تشيع يا اسلام اعتدالی
رسول جعفریان

با گذشت هزار و چهارصد سال از ظهور اسلام، وقتی به گذشته می نگریم، جریانها و گرایشها و مذاهب مختلفی را در تاریخ امت اسلامی می بینیم که هر کدام روی تفاوتهایشان با دیگر گروه ها، انگشت می نهند. این اختلاف نظرها، هر کدام مبنا و اساس متفاوتی دارد.
برخی از اختلافات، فقهی است و حاصل آن پدید آمدن دهها گرایش فقهی که در میان اهل سنت چهار گرایش و در میان شیعه، فقه اهل بیت با یک گرایش و البته تفاوت در جزئیات برجای مانده و بسیاری از فرقه های دیگر از میان رفته است.
برخی دیگر از این اختلافات، کلامی است و حاصلش، مذاهب کلامی متفاوتی که با اسامی گوناگون در شهرها و مناطق مختلف ظاهر شدند. برخی برای قرن ها ماندند و بسیاری از آنها در گذر زمان از میان رفتند.

تقریبا می توان گفت که پس از حمله مغول و نابودی بغداد، دنیای اسلام به سمت یک تصفیه اساسی در خود پیش رفت و با پشت سر گذاشتن آن اختلافات و فرقه گرایی ها، خود را برای تقسیم بر دو شدن میان دنیای تسنن و دنیای تشیع آماده ساخت.
رسیدن به این نقطه، حاصل جدالهای فراوانی بود که در میان فرقه های داخل تشیع یا تسنن رخ داده بود. آنچه نگه داشتنی بود ماند و آنچه دورانداختنی بود، به کناری گذاشته شد.
راستی چرا میراث فلسفی جهان اسلام که روزگاری در فرقه های متعدد و حتی میان سنیان وجود داشت، از آن دایره رخت بر بست و تنها در شاخه تشیع به راه خود ادامه داد؟
چرا در میراث شیعه، کتابی چونان نهج البلاغه گردآوری شد که سرتاسر آن عقل و فهم و استدلال است اما در میراث اهل تسنن هیچ چنین کتابی و اندیشه ای که محصول آن باشد، دیده نشد؟ در آنجا فقط کتابهای حدیث آن هم کتابهایی که با فیلتر سنیان اهل حدیث و ضد بدعت – یعنی ضد تمام فرقه های عقل گرا – تصیفه شده بود، باقی ماند و حفظ شد و رسالت مهم یک طلبه، فقط حفظ آن احادیث و تأمل در آنها آن هم به شکل صوری بود.
هیچ گاه این نص تاریخی را فراموش نمی کنم که کسی از احمد بن حنبل در باره حدیث غدیر پرسید و او گفت فقط آن را حفظ کن اما لزومی ندارد در آن تأمل کنی. سخن احمد در پاسخ احمد بن حمید مشکانی که نظر او را در باره حدیث غدیر پرسید این بود: لاتکلم فی هذا و دع الحدیث کما جاء (بنگرید، السنه، ابن خلال، ج 1، ص 346-347)
چرا در تشیع تفکر مستقل این اندازه ارزشمند است اما در تسنن رسمی، جز حفظ کردن قرآن و از بر کردن احادیث صحیح بخاری و تکرار عبارات گذشتگان، اندیشه و تفکری دیده نمی شود؟
چرا هنوز در دانشگاه اسلامی مدینه و دانشگاه الازهر، چیزی به عنوان فلسفه اسلامی وجود ندارد؟
اینها باید پاسخ روشنی داشته باشد. پاسخ را در دو بعد مطرح می کنیم:

الف: بعد فکری

در بعد فکری واز چشم اندیشگی، تشیع ، جایگاهی بلند و در عین حال فراخ ، برای اندیشیدن و تفکر قائل بوده و همیشه تلاش کرده است تا مخالفان را تحمل کرده و آنان را در کنار خود داشته باشد در حالی که جریان مقابل، جریانی ضد اندیشه بوده و همیشه به اهل ظاهر بودن و معیار قرار دادن ظاهر حدیث و مخالفت با عقل و فلسفه شهرت داشته و افتخار می کرده است.
البته برخی از جریان های حاشیه ای تسنن، در قرون نخستین اسلامی اظهار تمایل به تفکر و فلسفه داشته است، اما اساس و ذات آن، فاقد این خصلت بوده و در نهایت هم، فلسفه را به عنوان یک عضو زاید، از خود بیرون انداخت و تا به امروز هم، آموزشگاه های سنتی آن، بشدت از این امر پرهیز دارد.
جریان تسنن همیشه نحله های فکری آزاد منش را به عنوان جریان های انحرافی و حتی وابسته به تشیع و با عناوینی چون اهل بدعت معرفی کرده و از هر گونه اندیشه عقلی به عنوان تأویل گرایی پرهیز می کرده است.
