مذهب شيعه چرا مذهب جعفرى ناميده شد؟<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /><o:p></o:p>
هيچ تاكنون به اين نكته انديشيده‏ايد كه چرا ما شيعيان راپيروان مذهب جعفرى مى‏خوانند؟ در ميان امامان دوازدگانه شيعه‏چرا مذهب ما به ايشان انتساب يافته است؟ با توجه به اين كه‏امام جعفر صادق(ع) ششمين امام شيعه هستند مگر پيش از ايشان‏وضعيت‏شيعه چگونه بوده و به عبارت ديگر چرا مذهب شيعه علوى ياحسنى يا حسينى يا سجادى و يا باقرى ناميده نشده است؟ آنچه درپى مى‏آيد توضيحى است‏بر راز اين نام گذارى. <o:p></o:p>
عرصه تئورى‏ها و ديدگاههاى علمى و فرهنگى در ميان دانشمندان وفرهيختگان همواره عرصه ابقاى بهترين انديشه‏ها بوده است. هرنظريه‏اى آن هنگام توانسته جايگزين نظريه پيشين شود كه محتوايى‏بهتر از آن را به بشريت هديه كرده باشد و الا مورد استقبال قرارنخواهد گرفت. مكتب‏هاى فكرى بزرگ نيز همواره بايد داراى چنين‏ويژگى باشند تا بتوانند در دل بشر جايى باز كنند. نگاهى به‏دستاورد مكتب اسلام در مقايسه با آنچه جامعه جاهلى عرب بدان‏دلبسته بود و مبناى رفتار فردى و اجتماعى خود قرار داده بودمى‏تواند راز موفقيت اسلام را در برابر انديشه‏هاى جاهلانه نشان‏دهد. پيامبر(ص) در دعوت خود ضمن پذيرش سنت‏هاى پسنديده انسانى‏در ميان اعراب آنگاه كه به نفى ضد ارزشها مى‏پرداخت طرح‏هاى‏جايگزين نيز ارائه مى‏كرد تا مخاطبان او احساس خلاء نكنند. <o:p></o:p>
شايد راز بسيارى از شكست‏هاى فردى و اجتماعى مصلحان در طول‏تاريخ همين بوده كه طرح جايگزين نداشته‏اند به همين نمونه تاريخ‏معاصر ايران توجه كنيد. حضور روحانيت در مشروطيت و انقلاب اسلامى‏و اين كه چرا روحانيت در مشروطيت نتوانست تا پايان حضور داشته‏باشد اما انقلاب اسلامى به رهبرى امام موفق به براندازى يك نظام‏شد؟ <o:p></o:p>
شايد مهمترين نكته در همين طرح جايگزين بوده است. امام‏خمينى(ره) طرح جايگزين سلطنت را داشت اما روحانيت در مشروطيت‏به ابعاد اين موضوع آن چنان كه بايسته است نيانديشيده بود واين سرانجام هرحركت‏سياسى و فكرى است كه فقط طرح براندازى‏داشته باشد و نه طرح جايگزين! <o:p></o:p>
امام جعفرصادق(ع) در مسيرتكاملى حركت‏شيعه گام دوم را برداشته‏بودند. يعنى پس از آنكه مردم بر اثر مجاهدت‏هاى امامان پيشين به‏ناصحيح بودن مذهب رسمى و ديگر انديشه‏هاى منبعث از آن و نيزحركت‏هاى سياسى مبتنى برآن در سالهاى گذشته پى بردند آماده‏بودند تا طرح جايگزين مكتب اهل‏بيت را دريافت كنند و امام‏صادق(ع) همان بزرگوارى است كه با توجه به يك موقعيت استثنايى‏تاريخى طرح جايگزين شيعه را به هنگام ارائه كرد و امامان ديگربه شرح و بسط بعضى از ابعاد آن پرداختند. <o:p></o:p>
