ، در حالی که به آنچه از حق برای

    شما آمده ، کافرند و ایمان ندارند؟


    3- حدیث کسی که می خواهد زندگی اش زندگی پیامبر باشد.


    رسول خدا فرمود:

    « هر که خوش دارد که مانند من زندگی کند و مانند من بمیرد و در بهشت برینی که پروردگارم آماده کرده ساکن شود ،

    پس ولایت علی را پس از من بپذیرد و دوست دارانش را دوست بدارد و به اهل بیتم پس از من بپیوندد و از آنها پیروی کند .

    زیرا که آنان عزت منند ، از خاک گل من آفریده شده اند و فهم و علم من به آنان تزریق شده است ، پس وای بر کسانی از

    امتم که فضیلت آنها را نادیده بگیرند و رحم مرا به جای وصل قطع کنند . خداوند از شفاعتم آنان را بهره مند نسازد.»


    و این روایت نیز از روایت های روشنی است که اصلا قابل توجیه کردن و تاویل نمی باشد و حجت را بر مسلمانان کامل کرده ، جای بهانه ای نمی گذارد

    که هر کس ولایت علی را نداشته باشد و از اهل بیت پیامبر پیروی ننماید ، از شفاعت جدش رسول خدا محروم خواهد شد.

    لازم به تذکر است که در خلال تحقیقاتم ، در آغاز ، نسبت به صحت این حدیث تردید کردم. زیرا دیدم متضمن تهدید شدیدی است درمورد کسانی که با

    علی و اهل بیت مخالفند، به ویژه این که این حدیث اصلا جایی برای توجیه و تاویل نگذاشته است. پس از چندی که کتاب اصابه ی

    « ابن حجر عسقلانی » را مطالعه می کردم ، دیدم پس از ذکر این حدیث می گوید:

    « در اسنادش نام یحیی بن یعلی محاربی آمده است که آدم سست و غیر مورد اطمینانی است! »


    تا اندازه ای آرامش پیدا کردم و اشکال و اعتراضی که در ذهنم مانده بود ، مقداری زدوده شد . زیرا پنداشتم که واقعا یحیی بن یعلی محاربی ،

    که حدیث را نقل کرده ، ثقه و مورد اعتماد نیست . ولی از آنجا که خداوند سبحان می خواست حقیقت را بر من آشکار سازد ، در روزهای بعد و

    هنگامی که کتاب « مناقشات عقایدیه » را به دست آوردم ، مطلب کاملا روشن شد. از این کتاب فهمیدم که یحیی بن یعلی محاربی ،

    از افراد مورد اطمینانی است که شیخین ( مسلم و بخاری ) بدو اعتماد داشته اند. خود مطلب را در کتاب بخاری دنبال کردم و

    دیدم در جلد سوم ، صفحه ی 31 ، در باب « غزوه ی حدیبیه » ، روایت هایی از او نقل کرده و مسلم در صحیح ش و خود ذهبی نیز با

    آن همه عصبیتی که دارد ، احادیث موثقه ی او را مورد تایید کامل قرار داده و ائمه ی « جرح و تعدیل » ، او را از « ثقات » دانسته اند و

    شیخین ( بخاری و مسلم ) به او اطمینان نموده اند ! پس این همه تحریف و تقلب و جعل و وارونه جلوه دادن حقایق و طعن زدن در شخصی که مورد اطمینان است

    و اهل صحاح او را توثیق کرده اند ، برای چیست ؟ آیا بدین خاطر است که او حقیقتی روشن را جلوه داده است که همان ضرورت اقتدا و پیروی از اهل بیت

    است ، که اکنون پاداشش از ابن حجر ، تضعیف و توهین می باشد؟ هر چند ابن حجر غفلت کرده بود که پس از او ، علمایی محقق خواهند آمد و او را در

    هر کوچک و بزرگی مورد استیضاح و سوال قرار خواهند داد و تعصب و نادانی اش را کشف خواهند کرد. زیرا روشنایی از فروغ نور هدایت می گیرند و

    راهنمایی را از راهنمایان اهل بیت اخذ می کنند.

    و پس از آن فهمیدم که برخی از علمای ما بیشترین تلاششان را در پوشاندن حقیقت ها به کار می برند تا واقعیت اصحاب و خلفا ، که بزرگان و رهبرانشانند ،

    آشکار نشود و لذا ، می بینی که گاهی احادیث صحیح را توجیه می کنند و معانی دیگری برایش جعل می نمایند و گاهی احادیثی را که با مذهبشان

    ناسازگار است ، تکذیب می کنند ، هرچند در صحاح و مسندهای خودشان آمده باشد و گاهی نیمی از حدیث یا دو سومش را حذف می کنند و به جای

    آن ، جمله هایی از خود اضافه می کنند!! و گاهی روایت ثقه را مورد تشکیک و طعن قرار می دهند ، زیرا ا حادیثی را روایت کرده اند که با هوای نفسشان

    سازگار نبوده است و گاهی هم حدیث را در چاپ اول کتاب نقل کرده و در چاپ های بعدی حذف می کنند و هیچ اشاره ای به انگیزه ی حذف و نادیده گرفتن

    حدیث نمی کنند ؛ علی رغم آن که آگاهان سبب این خیانت ها را خواهند دانست .

    همه ی این مسائل ، پس از بررسی و کنجکاوی شدید و بی پایانم به دست آمد و نسبت به هر چه می گویم ، دلیل های محکم و بی چون و چرا دارم.

    این ها که بیهوده دست به چنین تلاش هایی می زنند و کوشش دارند که رفتار و اعمال آن عده از اصحاب که به اعمال جاهلیت خویش بازگشتند را به نحوی

    درست جلوه دهند ، به هر حال سخنانشان مغایر سخنان دیگرشان درآمده و با تاریخ نیز ناسازگار است. ای کاش اینها از حق تبعیت می کردند ، هر چند تلخ

    بوده ، تا هم خود آسوده شوند و هم ما را به زحمت نیاندازند و به جای این که عامل از هم پاشیدگی و اختلاف و تفرقه ی امت باشند، عامل وحدت و اتحاد

    و یگانگی می شدند ؛ چرا که بیشتر اختلاف ها بر سر تایید یا مخالفت سخنان ایشان دور می زند.


    و اگر بعضی از پیشینیان از اصحاب ، ثقه و مورد اعتماد نبودند ، در باز کردن احادیث شریف پیامبر و هر چه را که با هواهاشان سازگار نبود نادیده می گرفتند،

    به ویژه اگر آن احادیث از وصایایی بود که حضرت رسول ، قبل از وفاتش به آنها سفارش کرده بود ، مانند روایتی که بخاری و مسلم نقل کرده اند که پیامبر قبل

    از وفاتش به سه مطلب سفارش کرد:

    1- مشرکین را از جزیرة العرب بیرون کنید؛

    2- گروه اعزامی را به همان مقدار که من هدیه می دادم ، شما هم عطا کنید.

    3- راوی می گوید: سومین سفارش را فراموش کرده ام!


    آیا معقول است اصحابی که حاضر بودند و وصیت های پیامبر را شنیدند ، دو تا را به یاد داشته باشند و سومین وصیت را فراموش کرده باشند ،

    در حالی که پس از یک بار شنیدن چکامه های بلند ، آنها را از بر می کردند. نه ! هرگز از یاد نبردند . ولی سیاست آنها را وادار به فراموش نمودن

    و یاد آوری نکردن نمود. این باز هم مسخره ی دیگری از این عده از اصحاب است . و بی گمان ، آن وصیت مربوط به خلافت علی بن ابیطالب بوده

    که راوی ، آن را به فراموشی سپرده است!

    هر چند تحقیق کننده در این امر بوی وصیت برای علی کاملا به مشامش می رسد ، علی رغم انکار نمودن و از یاد بردن آنان ، بخاری در صحیح خود ،

    در کتاب « وصایا » و مسلم نیز در صحیح خود ، در کتاب « الوصیه » ، نقل کرده اند که در حضور عایشه ذکر شد که پیامبر سفارش علی

    را کرده است و او را جانشین خود قرار داده است. ببین چگونه خداوند نور خود را ظاهر و آشکار می سازد ، هر چند ستمگران آن را بپوشانند .


    باز می گردم به سخنم و می گویم اگر این اصحاب در بازگو کردن سفارش ها و وصیت های پیامبر مورد اطمینان نباشند ( و تحریف کنند) پس دیگر ملامتی

    بر « تابعین » و آنان که پس از آنها آمده اند نیست .


    و اگر عایشه ، که ام المومنین است ، تحمل شنیدن نام « علی » را ندارد و از اسم علی بیزار است ، همانگونه که ابن سعد در طبقاتش و بخاری

    در صحیحش ( باب مرض النبی ) نقل کرده اند، و اگر عایشه به سجده ی شکر می افتد وقتی خبر مرگ علی را می شنود ، پس چه

    امیدی به او هست که خلافت علی را از ربان پیامبر یادآور شود و او کسی است که همگان دشمنی و عداوتش را نسبت به علی و فرزندانش و

    اهل بیت پیامبر می دانند . و لا حول و لا قوّة إلاّ بالله العلی العظیم.