این جریان، هیچ گاه تفسیر آیات متشابه را بر نمی تافته و علاقه مند بوده است تا همچنان بر ظاهر آن پای بند مانده و جز آن را انحراف بداند. ظاهربینی و حدیث گرایی افراطی، اساس و باطن جریان مخالف است. حدیث گرایی آن هم احادیثی که نباید کمترین اثری از آثار تشیع را در خود داشته باشد، مبنای این تفکر است.
تشیع، با داشتن چهره های زبده فکری و اندیشگی در تاریخ خود، دامنه ای فراخ را برای اندیشیدن ایجاد کرده است. درست به همین دلیل، توانسته است میراث عظیم فلسفه اسلامی قرون نخستین را در خود نگاه دارد و درست زمانی که دیگران به هر شکل، از فلسفیدن گریزان بودند، حوزه های علمی شیعه را به عنوان پایگاهی برای اندیشیدن وبالیدن فلسفه مهیا سازد.
گردآوری نهج البلاغه در فرهنگ شیعه، به اعتبار عقلانیت و تفکری که در این کتاب وجود دارد، یک نقطه اوج به حساب می آید. این کتاب البته می توانست آثاری بیش از این که دارد در فرهنگ شیعه برجای بگذارد، اما با این همه، اعتبار این کتاب در میان شیعه، نشانگر حضور روح غدیر در فرهنگ شیعه است.
تفاوت توحید شیعه که در کلمات امام علی (ع) و احادیث اهل بیت تجلی یافته، با توحید و خداشناسی دیگران که بر پایه مشتی روایات تشبیه و تجسیم است، تفاوتی است که میان اسلام علوی و روح غدیر با جریان مخالف خود دارد.
همین روح را در فرهنگ دعا در شیعه می توان سراغ گرفت. دعای عرفه، جوشن، کمیل، ابوحمزه و بسیاری از دعاهای دیگر، نوعی عرفان مثبت شیعی است که بی مانند است. نقشی که این ادعیه به لحاظ معرفتی و عبادی در شیعه دارد، و باید از آن به عنوان حضور روح غدیر در شیعه یاد کرد، از آن مذهبی نه فقط در حد یک مذهب اصطلاحی، بلکه در حد یک فلسفه زندگی ساخته است.
این امر ریشه در فرهنگ شیعه داشت که تمایل به سازش و مدارا با مخالفان داشت. ائمه (ع) از شیعیان خواسته بودند که به اصل تقیه مداراتی عمل کنند. تقیه مداراتی جز تقیه خوفیه است که کسی از ترس تقیه می کند. اینجا مقصود تقیه برای رعایت حرمت و از روی مداراست. در حالی که روایات بیشماری در کتب حدیثی شیعه در باره نماز خواندن با اهل سنت وجود دارد، حتی روایت یا فتوا به سنیان اجازه نمی دهد که پشت سر یک شیعه نماز بخوانند.
پدید آمدن متفکرانی مانند شیخ بهایی در شیعه که معتقد بود از ادیان دیگر، افرادی که جاهل قاصر هستند لزوما به جهنم نمی روند، فقط می تواند ناشی از اندیشه تحمل پذیری باشد که برای عقل انسانی هم اعتبار و ارزشی قائل است و همه چیز را به دست جبر زمانه نمی دهد.

ب: بعد تاریخی

اما از دید تاریخی باید گفت، دوران تسلط شیعه در ایران و عراق، یکی از بارورترین دوره های فکری در تاریخ تمدن اسلامی است. یک صد سال حکومت آل بویه در بغداد و ایران، دورانی است که نامش را عصر رنسانس اسلامی گذارند. آمدن ترکان سلجوقی و غزنوی دوران ضربه زدن به این فرهنگ است. گرچه در همین اداوار هم شیعیان با نفوذ در مراکز اداری، خدمات شایان فرهنگی کردند.
یک نکته مهم در باره دولت های شیعه به نظر من آن است که به لحاظ مذهبی، متعصب نبوده اند.
این مطلب را در باره دولتهای آل بویه، حمدانیان، فاطمیان و زیدیان یمن به خوبی می توانیم تجربه کنیم. صاحب بن عباد شیعه آن قدر وسعت مشرب داشت که قاضی عبدالجبار را که کتاب علیه شیعه می نوشت به عنوان قاضی القضات منصوب کرده بود. چه کسی این تحمل را دارد؟ این قاضی حتی در تشییع جنازه صاحب بن عباد حاضر نشد!
فاطمیان مصر نزدیک دویست و پنجاه سال حکومت کردند اما هیچ کس نمی تواند نشان دهد که آنان کسی را به اجبار به مذهب خود درآورده باشند.این در حالی بود که آنان برای تبلیغ مذهب خود در تمام نقاط جهان اسلام تلاش می کردند.