دوره امامت‏حضرت كه از سال 114 هجرى آغاز شده تا سال 148 هجرى‏ادامه يافت. (1) يكى از شرايط بحرانى تاريخى در اسلام بود زيراكه بنيان حكومتى يكصدساله فرو ريخته بود و بنيان حكومت‏پانصدساله‏اى پى‏ريزى مى‏شد و همت اصلى سران حكومت تازه، كوبيدن‏مخالفان بود. مثلا توجه كنيد كه از سال 132 كه رسما حكومت‏عباسيان آغاز شد تا سال‏137 هجرى سردمداران آن از هيبت و عظمت‏يكى از بزرگترين سرداران خود يعنى ابومسلم خراسانى هراس داشتندو تا او را با حيله و فريب نكشتند (2) احساس آرامش نكردند وامام صادق(ع) با توجه به اين فضا، پايه‏هاى فكرى نظام تشيع ياطرح جايگزين را بنانهاد. <o:p></o:p>
سالها پيش از امامت‏حضرت صادق(ع) تقريبا يكصدو سيزده سال پيش،جدايشان پيامبر اكرم(ص) در روزى گرم و سوزان و به هنگام بازگشت‏از آخرين حج‏خود در غدير خم جانشينى خويش را به فرمان خداى به‏امام على(ع) واگذار كرد و بر اساس منابع شيعى و بعضى از منابع‏اهل سنت از مردم دراين باره بيعت گرفت. (3) اما صلاحديد پيامبر اكرم(ص) به دلايلى مورد پذيرش بعضى از صحابه‏قرار نگرفت و با رحلت‏حضرت، خلافت در سقيفه بنى‏ساعده‏مسيرى تازه يافت. چندتن از صحابيان مهاجر در برابر انصار كه‏خود دچار دو دستگى شده بودند با استناد به حق خويشاوندى باپيامبر(ص) خلافت را حق خود دانستند (4) نه حق انصار. و با آن كه‏امام على(ع) خويشاوندى روشنترى با پيامبر(ص) داشت‏به اين بهانه‏كه عرب نمى تواند امتيازات بيش از اندازه‏اى را براى بنى‏هاشم‏بپذيرد و قبلا نبوت به بنى‏هاشم رسيده بود و اينك خلافت‏بايد به‏ديگر تيره‏هاى قريش برسد خود را شايسته خلافت ديدند. (5) <o:p></o:p>
از پس اين تدبير، مسير قدرت سياسى درامت اسلامى دگرگون شد و به‏تدريج هرچه بر سالها افزوده مى‏شد اين دگر گونى نيز بيشتر خودرانشان مى‏داد به گونه‏اى كه در سال 35 قمرى كه اندكى ازانحرافات خود را نشان داده بود و امت اسلامى به چشم خويش بعضى‏از آن را مى‏ديد شورشى رخ داد كه خليفه سوم در طى آن كشته‏شد. (6) <o:p></o:p>
به گواهى جنگهاى سه گانه‏اى كه امام على(ع) با ناكثين، قاسطين ومارقين انجام داد (7) ، مى‏توان پذيرفت كه جامعه اسلامى دچاربحرانى عميق شده بود; بحرانى كه در تبديل خلافت‏به ملوكيت‏خودرانشان داد و خاندان بنى‏اميه كه بيش از اين در ميان مسلمانان‏جايگاهى نداشتند و طلقاى(آزادشدگان) پيامبر(ص) در فتح مكه‏بودند، (8) با موقعيت‏سنجى سياسى به اقتدار رسيدند و حكومتى 90ساله را بنيان نهادند. سياست عرب‏گرايى امويان موجب شد تامخالفت‏هايى با آنان در جهان اسلام رخ دهد و تحليل‏گران يكى ازعلل سقوط اين سلسله را همين سياست مى‏دانند. (9) <o:p></o:p>
<o:p></o:p>