    ادامه دارد...

  3. #33
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    « اجتهاد در برابر نص »



    مصیبت ما در اجتهاد در برابر نص است


    از نتیجه ی تحقیقاتم به دست آوردم که مصیبت امت اسلامی در اجتهادی است که اصحاب عادت کرده اند در برابر نصّ می کنند و متن های روشن و صریح

    را با اجتهاد های باطل خویش تغییر می دهند و بدین سان به حدود الهی یورش می برند و سنت پیامبر را نابود می کنند و پس از آنان ، علما و امامان ، بر

    همان منوال قیاس کرده و گاهی اگر دیدند نصّ حدیث پیامبر با کردار و رفتار یکی از اصحاب سازش ندارد ، آن را رد می کنند و من گزافه نمی گویم اگر ادعا

    کنم که حتی آیات قرآنی را نیز در همین راستا رد می نمایند. و قبلا تذکر دادم که با وجود نصّ بر تیمم ، در کتاب خدا و سنت پیامبر ، اجتهاد به رای کردند

    و گفتند در صورت نیافتن آب ، نماز ترک شود و عبد الله بن عمر این اجتهاد را تفسیر کرد ، به نحوی که قبلا بحثش گذشت.



    اجتهاد های عمر


    نخستین کسی از اصحاب ، که پس از وفات رسول خدا اخذ به رای خود کرد و در برابر آیات قرآن اجتهاد به رای نمود ، خلیفه ی دوم بود که سهم

    « مولفة قلوبهم » را از زکات برداشت و گفت : ما نیازی به شما نداریم !

    واما اجتهادش در برابر احادیث پیامبر ، که بیشمار است . او حتی در زمان حیات پیامبر نیز اجتهاد به رای کرد و با حضرت مخالفت ورزید . قبلا اشاره

    کردیم به مخالفتش در صلح حدیبیه و جلوگیری اش از نوشتن پیامبر و قولش « ما را کتاب خدا بس است.»و همچنین ، حادثه ی دیگری با

    پیامبر دارد که شاید ترسیمی روشنتر از درون عمر به ما بدهد؛ هم او که بر خود روا می دانست که پیامبر به بحث و گفتگو و مخالفت نماید و این

    حادثه در مورد بشارت دادن به بهشت است که حضرت ، ابوهریره را فرستاد و گفت : با هر که ملاقات کردی که با اطمینان قلب ، شهادت به

    وحدانیت خدا ( لا اله الاّ الله ) می داد ، پس او را به بهشت بشارت ده . ابوهریره رفت که این بشارت حضرت را ابلاغ کند ، در راه با عمر روبه رو شد ،

    عمر او را منع کرد و به قدری او را زد که از عقب بر زمین افتاد . پس ابوهریره با دیده های گریان به سوی پیامبر بازگشت و او را از کار عمر مطلع ساخت.

    پیامبر به عمر گفت : چرا چنین کاری کردی؟

    عمر گفت : آیا تو او را فرستادی که بشارت به بهشت دهد ، هر کسی را که با اطمینان قلب شهادت به وحدانیت خدا دهد؟

    حضرت فرمود : آری !

    عمر گفت : این کار را نکن . من می ترسم مردم تنها به « لا إله إلاّ الله » اکتفا کنند!!!

    و این هم فرزندش ، عبدالله بن عمر است که می ترسد مردم به تیمم اهمیت بدهند ، لذا دستورشان می دهد که نماز نخوانند! و ای کاش اینان نص ها

    را ترک می کردند و دیگر با اجتهاد های نارسای خود ، آنها را تحریف نمی کردند که در نتیجه ، منجر به نابودی شریعت و هتک حرمت های الهی و تفرق

    و اختلاف امت در تاریکی های مذهب های گوناگون و فرقه های متخاصم و دیدگاههای پراکنده نشود.


    و از نقطه نظر های گوناگون عمر نسبت به پیامبر و سنتش در می یابیم که او هیچ وقت عقیده به معصوم بودن پیامبر نداشته ، بلکه او را مانند هر انسان

    معمولی می پنداشته که اشتباه می کند و به خطا می رود و گاهی هم سخن درست می گوید . و از اینجا بود که علمای اهل سنت معتقد شدند به این

    که پیامبر تنها در تبلیغ قرآن معصوم است و در موارد دیگر فرقی با افراد بشر ندارد و مانند آنها اشتباه می کند و استدلال می کنند به این که عمر در بسیاری

    از قضایا ، رای پیامبر را تصحیح کرده است!

    و اگر پیامبر _ همانگونه که برخی از نادانان روایت می کنند _ نی زدن شیطان را در منزلش و درحالی که او دراز کشیده بود و زن ها هم طبل می زدند و شیطان

    در کنارش مشغول بازی و شوخی بود ، می پذیرد ، ولی وقتی عمر بن خطاب وارد خانه شد ، شیطان فرار کرد و زنها فورا طبل های خود را زیر خودشان پنهان

    کردند و پیامبر _ العیاذ بالله _ به عمر گفت : شیطان تو را در راهی ندید ، جز این که راهی دیگر را برای خود برگزید. پس دیگر تعجبی نیست اگر عمر بن خطاب

    نظر در دین داشته باشد و به خودش اجازه ی مخالفت با پیامبر در امور سیاسی و حتی در امور دینی بدهد و همانطور که در داستان بشارت دادن به بهشت

    گذشت.و از اندیشه ی اجتهاد و به کار گیری رای در برابر نص ، گروهی از اصحاب و پیشاپیش آنان عمر ، برای خود تشکیلاتی درست کردند که در روز مصیبت

    بزرگ ( پیش از وفات پیامبر ) دیدیم چگونه نظر عمر را در مقابل نص صریح پیامبر تاکید و پشتیبانی کردند و از این جا نیز نتیجه می گیریم که اینان هیچ وقت

    نصوص « غدیر » را _ که پیامبر علی را به عنوان خلیفه ی مسلمانان معرفی کرد _ نپذیرفتند و منتظر فرصتی بودند که آن را رد کنند و بدین سان در سقیفه

    گرد آمده و ابوبکر را _ در نتیجه ی همین اجتهاد _ انتخاب کردند. و هنگامی که بر اوضاع مسلط شدند و مردم احادیث پیامبر را در خصوص خلافت به فراموشی

    سپردند ، شروع به دست درازی کرده ، حدود الهی را تعطیل و احکام را تغییر دادند و از این روی ، فاجعه ی حضرت زهرا پس از فاجعه ی حضرت علی و دور

    ساختنش از کرسی خلافت به وقوع پیوست و پس از آن ، فاجعه ی کشتار مانعین زکات رخ دادو همه ی اینها نتیجه ی اجتهاد به رای در برابر نص بود.

    سپس خلافت عمر بن خطاب ،نتیجه ی بی چون و چرای همان اجتهاد بود . زیرا ابوبکر اجتهاد به رای کرد و شورایی را که خود بر آن در مورد صحت خلافتش ،

    استدلال می کرد، بر انداخت و عمر از او هم فراتر رفته ، هنگامی که امور مسلمین را به عهده گرفت ، حرام خدا و رسولش را حلال و حلال خدا و رسولش

    را تحریم کرد.


    و هنگامی که نوبت به عثمان رسید ، گام گسترده ای را در این اجتهاد برداشت و از پیشانی اش به قدری جلوتر رفت که در زندگی سیاسی و دینی مردم به

    طور کلی تاثیر گذاشت و در نتیجه ، انقلاب علیه او برپا شد و تاوان اجتهادش را با زندگی خود پرداخت.

    و آن هنگام که امام علی ، حکومت اسلامی را به دست گرفت ، مواجه با دشواری های زیادی برای بازگرداندن مردم به سنت شریف پیامبر و دژ محکم قرآن

    شد و با تمام توان کوشید که بدعت های داخل شده در دین را بزداید . ولی برخی از آنان فریاد برآوردند : « وای که سنت عمر از بین رفت! »

    من تقریبا دارم یقین می کنم که آنها یی که با امام علی جنگیده و مخالفتش کردند ، برای این بود که آن حضرت _ که درود خداوند بر او باد _ آنان را وادار به

    پیمودن راه راست کرد و به نصوص درست بازگرداند و بدعت ها و انحرافها و کژی ها را ، که در طول بیست و پنج سال به دین بسته بودند ، بزدود، درحالی که

    مردم بدان خو گرفته بودند ؛ خصوصا اهل دنیا و هواپرستانی که مال خدا را غنیمت دانسته و بندگان خدا را بردگان پنداشتند و طلا و نقره را انباشته و

    مستضعفین را از ساده ترین حقوقی که در اسلام به آنان ارزانی داشته ، محروم نمودند.