در دوران آل بویه هم همین رویه را سراغ داریم. هیچ کس در قدرت آنان در زمان تسلط بر بغداد تردید ندارد. هیچ کس نمی تواند منکر قدرت بی چون و چرای عضدالدوله در بغداد باشد. آنان در شهرهای مختلف ایران مانند شیراز و اصفهان و ری هم تسلط داشتند. اما منهای آن که علاقه مند بودند فضا را برای شیعیان تحت فشار هموار کنند تا بتوانند شعائر خود را برپای دارند، نه خلیفه عباسی را برداشتند، نه برای سنیان، قاضی شیعه منصوب کردند و نه فکر خویش را به دیگران تحمیل کردند.
این در حالی است که تعصبات مذهبی دوره غزنوی علیه شیعیان ری و نابودن کردن آنان و کتابخانه هایشان در تمام تواریخ انباشته است.
تحمل صاحب بن عباد چنین بود و تحمل سلطان غزنوی با شیعیان و معتزلیان ری که به دستور خلیفه سنی ، همه را قتل عام کرد و با افتخار به خلیفه عباسی به نام القادر، نامه نوشت و فرمان سلطنت گرفت، چنان.
دولت حمدانیان که مانند سد سکندر برابر صلیبیان ایستاده بود و قدرتی بسیار بزرگ به شمار می رفت، دولتی شیعه بود که مشکلات فقهی اش را با شیخ مفید در میان می گذاشت. اما همین دولت، هیچ سیاست متعصبانه مذهبی نداشت.
اکنون بگذارید و بنگرید که دولت ایوبیان و ممالیک با شیعیان شام چه کردند. روزگاری که بخش عمده شام که قبایل عرب بودند مذهب شیعه داشتند، و شهر حلب یکپارچه در اختیارشان بود، و روزگاری که دولت فاطمیان رو به ضعف نهاده بود، همین دولت ایوبی به جنگ شیعیان رفت و هیچ کس را در آن دیار باقی نگذاشت. امروزه فقط چند روستا در حاشیه حلب بر مذهب شیعه باقی مانده اند.
اگر دست ایوبیان به لبنان و بعلبک رسیده بود، امروزه یک شیعه در آن دیار هم نبود.
اگر کسی از فقیهان و قاضیان آن روزگار شهر شیعی حلب، کسی فتوای تندی بر ضد سنیان یافت، نمونه ای نشان دهد. اما برابر آن، صدها برگ فتوا و مطلب از ابن تیمیه که امروز سمبل تسنن در مصر و عربستان و بسیاری از نقاط در تکفیر سایر فرقه ها در دست است. نه فقط فلسفه از نظر او محکوم است که کتاب علیه منطق هم می نویسد. امروز، تمام گروه های تکفیری و وهابی افتخارشان انتساب به افکار ابن تیمیه است.
به نظرم حتی دولت صفوی هم - منهای درگیری های عصر نخست خود که بانی و باعث آن هم عثمانی ها و حمله سلطان سلیم بود که بیش از هزار کیلومتر راه برای حمله به این دولت و شهر تبریز آمده بود - دولتی است که در طول حکومت خود با شهروندان سنی خود برخوردی متعادل دارد. این دولت دویست سال، سنیان ایران را تحمل کرده و هیچ نوع فشار و حمله ای برای وادار کردن آنان به پذیرش مذهب شیعه نداشت.
این سلطان سلیم سنی و مدافع تسنن، بیش از دویست هزار نفر سنی را در شامات و مصر کشت تا دولت ممالیک را سرنگون کرد و افتخار خادم الحرمینی یافت. چه کسی جنایات سلیم را در کتشار مسلمانان سنی فراموش می کند؟ این علاوه بر قتل عام شیعیان در آناتولی بود. و علاوه بر آن که تمام مردان فامیل را کشت تا مبادا کسی برابرش سبز شود.
اگر کسی در تاریخ دوره صفوی – باز تأکید می کنم منهای عصر اول که شیعه کشی در آن سوی هم رواجی کامل داشت – و قاجار، فشاری از ناحیه دولت مرکزی روی سنیان سراغ دارد می تواند، ما را هم به آن ارجاع دهد.
در قرن دوازدهم ، نادرشاه تمام تلاش خود را کرد تا به رغم همه کارهایی که در محدود کردن مذهب شیعه انجام می دهد، اجازه بگیرد که امام جماعت مذهب جعفری هم در کنار مذاهب دیگر در مسجد الحرام نماز بخواند و تشیع در حد یک فرقه فقهی کنار مذاهب دیگر باشد، اما کوچکترین امتیازی به دست نیاورد.