امويان با توجه به سابقه ناشايست‏خود در ميان امت اسلامى‏جدى‏ترين رقيب خويش را بنى‏هاشم و علويان مى‏دانستند و براى‏بى‏مقدار نشان دادن رقيب به هر حربه‏اى متوسل مى‏شدند. از جمله به‏ساختن احاديث و رواياتى دست‏يازيدند تا حسن سابقه بنى‏هاشم وعلويان را كه بويژه در سايه فداكارى‏هاى حضرت على(ع) به اعتبارى‏فوق تصور دست‏يافته بودند بيالايند. <o:p></o:p>
<o:p></o:p>
جاعلان حديث نخست‏به جعل رواياتى در مذمت‏حضرت على(ع)پرداختند. (10) و در مرحله دوم از اختلاف ميان خلفا و امام‏على(ع) هر آنچه نيكى و سجاياى اخلاقى بود به رقيبان آن حضرت‏نسبت دادند و در برابر هر فضيلتى كه براى امام وجود داشت‏احاديثى را درباره فضيلتى مشابه براى رقيبان نيز جعل كردند (11) تا آنچه امام على(ع) بدان‏ها ممتاز بود عادى جلوه كند و درنهايت همانند يكى از اصحاب پيامبر(ع) تلقى شود نه بالاتر و درمقام خلافت هم خليفه‏اى چونان ديگران معرفى شود كه حتى به‏سياست‏هاى زيركانه روزگار نيز كه عبارت از حيله و مكر و فريب‏باشد آگاه نيست. (12) <o:p></o:p>
<o:p></o:p>
امويان به اين نيز اكتفا نكردند و فرمان سب امام على(ع) را برمنابر و در خطبه‏ها و پس از هر نماز اعلام كردند (13) كه تا پايان‏حكومت آنها به جز مقطع كوتاه خلافت عمربن عبدالعزيز (14) (99 تا101 هجرى) باقى بود. <o:p></o:p>
شايان توجه است كه پرداختن به موضوعاتى چون ايمان ابوطالب، پدرحضرت على(ع) در هنگام مرگ كه همواره يكى از نقاط اختلاف ميان‏شيعه و سنى بوده است و طرفين در اين باره كتابهايى‏نوشته‏اند. (15) باتوجه به كفر ابوسفيان كه تا حمله مسلمانان به‏مكه و ايمان اجبارى او، حمله به ابوطالب و طرح ايمان او باهمين انگيزه بود و به گفته يكى از محققان، اگر ابوطالب، پدرحضرت على(ع) نبود هرگز مورد تهاجم قرار نمى‏گرفت. (16) علاوه‏براين در عرصه اجتماعى بسيارى از صلح‏اجبارى امام حسن(ع) (18) علويان را ظاهرا از صحنه سياسى جامعه‏حذف كرد. هرچند امام بازيركى موادى را در صلحنامه گنجانده بودكه فقط از آن طريق مى‏شد ماهيت‏بسيار متظاهر معاويه را به جامعه‏نشان دهد. موادى چون عدم اذيت و آزار شيعيان على و عدم تعيين‏جانشين از سوى معاويه دوماده مهم اين قطعنامه بودند كه با زيرپاگذاشته شدن از سوى معاويه چهره واقعى او را نشان دادند. <o:p></o:p>
هنگامى كه حجربن عدى يكى از شيعيان امام على(ع) توسط ماموران‏معاويه به شهادت رسيد موجى از مخالفت‏با سياست‏هاى معاويه به‏وجود آمد كه از آن ميان مى‏توان پاسخ تند امام حسين(ع) به نامه‏معاويه اشاره كرد. (19) <o:p></o:p>
<o:p></o:p>
همچنين انتصاب يزيد به جانشينى نيز پيامدهاى جدى به همراه داشت‏و معاويه فقط با زور و شمشير و تهديد وانست‏بيعت‏براى يزيدبگيرد. (20) باوجود شخصيت‏هاى مطرحى چون امام حسين(ع) در ميان‏امت اسلامى معاويه پسرش يزيد را به مدارا با ايشان ترغيب‏كرد. (21) <o:p></o:p>