    از این روی ، می بینیم که مستکبرین ، در هر زمانی ، میل به سوی چنین نحوه ی اجتهادی دارند و برای آن کف می زنند ، زیرا از هر راه ممکن ، آنان را

    برای رسیدن به اهدافشان یاری می دهند و اما احکام الهی ، راه را بر آنان بسته و جلوی رسیدن به اهداف و اغراضشان را می گیرد. و این اجتهاد پیروانی

    در هر زمان و مکان _ حتی از خود مستضعفین _ پیدا کرد. زیرا تعهدی در آن نیست و عمل کردن به آن آسان است و اما احکام نیاز به تعهد دارد و چندان

    آزادی در آن نیست که سیاستمداران آن را حکومت « تئوکراسی » ، یعنی حکم خدا می نامند و اجتهاد به رای را ، که دارای ویژگی آزادی در رای است و

    هیچ تعهدی در آن نیست ، حکومت « دموکراسی » می نامند؛ یعنی حکم ملت . پس آنان که پس از رحلت پیامبر در سقیفه جمع شدند ، حکومت تئو کراسی

    را که پیامبر اسلام بر اساس آیات و احکام قرآن تاسیس کرده بود ، لغو کرده و به جای آن ، حکومت دموکراسی را جایگزین کردند که در آن ، خود ملت هر کس را که

    صلاحیت رهبری داشت انتخاب می کند ، گو این که آن اصحاب معنای « دموکراسی » را نمی دانستند ، زیرا این واژه ای عربی نیست. ولی نظام شورایی را

    آموخته بودند . هر چند در حقیقت چنین انتخابی نیز حاصل نشد . زیرا آنان که انتخاب شدند ، به هیچ وجه صلاحیت نمایندگی امت را نداشتند.

    و آنها که در این زمان خلافت را قبول ندارند ، طرفداران دموکراسی هستند و به آن افتخار می کنند و ادعا دارند که قبل از همه ، اسلام این نظام را برای خود

    برگزید و همانها پیروان اجتهاد و بدعت هستند و اینان امروز ، نزدیک ترین افراد به رژیم های به سبک غربی هستند. از این رو است که می بینیم دولت های

    غربی از آنان ستایش کرده و مسلمانان پیشرفته و روشنفکران می نامند.

    ولی شیعیان طرفدار « تئو کراسی » یا حکومت « الله » هستند و اجتهاد در برابر نص را نمی پذیرند و بین حکم الهی و شورا تمییز قائلند و لذا ، شورا

    _ در نظر آنان _ هیچ ربطی به متن احکام ندارد ، بلکه اجتهاد و شورا در مواردی است که نصی نیامده است . آیا نمی بینی که خدای سبحان ، خود

    رسولش محمّد را برگزید و با این حال به او فرمود:

    « و شاورهم فی الأمر »

    _ و در امور با آنان مشورت کن.


    اما آنچه که مربوط به اختیار رهبران بشریت است ، می فرماید:

    « و ربّکم یخلق ما یشاء و یختار ، ما کان لهم الخیرة »

    _ و پروردگارتان هر چه می خواهد می آفریند و خود انتخاب می کند و آنان را انتخابی نیست.


    پس اگر شیعیان قائل به خلافت امام علی پس از پیامبر هستند ، در حقیقت تمسک به نص کرده اند و اگر برخی از اصحاب را رد می کنند ، تنها کسانی را

    رد می کنند که نص را با اجتهاد به رای عوض کردند و از این رو ، حکم خدا و رسولش را ضایع نمودند و شکافی در اسلام پدید آوردند که تا به امروز گرفته

    نشده است. و به همین خاطر است که دولت های غربی و اندیشمندانشان را می بینیم شیعیان را قبول ندارند و آنان را به تعصب دینی متهم می سازند

    و ارتجاعی قلمداد می کنند . زیرا شیعیان می خواهند به قرآنی رجوع کنند که دست دزد را قطع می کند و زانی را رجم می نماید و امر به جهاد در راه خدا

    می کند و همه ی این احکام در نظر غربی ها ، احکامی خشن و شدید و وحشیانه است.

    و در خلال تحقیقم ، پی بردم که چرا برخی علمای سنت باب اجتهاد را از قرن دوم هجری بسته اند . شاید بدین خاطر بوده است که دیدند این اجتهاد چه

    بلاها و فاجعه ها بر سر این امت آورد و چه جنگهای خونینی بر افروخت که تر و خشک را سوزاند و همین اجتهاد بود که بهترین امت را به امتی متخاصم

    و کینه توز تبدیل کرد که هرج و مرج و حکومت های عشایری بر آن حکومت کرده ، از اسلام به جاهلیت برگشتند . و اما شیعه ، باب اجتهاد را هرگز بر

    خود نبست و تا وقتی که نصوص و احکام الهی وجود دارد ، باب اجتهاد نیز باز است و هیچ کس نمی تواند این نصوص را تغییر و تبدیل نماید و وجود دوازده

    امامی که علم و دانش خود را از جدشان پیامبر به ارث برده اند، آنان را در این مسیر همراهی کرد . زیرا امامان می گفتند:

    « هیچ مساله ای نیست ، مگر این که خداوند در آن حکمی دارد و پیامبرش این احکام را توضیح داده است.»


    و همچنین می دانیم که اهل سنت و جماعت ، چون از اصحاب مجتهدی پیروی کردند که آنان نگارش سنت پیامبر را قدغن نمودند ، لذا در غیاب احکام پیامبر ،

    چاره ای جز گشودن راه اجتهاد به رای و قیاس و استصحاب و ... بر خود نیافتند.

    و از آنها نیز می فهمیم که شیعیان بر گرد وجود امام علی گرد آمدند که او دروازه ی علم پیامبر است و به آنها می گفت:

    « از من هر چه می خواهید بپرسید . چرا که پیامبر هزار در از دانش را بر من گشود که از دری هزار در دیگر گشوده می شود.»


    وآنان که شیعه نبودند ، پیرامون معاویة بن ابوسفیان جمع شدند که جز اندکی ، از سنت پیامبر چیزی نمی دانست.

    و بعد از وفات امام علی ، رهبر گروه ستمگر ، فرمانروای مومنان شد و بیش از پیشینیانش در دین خدا عمل به رای کرد . و اهل سنت او را کاتب وحی و

    از علما و مجتهدین می دانند. من می پرسم او چگونه عمل به اجتهادش می کند ، در حالی که حسن بن علی ، را که سید جوانان اهل بهشت است ،

    با دادن زهر به قتل می رساند؟ و شاید پاسخ دهند که این هم از اجتهادش است ؛ هر چند اجتهاد کرده و خطا رفته باشد!!

    چگونه به اجتهاد معاویه حکم می کنند ، در حالی که به زور از امت برای خود ، و سپس برای فرزندش یزید پس از خود ، بیعت گرفت و نظام شورایی را

    به پادشاهی قیصری تبدیل کرد؟

    چگونه نظر به اجتهادش می دهند و یک اجر و پاداش به او می بخشند ، در حالی که مردم را به زور وادار به لعن علی و اهل بیت پیامبر و ذرای مصطفی

    بر روی منابر می کرد و تا شصت سال این سنت در میان مردم پا برجا بود؟!

    و چگونه او را کاتب وحی می دانند ، در صورتی که وحی در مدت بیست و سه سال بر پیامبر نازل شد که یازده سال آن معاویه مشرک بود و پس از فتح مکه

    که اسلام آورد ، در هیچ روایتی دیده نشد که معاویه ساکن مدینه شده باشد ؛ در حالی که پیامبر پس از فتح ، در مکه اقامت نکرد . پس چگونه کتابت وحی

    برای معاویه میسر شد؟! و لا حول ولا قوّة الاّ بالله العلیّ العظیم . پناه بر خدا.

    و این سوال باز هم خود نمایی می کند: کدام گروه بر حق و کدام یک بر باطلند؟ یا باید علی و شیعه اش ستمگر و بر غیر حق باشند ، و یا با ید معاویه و پیروانش

    ظالم و بر باطل باشند و بی گمان پیامبر همه چیز را روشن کرده است. ولی برخی از مدعیان طرفداری از سنت ، آن را کژ و انحرافی می پسندند.

    من در خلال تحقیقاتم و در آنجا که دفاع از معاویه به چشم می خورد ، می دیدم که دفاع کنندگان پیروان معاویه اند_ نه پیروان سنت پیامبر _ همانگونه که ادعا دارند.

    به ویژه اگر نقطه نظرهایشان را دنبال کنی ، می یابی که چگونه با شیعیان علی دشمنی می ورزند و روز « عاشورا » را به عنوان یک عید جشن می گیرند

    و از صحابی دفاع می کنند که رسول خدا را در زمان حیاتش و پس از وفاتش اذیت کردند و اشتباهات آنها را تصحیح کرده و بر اعمال و رفتارشان صحه می گذارند!

