تولدم ...
باسمه تعالی
سی و هفت و سال پیش در چنین روزی...
هفته‌ها کردیم ماه و سالها کردیم پار

نور بودیم و شدیم از کار ناهنجار نار
یافتیم ار یک گهر، همسنگ شد با صد خزف

داشتیم ار یک هنر، بودش قرین هفتاد عار
گاه سلخ و غره بشمردیم و گاهی روز و شب

کاش میکردیم عمر رفته را روزی شمار
شمع جان پاک را اندر مغاک افروختیم

خانه روشن گشت، اما خانه‌ی دل ماند تار
صد حقیقت را بکشتیم از برای یک هوس

از پی یک سیب بشکستیم صدها شاخسار
دام تزویری که گستردیم بهر صید خلق

کرد ما را پایبند و خود شدیم آخر شکار…
پروین اعتصامی