تا اين زمان كه سال 60 هجرى بود به نظر مى‏رسيد انديشه امامت‏شيعى در محاق قرار گرفته بود اينك امام حسين(ع) در شرايطى‏متفاوت قرار داشت كه از يك سو همراه پيروزى‏هاى مسلمانان درخارج از شبه جزيره عربستان و آوازه داخلى آن بود (22) و از سوى‏ديگر يزيد بن معاويه خليفه تازه، شخصيت اجتماعى مورد قبولى‏نداشت و بسيارى از مسلمانان و صحابه و تابعين او را به ديانت‏نمى‏پذيرفتند. كسى چون ابوايوب انصارى كه خود را موظف به شركت‏درهمه نبردهاى مسلمانان با كفار مى‏دانست‏يكبار با شنيدن امارت‏و فرماندهى يزيد از شركت در نبرد سرباز زده بود. (23) <o:p></o:p>
امام حسين(ع) با درك صحيح اين موقعيت در شرايطى كه به نظرمى‏رسيد خلافت در دست امويان به سلطنت تبديل شده و آنان از هروسيله‏اى از جمله دين براى نشان دادن مشروعيت‏خود سودى بردندامام با مشروعيت ذاتى خود به عنوان نواده بنيان گذار دين اسلام‏مى‏توانست روياروى مشروعيت‏خود ساخته امويان بايستد و با سخن ونهضت‏خود به اصلاح امت‏بپرازد. همان كه هدف امام(ع) بود. (24) <o:p></o:p>
<o:p></o:p>
ايشان مى‏توانست نسب خويش به پيامبر(ص) را به مردم يادآور سازدو بدان استناد جويد چنان كه در هنگام رخواست‏بيعت‏يزيد فرمود: <o:p></o:p>
«مثلى لايبايع مثله‏» همچو منى (با اين شرافت نسبى) با چون‏اويى بيعت نخواهد كرد. (25) <o:p></o:p>
مهمترين بازتاب قيام و شهادت امام حسين(ع) ازبين بردن باقى‏مانده آبروى اجتماعى و جايگاه دينى امويان درميان مردم بود. <o:p></o:p>
امام نشان داد كه امويان چگونه پسر دختر پيامبر(ص) را كه آن‏همه حديث از رسول خدا(ص) در فضيلت او رسيده بود به قتل‏رسانند. (26) <o:p></o:p>
امام نه‏ى بزرگ را گفت و ماهيت نفاق بنياد امويان را برملا كردكه چگونه به تنها چيزى كه نمى‏انديشند دين الهى است. و حاضرنداحكام مسلم اسلامى را به خاطر حفظ قدرت زير پا بگذارند. شرح‏رفتارى كه سپاهيان اموى با خاندان امام حسين(ع) كردند اين مهم‏را به نمايش گذاشت. (27) و اين چهره پنهان شده در سركوب خونين وهتك حرمت از مردم فضاحت‏با تخريب خانه خدا تكميل گرديد. (29) تاثير قيام امام‏حسين(ع) بدون ترديد آن قدر سريع بود كه با مرگ زودهنگام يزيددر سال 64 هجرى پسرش معاويه دوم تنها چهل روز حكومت كرد ودرخطبه‏اى اعلام نمود كه پدر و جد او غاصب خلافت‏بودند و خوداستعفا كرد. (30) اما اين تازه آغاز كار بود. جامعه اسلامى به تدريج متوجه ظلم وستم بنى‏اميه مى‏شد و شورش‏ها دوباره به راه افتادند. شورش‏هاى‏توابين در سال 6665 هجرى به خونخواهى امام حسين(ع) (31) ،مختار ثقفى در67 هجرى و پيروزى او و قصاص قاتلان امام حسين(ع)و يارانش (32) و نيز شورش‏هاى دوباند خوارج در نقاط گوناگون جهان‏اسلام معادله (33) را به نفع بنى‏هاشم تغيير داد. <o:p></o:p>