    راستی ، چگونه می شود که شما علی و اهل بیتش را دوست بدارید و در همان حال ، بر دشمنانو قاتلانشان ترحم کنید؟

    شما چگونه خدا و رسولش را دوست می دارید و از کسانی که احکام خدا و رسولش را تغییر دادند و اجتهاد به رای در احکام الهی کردند ، دفاع می کنید؟

    چگونه احترام می کنید کسی را که به پیامبر احترام نگذاشت ، بلکه او را متهم به هذیان گویی نمود و در فرماندهی اش لعن کرد؟

    چگونه از امامانی تقلید می کنید که دولت بنی امیه یا دولت عباسی ، به خاطر مسائل سیاسی خودشان ، آنان را منصوب نمودند و امامانی را رها می کنید

    که رسول خدا به عددشان و نامهایشان ، معرفیشان کرد؟!

    چگونه تقلید می کنید از کسی که شناخت درست از پیامبر ندارد و در شهر علم پیامبر را که نسبت به او به منزله ی هارون از موسی بود ، رها می کنید!؟



    چه کسی اصطلاح « اهل سنت و جماعت » را برگزید؟؟!



    من در تاریخ جستجو کردم که دلیل این نامگذاری را بدانم ، تا این که برخورد کردم به سالی که معاویه بر حکومت چیره شد و آن سال را « عام الجماعه »

    ( سال جماعت ) خواندند. زیرا امت پس از مرگ عثمان ، به دو گروه تقسیم شدند : شیعه ی علی و پیروان معاویه . و هنگامی که علی به شهادت رسید و

    معاویه بر حکومت مسلط شد ، پس از صلحی که با امام حسن داشت ، معاویه فرمانروای مسلمین گشت و آن سال را به سال جماعت نامگذاری کرد.

    پس واژه ی « اهل سنت و جماعت » ، به این معنی است که اینها پیروان سنت معاویه واجتماع کنندگان بر خلافت او هستند ؛ نه به معنای پیروان

    سنت رسول خدا . چرا که امامان از ذریه و اهل بیت پیامبر ، بیش از آزاد شدگان ( طلقاء) به سنت جدشان ، علم و آگاهی و شناخت دارند . و اهل بیت بیش

    از همه به آنچه در بیت است آگاهند و اهل مکه بیشتر از دیگران به مکه آشنایی دارند . ولی ما _ متاسفانه _ با دوازده امامی که پیامبر آنها را یاد کرده ،

    مخالفت کرده و از دشمنانشان پیروی نمودیم و گرچه اقرار داریم به آن حدیثی که می گوید: پیامبر دوازده خلیفه را ، که همه ی آنها از قریشند ، تعیین نموده

    است ، با این حال همیشه پس از نام خلفا ی چهارگانه جلوتر نمی رویم و شاید معاویه که ما را اهل سنت و جماعت خواند ، مقصودش اجتماع بر سنتی بود

    که خود آن را رواج داد و آن دشنام علی و اهل بیتش می باشد که تا شصت سال ادامه داشت و کسی نتوانست آن را بردارد . جز عمر بن عبد العزیز _

    که خدایش از او راضی باشد _ و برخی از تاریخ نویسان به ما خبر می دهند که امویان بر کشتن عمر بن عبدالعزیز توطئه کردند ، در حالی که او خود از

    امویان بود. زیرا وی سنت دشنام و لعن علی را برداشته بود.

    ای اهل و عشیره ی من ! بیایید با هدایت خدای تبارک و تعالی ، در جستجوی حقیقت گام نهیم و عصبیت را کنار گذاریم . زیرا ما قربانیان عباسیان

    و قربانیان تاریخ تاریک و قربانیان جمود فکری و عقب گرایی هستیم که گذشتگان برای ما خواستند . ما بدون تردید ، قربانیان فریب و نیرنگی هستیم که

    معاویه و عمرو بن عاص و مغیرة بن شعبه و امثال آنها ، بدان معروف شدند.

    بیایید در حقیقت تاریخ اسلامی مان بحث و بررسی کنید تا به واقعیت های روشن دست یابید و خداوند دوبار پاداشتان می دهد و شاید به وسیله ی شما

    اجتماع و وحدت این امتی که پس از وفات پیامبر مصیبت زده شد و به هفتاد و سه فرقه تقسیم شد ، بازگردانده شود.

    هان ! بیایید در زیر پرچم « لا إله إلاّ الله ، محمّد رسول الله » جمع شده و برای پیروی از اهل بیت پیامبر ، که خود پیامبر به ما دستور پیروی از آنان

    را داده است ، بشتابید . حضرت فرمود:

    « بر آنان پیشی نگیرید که هلاک می شوید و از آنان تخلف نجویید که هلاک می شوید و به آنان یاد ندهید ، چرا که آنان از شما داناتر هستند.»

    اگر چنین کردیم ، خداوند غضبش را از ما بر می دارد و ما را پس از خوف و سراسیمگی ، آرامش و امنیت می بخشد و زمین را به ما واگذار می کند و ما را وارث

    زمین میگرداند و ولی خودش را ( امام مهدی علیه السلام ) برای ما ظاهر می سازد _ که پیامبر به ما وعده داده است_ تا با ظهور او زمین ما را پر از عدل و

    داد کند ، پس از این که پر از ظلم و ستم شده باشد و به واسطه ی او ، خداوند نورش را در سراسر گیتی می افشاند.


    ادامه دارد ...



  4. #34
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    « دعوت از دوستان برای بحث »



    استبصار سه نفر از دوستانم



    آن تحول آغاز خوشی برای روح و جانم بود . آسایش و آرامشی در درونم احساس می کردم . زیرا سینه ام برای مذهب حق ، که آن را تازه کشف

    کرده بودم، گشوده شده بود و اگر خواهی ، بگو برای اسلام واقعی ، که هیچ تردیدی در آن نیست و سراسر وجودم را سرور و غروری از نعمت هدایت

    و رستگاری که خداوند به من ارزانی داشت ، فرا گرفته بود و دیگر توان سکوت و پنهان داشتن این نعمت را نداشتم و با خود قرار گذاشتم که باید این

    حقیقت را برای همگان بازگو و افشا کنم.


    « و أمّا بنعمة ربّک فحدّث »

    _ نعمت پروردگارت را بازگو کن


    و چه نعمتی از این بالاتر که این نعمت عظمی در دنیا و آخرت بود و می بایست افشا شود ، وگرنه ساکت برحق ، شیطانی لال است و پس از حق ،

    دیگر چیزی جز گمراهی نیست.

    و آنچه بیشتر مرا به این احساس وا میداشت که حقیقت را منتشر سازم ، ساده دلی و صفای اهل سنت و جماعت بود که پیامبر و اهل بیتش را

    دوست می دارند و کافی است آن پرده ای که تاریخ بر قلب آنها بافته ، زدوده شود تا حق را پیروی کنند و این همان چیزی بود که برای شخص خودم رخ داد.

    « کذلک کنتم من قبل فمنّ الله علیکم »

    _ و در گذشته این چنین بودید که خداوند بر شما منت نهاد.


    چهار نفر از دوستانم که همراه من در دانشکده تدریس می کردند ، دعوت به بحث کردم . دو نفرشان استاد دین و سومی استاد زبان عربی ، و چهارمین

    شخص استاد فلسفه ی اسلامی بود. البته هر چهار نفر از قفصه نبودند ، بلکه از تونس ، جمّال ، و سوسه بودند. من آنان را به این موضوع مهم دعوت

    کردم و به آنها فهماندم که من خود ، قاصر از درک برخی معانی هستم و در بعضی از امور تردید نموده ام . آنان پذیرفتند که پس از تمام شدن وقت اداری ،

    به منزلم بیایند و در منزل ، آنها را وادار به مطالعه ی کتاب مراجعات کردم و گفتم که نویسنده اش ادعاهای عجیب و شگفتی در دین دارد . سه نفرشان به

    کتاب دلبند شدند ، ولی چهارمی که استاد زبان عرب بود ، پس از چهار پنج جلسه ، ما را رها کرده ، گفت : « غربی ها امروز دارند کره ی ماه را تسخیر

    می کنند و شما هنوز در جستجوی خلافت اسلامی هستید! »

    پس از یک ماه که خواندن کتاب تمام شد ، هر سه مستبصر و شیعه شدند . البته من بسیار کمکشان می کردم که برای رسیدن به حق ، از نزدیکترین

    راه وارد شوند . زیرا در طول چند سال تحقیق ، معلومات زیادی به دست آورده بودم و شیرینی هدایت را چشیده بودم و به آینده خوش بین بودم . و همچنین ،

    در هر بار چند نفر ازدوستان را از قفصه ، که با آنها در گذشته جلسات درس در مسجد یا ارتباط هایی صوفیانه داشتم و برخی از شاگردانم که با آنها دوستی و

    صمیمیتی داشتم ، به بحث و گفتگو دعوت می کردم تا این که به حمد الله ، گروه زیادی پیدا کردیم که همه مان به ولایت اهل بیت مشرف شده بودیم و هر

    که آنان را دوست داشت ، دوستش داشتیم و هر که با آنها دشمنی می ورزید ، با او دشمن بودیم . در اعیاد خوشحالی می کردیم و در عاشورایشان سوگوار

    بوده و مجلس عزا برپا می داشتیم .