و اکنون، سالهاست که جمهوری اسلامی به رغم همه قدرت و توانی که دارد، نه تنها روی شعار وحدت مسلمانان تکیه کرده، و نه تنها رهبر این نظام، در نخستین روزهای حکومتش، جواز اقامه نماز را پشت سر امام جماعت مسجد الحرام و مسجد النبی داده، و نه تنها در برابر افراط گری های مخالفان با دوستی و محبت برخورده کرده، در داخل، نهایت تلاش خود را برای رعایت حقوق سنیان به کار گرفته است. شگفت آن که دوستی که امسال (1385) به دیدن مسوول امر به معروف و نهی از منکر در مکه رفته بود، تعریف کرد که او گفت چرا زایران ایرانی در نماز جماعت مسجد الحرام شرکت نمی کنند. ایشان گفت: به او گفتم، اکنون بیست و هشت سال است که امام خمینی اقامه جماعت را در هتل ها ممنوع کرده و زایران ایرانی در مسجد الحرام نماز را به جماعت می خوانند. تو چه مسوولی هستی که در طول این سالها این حقیقت را درنیافته ای و بر چنین مسندی نشسته ای؟
مقایسه فشارهایی که طی صد سال گذشته از سوی سعودی بر شیعیان آن کشور وجود داشته و یا در عراق با رفتار وحشتناک عثمانی ها و دوره پادشاهی و بعثی بر ضد شیعیان اعمال شده، با رفتاری که جمهوری اسلامی و حتی در دوران پهلوی و قاجار و صفوی با با سنیان داشته، می تواند نشان دهد که دولت های شیعه تا چه اندازه معتدل بوده اند.
حتی رهبران شیعه در اوج فشار عثمانی علیه شیعه، باز هم در وقت فشار انگلیسی ها علیه آن دولت، شعار اتحاد اسلام را قبول کردند و بیانیه در دفاع از دولت عثمانی دادند.
امروزه می تواند ظاهر بینی دولت سعودی را در قالب یک نظام سنی وابسته به امریکا و القاعده را به عنوان یک سازمان سنی مخالف قدرت ها، رفتارشان را محک و معیاری برای سنجش اسلام منهای روح غدیر مورد بررسی قرار داد. اگر کسانی خود را مفتخر می کنند که دولت بعثی عراق هم به ریاست صدام یک دولت سنی بوده است، باید آن را هم بر آن تجربه گذشته در سختگیری بر مخالفان از نوع حجاجی آن بیفزایند. در این نگاه از امویان هم دفاع می شود کما این که ابن تیمیه از آنان هم دفاع می کرد.
البته سنیان معتدل فراوانی در مصر و شمال افریقا هستند، به خصوص سنیانی که متأثر از عقاید عارفانه اند و نباید مورد غفلت قرار گیرند.
بسیاری از کسانی هم که نان خور وهابی ها بوده اند امروز از رفتارهای تند آنان سرخورده شده و دگم بودن و قشری بودن آنان را مطرح کرده و به صراحت معتقدند که القاعده زاییده رفتارهای قشری گری تند وهابی ها و سعودی هاست. این سنیان که از قضا اکثریت سنیان اما مستضعفانی هستند که تحت تأثیر پولهای وهابی ها هستند، می توانند صورتی از اسلام علوی و اعتدالی را که در خود داشته باشند.
بدون تردید باید به اتحاد با آنان برای نجات اسلام دل بست و تلاش کرد و الا اسلام وهابی آبرویی برای اسلام باقی نخواهد گذاشت، چنان که القاعده به عنوان سمبل این اسلام افراطی طی این چند سال آبروی اسلام را در معرض خطر قرار داده است. این روزها کار به جایی رسیده که در این اسلام، صدام هم اسباب افتخار شده است.
امروز تشیع امام خمینی را می پرورد که باور عمیق به وحدت اسلامی دارد و تمام آرزویش اتحاد عالم اسلام برابر اسرائیل و برای نجات فلسطین است. کسی که دادن پول را به هر نحو به فلسطینان سنی روا می شمرد و مهم ترین هدفش پس از درآوردن ایران از دست پهلوی، نجات فلسطین بود. به نظرم او این مطلب را از متن تشیع استخراج کرده بود. او دست پرورده این تفکر بود. این همان راهی است که اکنون هم ایران دنبال می کند.
امروز تشیع آیت الله سیستانی را می پرورد که با تمام وجود برای حفظ حقوق همه طوایف در عراق تلاش کرده و تا به امروز حاضر نشده است نیم سطر فتوا بر ضد سنیان بدهد. اما حتی معتدل ترین رهبر سنیان مثل قرضاوی، از پس از واقعه سامرا، یکسره علیه شیعیان سخنرانی کرده و در خطبه نماز جمعه اش در دومین جمعه پس از اعدام صدام از او دفاع کرده است.
(با اندكي تصرف و تلخيص)