<o:p></o:p>
درواپسين سال نخستين سده اسلامى خليفه نجيب اموى عمربن‏عبدالعزيز براى نخستين بار دستور داد تا سب امام على(ع)برمنابر و در خطبه‏ها حذف شود و فدك دوباره به بنى‏هاشم و علويان‏بازگردانده شود. (34) <o:p></o:p>
اما به نظر مى‏رسيد نهالى كه امام حسين(ع) با خون خود آبيارى‏كرده بود اينك به ثمر نشسته و زمان بهره بردارى از آن فرامى‏رسيد. <o:p></o:p>
<o:p></o:p>
اينك به اختصار وضعيت‏بنى‏هاشم را پس از شهادت امام حسين(ع) پى‏مى‏گيريم: <o:p></o:p>
نخستين جرقه‏هاى اختلاف در ميان بنى‏هاشم احتمالا پس از شهادت امام‏حسين(ع) رخ داد. آن هنگام كه گروهى مشهور به كيسانيه معتقد به‏امامت محمدحنفيه شدند كه از نظر سنى از امام سجاد(ع) بزرگتربود و به عنوان عالمى علوى مورد احترام مردم (35) مختار در شورش‏خود معتقد بود كه به اجازه او قيام كرده است. محمد (36) حنفيه‏در سال 81 هجرى‏درگذشت. (37) و گروهى به سراغ پسرش ابوهاشم رفتندو امامت او را معتقد شدند كه تا سال‏99 هجرى زنده بود و در اين‏سال به هنگام مرگ بنابر روايت جعلى بعدى توسط بنى‏عباس ابوهاشم‏كه فرزندى نداشت امامت را به محمدبن على‏بن عبدالله بن عباس‏واگذار كرد. (38) و امامت اين گونه از علويان به عباسيان منتقل‏شد. <o:p></o:p>
همزمان با گسترش دعوت عباسيان كه شعار خود را «الرضاء من آل‏محمد» قرار داده و به دستور ابراهيم امام از افشاى نام واقعى‏امام و رهبر پرهيز مى‏كردند. (39) واژه آل محمد كه عنوان ويژه‏تيره علوى بود به كار عباسيان آمد. تقسيم بندى ابراهيم امام ازوضعيت‏شهرها نشان از آمادگى ايرانيان براى قيام دارد و نيزعلاقه آنان به اهل‏بيت عليهم السلام (40) يك حركت موازى از سوى بنى‏عباس مردم را فريفته بود چنان كه بعضى‏از بزرگان همراه اين نهضت مانند ابوسلمه خلال كه به اين فريب پى‏برده بود به جرم هوادارى از خلافت علويان اعلام شد. (41) <o:p></o:p>
شايد يكى از علل واقعى مخالفت امام صادق(ع) با قيام زيد بن على‏بن الحسين(ع) براساس رواياتى كه مخالفت‏حضرت را نشان‏مى‏دهد، (42) پيش از هرچيزى فضاى نامناسب آن بود كه اتفاقا بسيارمورد سوء استفاده عباسيان قرار گرفت، به گونه‏اى كه مزار پسرش‏يحيى در خراسان كه قبلا از سوى ابراهيم امام به عنوان منطقه‏نفوذ تبليغاتى مطرح شده بود و احتمالا تشويق او به قيام وخونخواهى پدر از سوى داعيان عباسى احتمالى است كه نمى‏توان به‏سادگى از آن گذشت. زيرا شهادت يحيى در خراسان به سال‏126 هجرى‏درشورش عباسيان و سقوط امويان در خراسان مهم ارزيابى شده‏است. (43) <o:p></o:p>