    اعلام استبصار



    اولین نامه هایی که در زمینه ی استبصار نوشتم ، به آقای خویی و سید محمّد باقر صدر بود ، که جشنی برای نخستین بار در قفصه به مناسبت

    عید غدیر گرفتیم و امر من برای خاص و عام آشکار شد و همه فهمیدند که من شیعه شده ام و به تشیع و پیروی از اهل بیت دعوت می کنم

    و لذا ، از آن سوی ، تهمت ها و شایعه ها در کشور پر شد که من جاسوس اسرائیلی هستم و مردم را در دینشان به شک و دودلی می اندازم و اصحاب

    را دشنام می گویم و فتنه انگیزم و ...


    در تونس ( پایتخت ) ، با دو نفر از دوستانم ، راشد غنوشی و عبد الفتاح مورو ، که با من سخت مخالفت می کردند ، تماس گرفتم و در منزل عبد الفتاح

    جلسه ای برگزار شد که در آنجا گفتم : ما اگر مسلمانیم واجب است که به کتاب ها و به تاریخمان مراجعه کنیم و به عنوان مثال ، صحیح بخاری را پیش

    کشیدم و گفتم که در آن چیزهایی است که نه مورد قبول دین است و نه عقل آنها را می پذیرد . سخت عصبانی شدند و به من گفتند: تو که هستی که

    صحیح بخاری را مورد انتقاد قرار می دهی ؟ من هر چه با خونسردی تلاش می کردم آنان را قانع به بحث کنم ، مرا رد کرده و گفتند: « اگر تو شیعه شده ای ،

    لازم نیست ما را وادار به تشیع کنی . ما مهم تر از شیعه شدن داریم . ما می خواهیم با حکومتی بجنگیم که اسلام را قبول ندارد .»


    گفتم : چه فایده دارد اگر شما به حکومت برسید ، مادام که حقیقت اسلام را نمی دانید ، بدتر از آنها عمل خواهید کرد. به هر حال ، دیدارمان با نفرت

    از یکدیگر پایان پذیرفت.

    در نتیجه ، شایعه ها از سوی برخی اخوان المسلمین علیه ما اوج گرفت زیرا آنها هنوز خبر از « حرکة الإتجاه المسلمین » نذاشتند و در میان خود

    شایع کردند که من دست نشانده ی حکومت هستم و برنامه ای جز تشکیک در دین مردم ندارم ، تا این که آنان را از قضیه ی اصلی شان ، که نبرد با

    حکومت است ، باز دارم . کناره گیری و دوری من از جوانانی که در صف اخوان المسلمین همکاری می کردند ، و از پیروانی که شیوه های صوفیانه را

    دنبال می کردند ، آغاز شد و دوران های دشواری را همچون بیگانگان در وطنمان و میان برادران و خانواده هایمان سپری کردیم. ولی خدای سبحان به

    ما بهتر از آن داد. چرا که برخی از جوانان ، از شهرهای دیگر تونس ، می آمدند و در جستجوی حقیقت بودند . من هم تلاش و سعی خود را برای قانع کردن

    آنها مبذول می داشتم ، که در نتیجه ، برخی از جوانان در پایتخت و در قیروان و سوسه و سیدی بوزید ، به تشیع مفتخر شدند و در تابستان که می خواستم

    به عراق مسافرت کنم ، در سر راه ، به برخی از دوستان در فرانسه و هلند سر زدم و با آنان بحث کردم که بحمد الله ، مستبصر شدند.

    و چقدر شادی و سرورم فراوان شد ، هنگامی که در نجف اشرف با سید محمّد باقر صدر دیدار کردم که برخی از علما در محضرش بودند و او مرا به آنان

    معرفی کرده ، می گفت که « این مرد بذر تشیع برای اهل بیت را در تونس کاشته است » و به آنها خبر داد که وقتی نامه ام به او رسیده بود

    و در آن بشارت جشن عید سعید غدیر برای نخستین بار در تونس داده شده بود ، از شدت شوق گریه کرده است . من هم از سختی ها و شدت ها و

    مقاومت ها و شایعه ها و کناره گیری ها و غربت در شهرمان به او شکایت کردم .

    سید در سخنانش گفت :

    باید سختی ها را تحمل کرد . زیرا راه اهل بیت ، بسی سخت و دشوار است . یک نفر نزد پیامبر آمد به آن حضرت عرض کرد:

    ای رسول خدا! من تو را دوست دارم . حضرت فرمود :پس تو را بشارت باد به شدت و بسیاری بلاها.

    گفت : پسر عمویت علی را هم دوست می دارم . فرمود: پس مژده ات می دهم به بسیاری دشمنان !

    گفت : حسن و حسین را نیز دوست می دارم ! فرمود: پس منتظر فقر و بارش بلاها باش...

    تازه ، ما چه کرده ایم در راه دعوت به حقی که ابو عبد الله الحسین علیه السلام . جان خود و فرزندان و خویشان و یارانش را نثار کرد و شیعه در طول تاریخ ،

    در راهش قربانی داده و تا به امروز ، ولایت اهل بیت را می پذیرند . پس _ برادر من _ باید در راه حق ، تحمل بعضی زحمت ها و دشواری ها و فداکاریها

    بکنی و اگر خداوند یک نفر را به وسیله ی تو هدایت کند ، از دنیا و مافیها برای تو بهتر و ارزنده تر است .

    و همچنین ، آقای صدر به من نصیحت کرد که انزوا و کناره گیری را کنار گذارم و به من دستور داد که بیشتر با برادرانم از اهل سنت نزدیک شوم ، هر چند

    آنها از من دوری جویند و به من امر کرد که پشت سرشان نماز گزارم تا دوری و جدایی از سوی من نباشد و همانا آنان بی گناهند و قربانی تبلیغات سوء

    و تاریخ تحریف شده ، و بی گمان مردم با آنچه نمی دانند ، میانه ای ندارند.

    آقای خویی هم تقریبا همان پند را به من داد و سید محمّدعلی طباطبایی حکیم ، پیوسته در نامه های متعددش ، ما را نصیحت می کرد که تاثیر بزرگی

    در شیوه ی زندگی برادران مستبصر ما می گذاشت.

    در هر صورت ، زیارت های من به نجف اشرف و دیدار با علمای نجف ، در مناسبت های گوناگون بسیار شد و بر خود لازم دانسته بودم که تعطیلی هر سال

    را در جوار حضرت علی علیه السلام بگذرانم و به محضر درس سید محمّد باقر صدر حاضر شوم که از آن درسها بهره های فراوان بردم و بر خود لازم و واجب

    دانستم که به زیارت حرم های امامان بروم و خداوند نیز مرا موفق گردانید که حتی به زیارت حرم امام رضا نیز که در مشهد ( شهری نزدیک مرز شوروی )

    در ایران وجود دارد ، مشرف شوم و در آنجا نیز با بسیاری از علما آشنا شده و استفاده های شایانی نمودم.

    و همچنین آقای خویی _ که از او تقلید می کردم _ اجازه ی تصرف در خمس و زکات و کمک به مستبصرین آن دیار در برآوردن نیازهایشان از کتابها و سایر

    مصارف داده بود. و من نیز کتابخانه ی مفید و عظیمی را تاسیس کرده بودم که بیشترین مصادر تحقیق را _ از فریقین _ در آن جمع کرده بودم و اسم آن را

    « کتابخانه ی اهل بیت » گذاردم و بحمد الله ، بسیاری از آن استفاده کردند.

    شادی و سرورمان دو چندان شد ، هنگامی که پانزده سال پیش ، تقریبا ، شهردار قفصه موافقت کرد که نام خیابانی که در آن سکونت داشتم ، به نام

    خیابان امام علی بن أبی طالب نام گذاری کند. و در اینجا لازم است که این خدمت او را سپاس گویم . زیرا او از مسلمانان ارجمند است و علاقه

    و محبت زیادی به شخص امام علی دارد و من نیز کتاب مراجعات را به او هدیه دادم و او هم در نتیجه ، نسبت به ما علاقه و محبت و احترام فراوانی قائل بود .

    پس خداوند جزای خیرش دهد و آرزوهایش را برآورده سازد.

    برخی از کینه توزان تلاش کردند که نام « علی بن أبی طالب » را از این خیابان بردارند . ولی بحمد الله ، نقشه شان ناموفق ماند و نام خیابان تثبیت

    گشت و نامه ها از هر سوی جهان به ما می رسید که نام خیابان علی بن أبی طالب بر آن نوشته شده بود و این نام شریف ، شهر خوب و تاریخی ما را

    مبارک کرده بود.