روى كار آمدن عباسيان امت اسلامى را در تحولى تازه قرار داد وبنيان حكومتى 90 ساله را فرو ريخت و حكومتى پانصد ساله را به‏قدرت رساند. اما آنچه مهم است نقش موازى عباسيان بود كه درشرايط ويژه تاريخى بايك سوء استفاده بزرگ به قدرت رسيدند. <o:p></o:p>
بسيار طبيعى بود كه منتظر يك حركت نسنجيده در عرصه سياسى ازسوى نماينده مهم و بزرگ علويان باشند. چنان كه در ماجراى قيام‏محمد نفس زكيه در سال 145 رخ داد و منصور بهره بردارى بزرگ ازآن به نفع عباسيان انجام داد. (44) <o:p></o:p>
امام صادق(ع) كه به دقت همه اين تحولات اجتماعى را زير نظر داشت‏فضاى سياست را هرگز آماده يك قيام علنى سياسى نديد. آنچه كه‏جامعه اسلامى از آن رنج مى‏برد زير ساخت فكرى بود و الا ايشان به‏هيچ وجه كمتر از شخصيتى چون ابومسلم نبود اين را از نامه‏تاريخى ابومسلم به امام كه ايشان بدون خواندن آن را به آتش‏سپرده بودند. مى‏توان فهميد. پرسش بزرگ مطرح اين بود: چه بايدكرد؟ <o:p></o:p>
جد او امام حسين(ع) با قيام خونين خود دلهاى بسيارى ازمسلمانان را درگوشه و كنار جهان اسلام متوجه اهل‏بيت پيامبر(ص)كرده بود و در زمان امام صادق(ع) حكومتى روى كار آمده بود كه‏از شعار «الرضا من آل محمد(ص‏») استفاده و سپس آل محمد واقعى‏را كنار زده بود و مردم نيز پذيرفته بودند. اين همه دگرگونى وتلون در جامعه اسلامى معلول چه عواملى مى‏توانست‏باشد؟ <o:p></o:p>
<o:p></o:p>
دراين فضاى تيره كه مذاهب اهل‏سنت در حال شكل‏گيرى بودند چه چيزى‏مى‏توانست‏شيعه را پايدار سازد؟ آنچه كه به درون فرهنگ مردم راه‏يابد و تفسير آنها را از رابطه خود با خدا و جامعه اسلامى‏دگرگون سازد. <o:p></o:p>
<o:p></o:p>
پس در حقيقت گام دوم در بنيانگذارى يك مكتب را حضرت صادق(ع)برداشت. گويا مردمى كه از پس قيام امام حسين(ع) دلداده اين‏خاندان شده بودند به سراغ آنها آمده و مى‏پرسيدند كه اگر نه‏امويان و نه عباسيان شما چه مى‏گوييد؟ و چه تفسيرى از اسلام‏داريد؟ و به عبارت روشن‏تر طرح جايگزين شما چيست؟ <o:p></o:p>
<o:p></o:p>
نشان دادن يك تفسير جامع ازخدا، رابطه مردم با او و انسان موردنظر اسلام در آن زمان مهمترين دغدغه‏هاى حضرت امام جفعر صادق(ع)بوده است اعتقادات عقلانى، اخلاق بايسته و دستورالعمل‏هاى فردى واجتماعى (فقه) مهمترين حوزه هايى بود كه امام صادق(ع) در آن‏هابه طرح و انديشه دينى پرداختند و چون چنين شد، تشيع داراى‏شناسنامه رسمى گرديد و مذهب ما به نام ايشان مزين شد. در ادامه‏نمونه‏اى از ديدگاه‏هاى امام صادق(ع) كه نشان دهنده اسلام ناب‏محمدى(ص)،است ارائه مى‏گردد. <o:p></o:p>
<o:p></o:p>
پى‏نوشتها: <o:p></o:p>
1- بحارالانوار، ج‏47، ص‏6. <o:p></o:p>
2- تاريخ طبرى، ج‏6، ص‏123; منشورات مكتبه اورميه. <o:p></o:p>
3- الغدير،امينى، ج 1، ص 152 تا 158، چاپ دارالكتب العربى‏لبنان. <o:p></o:p>
4- تاريخ طبرى، ج 2، ص 455. <o:p></o:p>
5- تاريخ خلفا، رسول جعفريان، ص 30. <o:p></o:p>
6- تاريخ طبرى، ج‏3، ص‏399. <o:p></o:p>
7- همان، ج‏3، ص. <o:p></o:p>
8- همان، ج 2، ص 520; ج‏3، ص 1 تا 10. <o:p></o:p>
9- تاريخ تحليلى اسلام، شهيدى، چاپ نشر دانشگاهى سال 1374، ص‏200. <o:p></o:p>
10- تاريخ سياسى اسلام، رسول جعفريان، ص 90 و89. <o:p></o:p>
11- همان، ص 92 و 91. <o:p></o:p>
12- نهج البلاغه، خطبه 118. <o:p></o:p>
13- بحارالانوار، ج 44، ص 125. <o:p></o:p>
14- شرح نهج البلاغه، ابن ابى‏الحديد، ج 4، ص‏56. <o:p></o:p>
15- مانند كتاب ايمان ابوطالب شيخ مفيد كه علامه امينى درمقدمه‏الغدير، ج 1، ص‏23 و 24 در اين باره سخنانى دارد. <o:p></o:p>
16- همان، ج 1 تا 10 در صفحه 48 فهرست موضوعى الغدير، آدرس‏مفصل همه موارد آمده است. <o:p></o:p>
17- الاغانى، اصفهانى، ج‏16، ص‏2667. <o:p></o:p>
18 تاريخ طبرى، ج 4، ص 30، حوادث سال 40 هجرى; ارشاد شيخ‏مفيد، ص 170. <o:p></o:p>
19- انساب الاشراف، بلاذرى، ج 2، ص 744، حديث‏303. <o:p></o:p>
20 الامامه و السياسه، ابن قتيبه، ج 1، ص 175; ابن اعثم،الفتوح، ج 4، ص 226225. <o:p></o:p>
21- تاريخ سياسى اسلام، ص‏127. <o:p></o:p>
22- تاريخ طبرى، ج 4، حوادث سالهاى 50 تا 60 هجرى. <o:p></o:p>
23- طبقات، ابن سعد، ج‏3، ص 485، چاپ دارصادر بيروت. <o:p></o:p>
24- حماسه حسينى، شهيد مطهرى، ج‏3، ص 380، انتشارات صدرا. <o:p></o:p>
25- تاريخ سياسى اسلام، ج 2، ص‏26- تاريخ طبرى، ج 4، ص 257301. <o:p></o:p>
27- همان، ص 36870. <o:p></o:p>
28- همان، ص‏383. <o:p></o:p>
29- همان، ص‏426. <o:p></o:p>
30- همان، ص‏487. <o:p></o:p>
31- همان، ص‏579. <o:p></o:p>
32- كامل ابن اثير، ج 2، ص 225; تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 305. <o:p></o:p>
33- تاريخ سياسى اسلام، ص 260. <o:p></o:p>
34- الفتوح، ج‏6، ص 95; انساب الاشراف، ج 5، ص 221. <o:p></o:p>
<o:p></o:p>
35- تاريخ سياسى اسلام، ص 266265. <o:p></o:p>
36- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 250 248; انساب الاشراف، ج 4، ص‏18. <o:p></o:p>
37- تاريخ سياسى و اجتماعى خراسان در زمان حكومت عباسيان،التون، ل، دنيل، ترجمه مسعود رجب‏نيا، ص 28. <o:p></o:p>
38- همان، ص‏46. <o:p></o:p>
39- همان، ص 115 و 114. <o:p></o:p>
40- شخصيت و قيام زيد بن على، رضوى اردكانى، ص 489504،انتشارات علمى فرهنگى. <o:p></o:p>
41- تاريخ سياسى و اجتماعى خراسان در زمان حكومت عباسيان، ص‏38. <o:p></o:p>
42- تاريخ طبرى، ج 4، حوادث سال 145. <o:p></o:p>
43- بحارالانوار، ج‏47، ص 200. <o:p></o:p>
44- تحف العقول، ابن شعبه حرانى،ص 25660.<o:p></o:p>
<o:p></o:p>