    و برای این که به نصیحت های ائمه ی اهل بیت علیهم السلام و نصیحت علمای نجف اشرف عمل کرده باشیم ، تلاش در هر چه نزدیک تر شدن به برادرانمان از

    سایر مذاهب کردیم و همواره نماز جماعت را با آنان اقامه می نمودم و از این روی ، تیرگی و کینه ها کاهش یافت و توانستیم برخی از جوانان را که از نحوه ی

    وضو و عقیده مان می پرسیدند ، قانع سازیم.



    « راهنمایی حق »



    در یکی از روستا های جنوب تونس ، و در یک جشن عروسی ، زن ها مشغول صحبت درباره ی فلان خانم که همسر فلان آقا است بودند . پیرزنی که در

    میان آنها نشسته بود و به حرف هایشان گوش می داد ، با شگفتی گفت : مگر می شود فلان خانم با فلان آقا ازدواج کرده باشد؟

    به او گفتند : مگر چه اشکال دارد؟ چرا شما تعجب می کنید؟

    گفت: او هر دو را شیر داده و این زن و مرد ، خواهر و برادر رضاعی هستند.

    زن ها این خبر وحشتناک را به شوهرانشان دادند و بنا شد مردها تحقیق کنند . پدر زن گواهی داد که آن زن ، که همه او را به دایگی می شناختند ،

    دخترش را شیر داده و پدر مرد نیز همین شهادت را داد که پسرش از آن زن شیر خورده است . قیامت هر دو قبیله بر پا شد و با سنگ و چوب به جان

    هم افتادند و هر یک دیگری را متهم به این می کرد که سبب چنین فاجعه ای بوده است که آنان را به غضب و عذاب الهی خواهد کشانید ، به ویژه این

    که ده سال از این ازدواج می گذشت و آن زن ، نیز در این مدت سه فرزند زاییده بود.

    زن نیز به محض شنیدن خبر ، به منزل پدرش فرار کرده و از خوردن و آشامیدن خود داری نمود و حتی می خواست خود کشی کند . زیرا تحمل چنین

    صدمه ای را نداشت .چگونه می توانست بپذیرد که با برادر رضاعی اش ازدواج کرده و از او فرزند آورده است و هیچ از ماجرا خبر نداشته است؟ در این

    میان عده ای از دو قبیله ، در اثر زد و خورد ها مجروح شدند و یکی از پیرمردان ریش سفید دخالت کرده ، نبردها را موقتا متوقف ساخت و به آنها نصیحت

    کرد که نزد علما بروند و در این قضیه استفتا کنند ، شاید راه حلی برایشان پیدا شود .

    آنها شروع کردند به شهر های بزرگی رفت و آمد کردن و از علما در حل قضیه استمداد نمودن ، ولی به هر عالمی که می رسیدند و جریان را با او در میان

    می گذاشتند ، فتوا به حرکت ازدواج و ضرورت جدایی زن و مرد برای همیشه می داد و برای کفاره ، دستور به آزاد کردن یک برده ، یا روزه ی دوماه به آنان

    می داد و ...!

    به قفصه رسیدند و از علمای آنجا پرسیدند و آنها نیز همان پاسخ را دادند . زیرا پیروان مذهب مالکی ، رضاعت را حتی با یک قطره شیر خوردن ،

    معتبر می دانند
    و در این مساله ، اقتدا به امام مالک می کنند که شیر را بر خمر قیاس کرد و گفت : چون در مورد خمر گفته شده که

    « هر چه زیادش مسکر است ، پس اندکش نیز حرام است » ، بنابر این ، رضاعت نیز با یک قطره از شیر تحقق می یابد.

    یکی از حاضرین با آنها خلوت کرده و آدرس منزل مرا به آنان داد و گفت : از تیجانی در مثل این قضایا بپرسید. زیرا او همه ی مذاهب را می شناسد

    و من او را چندین بار دیدم که با این عالمان بحث می کرد و با استدلال های متین ، همه را مغلوب می ساخت .

    شوهر آن زن ، عین این سخنان را برای من بازگو کرد . هنگامی که او را با خود به کتابخانه بردم و تمام جریان را به من خبر داد و گفت :

    « آقای من ! خانمم می خواهد خودکشی کند و فرزندانم بی سرپرست مانده اند و ما هیچ راه حلی برای این مشکل نداریم .

    اکنون آدرس شما را به ما داده اند و من از این که در اینجا کتابهای زیادی می بینم ، این را به فال خیر گرفتم . زیرا تا کنون در تمام

    عمرم این قدر کتاب در یک کتابخانه ندیده بودم ! پس امیدوارم مشکل ما به دست شما حل شود. »


    قهوه ای برایش آوردم و مقداری اندیشیدم . سپس از مقدار شیرخوردنش از آن پیرزن سوال کردم . گفت : نمی دانم . ولی همسرم بیش از دو سه بار

    شیر نخورده است و پدرش شهادت داده به این که دو یا سه بار او را به خانه ی آن پیرزن دایه برده است. گفتم : اگر این راست باشد ، پس بر شما چیزی

    نیست و ازدواجتان صحیح و حلال و جایز است . بیچاره خود را بر دست و پای من انداخت و شروع کرد دست و سر مرا بوسیدن و می گفت :

    « خدا تو را بشارت خیر دهد. تو درهای آرامش را بر رویم گشودی. » و فورا ، بی آنکه قهوه اش را تمام کند ، و بی آنکه از من تحقیق نماید و دلیل

    درخواست کند ، اجازه ی رفتن گرفت و به سرعت رفت که زن و فرزندان خویش را مژده دهد.

    روز بعد با هفت نفر نزد من آمدند و آنها را چنین معرفی کرد: پدرم ، پدر خانمم ، کدخدای ده ، امام جمعه و جماعت ، راهننمای دینی ، پیر قبیله ، و این

    هفتمی هم مدیر مدرسه است. آمده اند از قضیه ی رضاعت و حلال شدنش استفسار کنند.

    همه را با خود به کتابخانه ام بردم و منتظر جدال و گفتگوهایشان بودم . قهوه آوردم و به آنها خوش آمد گفتم . گفتند : ما آمده ایم با تو بحث کنیم که

    چگونه « شیرخوارگی » را حلال کردی ، در حالی که خداوند آن را در قرآن حرام کرده و پیامبرش نیز فرموده :

    « با رضاعت حرام می شود ، آنچه با نسب حرام می شود .»


    و امام مالک نیز آن را روا ندانسته .

    گفتم : آقایان ! شما ماشاء الله هشت نفرید و من یک نفر. پس اگر بخواهم با یک یک شما سخن بگویم ، نمی توانم همه را قانع کنم و بحثمان در

    حرفهای بیهوده گم می شود . پس بهتر است یک نفر را انتخاب کنید تا با او بحث کنم و شما هم بین ما دو تا داوری نمایید.

    از این رای خوششان آمد و امر خود را به راهنمای دینی شان سپردند و او را از همه داناتر و عالمتر معرفی کردند و او هم پرسید که چگونه من حرام

    خدا و رسول و امامان را حلال می کنم؟

    گفتم : به خدا پناه می برم از چنین کاری . ولی خداوند رضاعت را در یک آیه به اجمال ذکر فرموده و تفصیلش را بیان نکرده است . بلکه آن را

    به پیامبرش واگذار کرده و او کمّ و کیف آیه را توضیح داده است.

    گفت : امام مالک رضاعت را حتی با یک قطره شیر ، حرام می داند.

    گفتم : می دانم . ولی سخن امام مالک بر تمام مسلمانان حجت نیست . وگرنه نظر شما راجع به سایر امامان چیست ؟

    پاسخ داد : خداوند از همه شان راضی باشد . همه از رسول خدا فرا گرفته ا ند.

    گفتم : پس چه پاسخ خداوند را می دهی در تقلید امام مالک ، که نظرش با نظر رسول خدا مخالف و معارض است؟

    با شگفتی گفت : سبحان الله ! من نمی دانم که امام مالک با آن همه عظمت و مقام ، با احکام رسول خدا مخالف باشد .حاضرین نیز همه از این سخن

    سرگردان و متحیر شدند و از این همه جرات و جسارت من بر امام مالک تعجب کردند . زیرا تاکنون چنین چیزی را از کسی ندیده بودند.

    فوراً گفتم : آیا امام مالک از اصحاب بود؟ گفت : نه !

    گفتم : آیا از تابعین بود؟ گفت : نه ، ولی او از پیروان تابیعن بود.

    گفتم : کدامیک به پیامبر نزدیک تر است ، او یا امام علی بن أبی طالب؟

    گفت : امام علی نزدیک تر است ، زیرا از خلفای راشدین می باشد . و یکی از حاضرین گفت : سید ما علی _ کرّم الله وجهه _ در شهر علم است .

    گفتم : پس چرا در شهر علم را رها کردید و پیروی از کسی نمودید که نه از اصحاب است و نه از تابعین ، و پس از فتنه زا ییده شده و پس از این که

    مدینه ی رسول خدا در اختیار ارتش یزید قرار گرفت و آنچه خواستند انجام دادند و برگزیدگان اصحاب را به قتل رساندند و حرمت های خدا را شکسته و سنت

    پیامبر را با بدعت های خودشان تغییر دادند . بعد از این چگونه انسان می تواند به این امامانی که هیات حاکمه ی وقت از آنها راضی بود ، اطمینان پیدا کند ؛

    خصوصا که به آنچه میل و هوای حاکمان تعلق داشت ، فتوا می دادند ؟!

    یکی از آنها گفت : شنیدیم که تو شیعه ای و امام علی را می پرستی ؟ دوستش ناگهان پشت پایی محکم به او زد که او دردش آمد و گفت : ساکت باش !

    خجالت نمی کشی چنین حرفی به این مرد فاضل و فهمیده می زنی؟ من تا به حال علمای زیادی دیده ام ولی تا کنون چنین کتابخانه ای چشمم را نگرفته است .

    معلوم است که این مرد از روی شناخت و اطمینان سخن می گوید.

    به او پاسخ دادم : آری ؛ من شیعه ام . این درست است . ولی هرگز شیعه علی را عبادت نمی کند . آری ؛ شیعیان به جای تقلید امام مالک ، امام علی

    را تقلید می کنند . زیرا به گواهی خودتان ، او باب علم است .

    راهنمای دینی پرسید: آیا امام علی ازدواج دو رضیع که با هم شیر خورده اند را روا می دارد ؟ گفتم : نه !

    ولی او در صورتی حرام می د اند که عدد شیر خوردن به پانزده بار پیوسته و دنبال هم ، که در هر بار سیر شده باشند ، برسد ، یا این که در اثر آن شیر ،

    گوشت و استخوان کودک روییده باشد. پدر زن خوشحال شد و گفت : خدا را شکر . زیرا دختر من بیش از دو یا سه بار شیر نخورده است . و در این سخن

    امام علی ، فرجی برای ما از این مشکل هست و رحمت و امیدی از خدا ، پس از نومیدی و یاسمان می باشد .

    راهنما گفت : دلیل قانع کننده ای به ما نشان بده . کتاب منهاج الصالحین آقای خویی را به آنها نشان دادم . و او خود باب رضاعت را مطالعه کرد و خیلی

    خرسند شد ؛ خصوصا شوهر ، که می ترسید من دلیل قانع کننده ای نداشته با شم . از من خواستند که کتاب را به عاریت بگیرند تا در روستا با آن

    احتجاج نمایند . من هم کتاب را به آنها واگذار کردم . خداحافظی کردند و رفتند.

    همین که از منزل من بیرون می روند ، یکی از دشمنان با آنها روبرو می شود و آنان را نزد برخی از علمای سوء می برد که آنها هشدارشان می دهند

    به این که من دست نشانده ی اسرائیل هستم و کتاب منهاج الصالحین همه اش ضلالت و گمراهی است و اهل عراق ، اهل کفر و نفاقند و شیعیان

    زردشتی اند و لذا ، ازدواج خواهر و برادر را جایز می دانند ، پس دیگر تعجبی نیست اگر من ازدواج خواهر رضاعی را تجویز کردم ، همچنان از این تهمت

    ها و دروغ ها برایشان بافتند تا آنجا که آنان را از راه به در برده و پس از قانع شدن ، منقلب و دگرگون شدند و از شوهر خواستند برای طلاق در دادگاه

    ابتدایی قفصه اقدام کند.

    رئیس دادگاه از آنان خواست که به پایتخت بروند و با مفتی کشور تماس بگیرند تا این مشکل را حل کند. آن مرد به پایتخت رفت و مدت یک ماه تمام در

    آنجا ماند تا این که توانست با مفتی ملاقات کند و تمام ماجرای خود را با او در میان گذاشت . مفتی کشور از علمایی که حکم به درست بودن ازدواج

    داده اند، از او استفسار کرد.

    شوهر آن زن گفت که فقط یک نفر آن را تجویز و حلال دانسته و او تیجانی سماوی است . مفتی نام مرا یادداشت کرد و به مرد گفت : تو برگرد و من

    خود نامه ای به رئیس دادگاه قفصه می نویسم و چنین هم شد . نامه ای از مفتی کشور رسید و اعلام کرد که آن ازدواج حرام و باطل است !

    آن مرد ، در حالی که آثار خستگی و ضعف بر او هویدا بود و از این که مرا آزرده خاطر و به تکلف وا داشته ، معذرت می خواست ، ادامه ی ماجرا را برای

    من بیان کرد . از او نسبت به احساسات پاکش تشکر کردم و ابراز شگفتی از مفتی کشور کردم که چگونه مانند چنین ازدواجی را به این سادگی باطل

    می کند و از او خواستم نامه ای را که مفتی به داد گاه فرستاده بیاورند تا آن را در روزنامه ای تونسی منتشر نمایم و به مردم بفهمانم که مفتی کشور

    از مذاهب اسلامی اطلاعی ندارد و اختلاف های فقهی را در مساله ی « شیرخوارگی » نمی داند . ولی او به من گفت اصلا نمی تواند بر پرونده اش

    اطلاعی پیدا کند ، چه رسد به این که نامه ی او را هم بیاورد . از هم جدا شدیم .


    ادامه دارد ...



  5. #35
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/09/21
    سن
    40
    نوشته ها
    5,692

    پیش فرض

    ( ادامه ... )

    پس از چند روز ، رئیس دادگاه مرا خواست و دستور داد آن کتاب و استدلال های خود را در مورد صحت ازدواج رضعین (!) با خود ببرم. من هم بعضی از منابع

    و کتاب های لازم را که قبلا آماده کرده بودم ، با خود برداشتم و در حالی که « در باب رضاعت » هر یک از کتاب ها نشانه ای گذاشته بودم که به آسانی

    مطلب را دنبال کنم ، در همان روز و ساعت موعود ، به دادگاه رفتم .

    مدیر دفتر رئیس دادگاه مرا استقبال کرد و به اتاق رئیس برد . در آنجا ناگهان مواجه شدم با رئیس دادگاه ابتدائی و رئیس دادگاه استان و نماینده ی دادستان

    کل کشور ، که سه نفر نماینده نیز با آنان بود و همه لباسهای ویژه ی قضاوت پوشیده و گویا در یک جلسه ی رسمی نشسته بودند . و شوهر آن زن را نیز

    دیدم که در آخر سالن ، رو به رویشان نشسته است. بر همه سلام کردم . ولی متوجه شدم با تنفر و انزجار و احقار به من نگاه می کنند . وقتی نشستم ،

    رئیس با یک لهجه ی خشن و تندی رو به من کرده ، گفت :

    شما همان تیجانی سماوی هستی؟

    گفتم : آری!

    گفت : شما فتوا به صحت ازدواج در این قضیه داده ای؟

    گفتم : نه ! من مفتی نیستم . ولی این ائمه و علمای مسلمانان هستند که چنین فتوایی داده اند.

    گفت : برای همین تو را دعوت کردیم. و تو اکنون متهم هستی . پس اگر ادعایت را با دلیل و برهان به اثبات نرسانی ، تو را به زندان محکوم می کنیم و از

    این جا بیرون نمی روی ، مگر به سوی زندان.

    تازه فهمیدم که واقعاً متهم هستم ؛ نه برای این که در این قضیه فتوا داده ام ، بلکه برای این که یکی از علمای سوء با این حاکمان ، تا توانسته بود گفتگو

    کرده بود که من اهل فتنه ام و من به اصحاب فحش و ناسزا می گویم و من برای تشیع و پیروی از اهل بیت تبلیغ می کنم و رئیس دادگاه به او گفته بود اگر

    دو شاهد علیه او بیاوری او را به زندان می افکنم . علاوه بر آن ، گروه اخوان المسلمین از این فتوای من سوء استفاده کرده و نزد خاص و عام تبلیغ کرده

    بودند که من ازدواج خواهر و برادر را جایز می دانم و این رای شیعیان است !!

    همه ی این مسائل را از قبل فهمیده بودم و اکنون که دیدم رئیس دادگاه مرا تهدید به زندان می کند ، به یقین رسیدم . لذا ، چاره ای جز دفاع از خود ، با

    تمام شجاعت نداشتم . از این روی به رئیس دادگاه گفتم:

    آیا می توانم به صراحت و بدون ترس سخن بگویم؟

    گفت : آری ! حرف بزن . زیرا تو وکیل مدافعی نداری!

    گفتم : قبل از هر چیز ، بدانید که من خودم را برای فتوا دادن نصب نکرده ام. ولی این شوهر زن است . از او بپرسید . او خود به منزل من آمد و از من

    استمداد جسته و درخواست کمک کرد . بر من هم واجب بود که به آنچه می دانم ، او را یاری رسانم و لذا ، از او پرسیدم چند بار شیر خوردن صورت گرفته

    و وقتی به من خبر داد که خانمش بیش از دو بار شیر نخورده است ، آن وقت حکم اسلامی را به او گفتم . من نه از مجتهیدنم و نه از تشریع کنندگان.

    رئیس گفت : عجب ! پس تو داری ادعا می کنی که خود اسلام را می دانی و ما از اسلام چیزی نمی دانیم.

    گفتم : استغفر الله ! من چنین قصدی ندارم . ولی همه ی مردم این دیار ، از مذهب امام مالک اطلاع دارند و بیش از آن جلوتر نمی روند . ولی من در

    مذاهب گوناگون تحقیق کرده ام . از این رو ، حل این مشکل را یافتم.

    رئیس گفت : کجا حل مشکل را یافتی؟

    گفتم : قبل از هر چیز ، آیا اجازه میدهید از شما سوالی بکنم؟

    گفت : هر چه می خواهی بپرس.

    گفتم : نظر شما درباره ی مذاهب اسلامی چیست؟

    گفت : همه ی آنها درست است . زیرا همه از رسول خدا مطلب می جویند و در اختلافشان رحمت است.

    گفتم : پس به این بیچاره رحم کنید ( و اشاره به شوهر آن زن کردم ) که بیش از دو ماه است از زن و فرزندانش جدا شده ، در صورتی که برخی مذاهب

    اسلامی وجود دارند که مشکل او را برطرف می سازند.

    رئیس با عصبانیت گفت : دلیل بیاور و بیش از این فتنه انگیزی نکن. ما به تو اجازه دادیم که از خودت دفاع کنی ، حال وکیل مدافع دیگری هم شده ای؟

    از ساک خود کتاب منهاج الصالحین آقای خویی را بیرون آوردم و به او دادم و گفتم : این مذاهب اهل بیت است و در آن دلیل وجود دارد . گفت : ما با

    مذهب اهل بیت کاری نداریم. نه از آن شناختی داریم و نه به آن ایمان داریم.


    من که منتظر چنین جوابی بودم ، لذا ، از قبل تهیه دیده بودم و پس از بحث و بررسی ، طبق فهم خود تعدادی از منابع اهل سنت را با خود برداشته بودم

    و آنها را ترتیب داده بودم . صحیح بخاری را در درجه ی اولی قرار دادم . سپس صحیح مسلم و بعد از آن کتاب فتاوای شیخ محمود شلتوت

    و کتاب بدایة المجتهد و نهایة المقتصد ابن رشد و کتاب زاد المسیر فی علم التفسیر ابن الجوزی و کتابهای دیگری از اهل سنت و چون

    رئیس نپذیرفت که در کتاب آقای خویی نگاه کند ، از او پرسیدم: به چه کتاب هایی اطمینان داری؟

    گفت : بخاری و مسلم . صحیح بخاری را برای او گشودم و گفتم :

    بفرما .بخوان .

    گفت : خودت بخوان . من خواندم که نوشته بود : فلان و فلان از عایشه ، ام المومنین حدیث کرد که پیامبر از دنیا رفت از رضعات ( مقدار شیر خوردن )

    حرام نکرد ، جز از پنج به بالا.

    رئیس کتاب را از من گرفت و خود آن را خواند و به معاون ریاست جمهوری که در کنارش بود نشان داد . او هم خ واند و سپس به آن یکی داد و ...

    در همان حال صحیح مسلم را نیز گشودم و همان احادیث را به آنها نشان دادم. آنگاه کتاب فتاوای شیخ الازهر شلتوت را باز کردم که او اختلافات ائمه

    را در مساله ی شیرخوارگی بیان کرده بود که برخی گفته اند حرام نمی شود ، مگر به پانزده مرتبه برسد و برخی هفت مرتبه و بعضی بالاتر از

    پنج مرتبه گفته اند ؛ بجز مالک که مخالفت با نص کرده و حتی یک قطره هم کافی برای تحریم دانسته . سپس شلتوت می گوید :

    من به میانگین نظر دادم ، لذا از هفت به بالا می پذیرم .

    و پس از آن که رئیس دادگاه خوب از جریان آگاه شد ، گفت : کافی است . سپس رو به شوهر آن زن کرد و گفت : همین الان برو و پدر خانمت را بیاور

    تا جلوی ما شهادت بدهد که خانمت بیش از دو یا سه بار شیر نخورده است و همین امروز خانمت را با خودت خواهی برد.

    آن بیچاره از خوشحالی پرواز کرد . نماینده ی دادستان کل کشور و بقیه ی اعضا نیز عذر آوردند که باید به کارهایشان برسند و رئیس هم به آنان

    اجازه ی رفتن داد و هنگامی که مجلس خلوت شد و فقط من و او بودیم ، رو به من کرده ، با پوزش گفت : ای استاد! مرا ببخش . درباره ی تو مرا

    به اشتباه انداخته بودند و چیزهای عجیب و غریبی راجع به تو گفته بودند و الان فهمیدم که آنها حسود ، کینه توز ، و دشمن توأند.

    من از این تحول سریع خرسند شدم و گفتم : خدای را شکر که پیروزی ام را بر دست شما قرار داد، ای سرور من .

    گفت : شنیده ام که کتابخانه ی مفصلی داری . آیا کتاب حیاة الحیوان دمیری در آن وجود دارد؟

    گفتم : آری . گفت : آیا به من عاریت می دهی ، چرا که دو سال است در جستجوی آن هستم .

    گفتم : او برای تو باشد ، آقای من . گفت : آیا وقت داری که به کتابخانه ی من تشریف بیاوری ، باهم صحبت کنیم و از شما استفاده کنم؟!

    گفتم : استغفر الله ! من هستم که باید از شما استفاده نمایم . زیرا شما از من بزرگتر و با فضل تر هستید. در هر صورت ، من چهار روز در هفته وقت

    استراحت دارم که در خدمت شما می باشم.

    و قرار شد هر روز شنبه با هم باشیم . زیرا جلسه ی دادگاه ندارد. و پس از این که از من خواست کتاب بخاری و مسلم و فتاوای شلتوت را بگذارم تا

    متن را از آنها استخراج کرده و بنویسد ، خود از جایش برخاست و مرا بدرقه کرد.

    با خوشحالی و ستایش خدای سبحان بر این پیروزی ، از آنجا خارج شدم ، در حالی که وقتی وارد شده بودم هراس داشتم و تهدید به زندان شده بودم.

    اکنون خارج می شدم از دادگاه ، در حالی که رئیس دادگاه متحول شده بود به یک دوست صمیمی که از من تقدیر می کرد و التماس می نمود که با او

    بنشینم تا از من بهره ببرد. اینها همه از برکات راه اهل بیت است که هر کس به آنها متمسک شد ، رستگار ، و هر کس به آنها پناه برد ، در امان خواهد بود.

    شوهر آن زن ماجرا را در روستای خود بیان کرد و آن خبر به تمام روستاهای مجاور رسید و آن زن به خانه ی شوهر بازگشت و ماجرا با حلال شدن و صحت

    ازدواج پایان پذیرفت و مردم زمزمه می کردند که من از همه فهمیده تر هستم ، حتی از مفتی کشور.

    شوهر آن زن به خانه ام آمد و اتومبیل بزرگی با خود آورده بود و من و خانواده ام را به قریه اش دعوت کرد و به من خبر داد که همه ی همشهری هایش

    منتظر قدومم هستند و به این مناسبت شیرین ، می خواهند گوسفند ذبح کنند و من هم عذر آوردم ، زیرا در قفصه بسیار مشغول بودم . ولی به او

    وعده دادم که در وقتی دیگر زیارتشان خواهم کرد.

    رئیس دادگاه به دوستانش ماجرا را گفت و داستان خیلی مشهور شد و نقشه ی خائنین نقش برآب شد که بعضی ها آمدند و از من معذرت خواستند

    و بعضی ها هم خداوند قلوبشان را برای حقیقت گشود و مستبصر شدند ( شیعه گشتند ) . و از مخلصین و متعهدین گشتند . و همه ی این ها از

    فضل خداوند بود که به هر کس می خواهد عطا می کند و خداوند دارای فضلی عظیم است.



    « و آخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمین و صلی الله علی سیدنا محمّد و آله الطّیبین الطّاهرین. »


    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ

    در پایان خداوند را شاکرم که توفیق عطا کرد که این کتاب را در این سایت مقدس منعکس کنم و روز اول ربیع به پایان رسانم . التماس دعا


    اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمّد و آل محمّد و آخر تابع له علی ذلک ، اللهم العنهم جمیعا

صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •